اکنون نیز مگر جز این است؟

zahra_34

فاطمه، يادگار رسول خدا و تنها دختر اوست.
مدينه، عطر محمد(ص) را از او استشمام مى‏ كند و در خلق و خلق، به او مى‏ نگرد كه «آينه مصطفى ‏نما» است.
فاطمه، موهبت‏ بزرگ خدا به بشريت است.
كوثر هميشه جوشان و جارى و فيض‏ گستر ابدى است.
اما بانويى است، شكسته‏ بال و پر، رنجديده و محزون، غريب و بى ‏پناه، و در داغ رحلت رسول خاتم، دل شكسته و مغموم.
مگر چند روز از آن «ماتم بزرگ‏» از رحلت آخرين سفير حق، از كوچ آخرين منادى ملكوت گذشته، كه باغ رسالت چنين خزان و گل عصمت اينگونه پرپر شده است؟ مدينه، بوى غم و رنگ ماتم دارد.
آنان كه در پى «چگونه زيستن‏» و يافتن «الگوى حيات‏» بودند، به فاطمه مى‏ نگريستند. فاطمه در طاعت و خشيت و عفاف و حجاب و حيا، «ميزان‏» بود.
چشمه‏ سار حكمت و رحمت و عطوفت‏ بود.
خشم و رضاى او، ميزان خشم و رضاى رحمان بود،جلوه همه كمالات مكتب و مظهر همه خوبيهاى انسان!


دختر رسالت‏ بود و همسر ولايت و مادر امامت.
بانوى بانوان جهان بود، «سيدة‏نساء العالمين‏».
اما اينك ... پس از وفات امين وحى،
در خلوت غمگينانه مولا، تنهاترين انيس لحظه‏ هاى غربت اوست.
على(ع) را، يگانه محرم راز و مرهم دردهاى جانگداز!
راستى، داستان «رخ كبود» و «بازوى ورم كرده‏» و «ميخ در» و «سينه مجروح‏» چيست كه كتاب تاريخ را باغم، رنگ زده است؟
كيست مفسر آن رازهاى پنهان و دردهاى نهان؟
گرچه رسول مدنى در مدينه، خفته در خاك است، اما چشم خدايى‏ اش بصير و بيناست و جسارت‏ها در همين مدينه، پيش چشمان بيدار رسول، شكل مى‏گيرد.
اين «مادر نمونه تاريخ‏» در كوچه‏ هاى پر ز غربت مدينة‏النبى، در پى دستى است كه به يارى و حمايتش بر خيزد و در جستجوى پايى است كه براى احقاق حقش به راه افتد و زبانى كه به دفاع از او در كامى بچرخد!
سلام برآن سينه زخمى، كه بوسه‏ گاه محمد(ص) بود و عطر بهشت را با خود داشت.
وقتى بلبلى به فراق گل مبتلا مى‏ شود،
چه‏ مى‏ ماند، جز ناليدن و گريستن و فغان؟
اينك، مدينه پيامبر، محل التقاى اين فراقها و كانون فراق گلها و بلبل هاست.
فاطمه، در فراق محمد سوخت،
و اينك، على در فراق زهرا مى‏ گدازد.
و... حسنين و زينبين، گلهاى نوشكفته اين بوستان عرشى اشك مى‏ ريزند و عزادارند.
فراق فاطمه، تنها على را داغدار نكرده‏ است،
چشم فضليت در اين مصيبت عظمى مى‏ گريد و آه از نهاد حق بر مى‏ خيزد و كوه غم بر دوش «امت رسول(ص)» سنگينى مى‏ كند.
و مدينه انس گرفته به اين «محبوبه خدا» چگونه است؟
بقيع و احد و روضه رسول و بلال و فضه و...
چه كسى سوگوارتر است و صاحب عزا كيست؟
«يك طرف، دل شكسته حسين و زينب و حسن
يك طرف على ز رحلت تو سوگوار
رفتى اى قرار دل
اى كه پركشيده‏ اى به سدره حضور و بارگاه نور
خانه تو مانده است،
با چهار كودك يتيم و يك على در انتظار...»
چگونه باور كردنى است، آن همه جفا بر آل مصطفى؟
و آن بى‏ حرمتى به حريم فاطمه؟
هر روز، آن رسول بزرگ، هنگام عبور از برابر خانه فاطمه، به اهل آن خانه كه طاهر و مطهر بودند، سلام مى‏كرد و آيه تطهير مى‏ خواند.
دست‏ وسينه زهرا،بوسه‏ گاه‏محمد(ص)بود،
«مودت ذى القربى‏» سفارش پيامبر و مزد رسالت‏ بود،
چه زود، صاحبان هوس بر اسب فتنه سوار شدند و ميراث نبوى را غارت كردند و وديعه رسول را آزردند!...
«بعد از آن همه شهيد، بعد از آن همه سفارش اكيد، آن همه حديث و آيه، وعده و وعيد، اينك اهل‏بيت، مانده در كنار، بنگر اين جفا به جاى آن وفا بنگر اين ستم به جاى آن صفا چهره زمانه گشته شرمسار شيعيان راستين فاطمه، دل شكسته، داغدار و چشم هاى اشكبار...»
راستى... قبر فاطمه كجاست؟
و چرا در مدينه، انسان زائر در مى‏ ماند كه عقده دل در سوگ «بضعة‏الرسول‏»، كجا بگشايد و اشك ديده، پاى كدام نخل بريزد و نشان «بيت الاحزان‏» را از كه بپرسد و در كجا ايستاده، بر «فاطمه‏» سلام دهد؟
در مدينه چه گذشت و اكنون چه مى‏گذرد؟
يك سوى، جوشش صداقت و اطاعت و وفا و عشق به اهل‏بيت عصمت‏ بود و شيدايى و شيفتگى سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و...
سوى ديگر، كينه‏ هاى بدر و خيبر و حنين.
و اكنون نيز مگر جز اين است؟
باز هم صداى پاى حمله قبايل قريش،
باز هم مدينه مانده در حصار!
«تانسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده‏ ها»
اين نشانه پيوند با زهرا و همدلى با فا طمه و همدردى با على و زينب است.
نام «فاطمه‏»، از تار دلها نواى غم بر مى آورد.
ياد «زهرا»، واژه‏ هاى محزون و غربت زده را به «غمنامه‏» تبديل مى‏ كند.
و... «ايام فاطميه‏»، مجموعه‏ اى است از جگرهاى سوزان، چشمهاى گريان، عزاداران سيه‏ پوش، عاشقان درد آشنا، شيعيان وفادار، احساس هاى يتيمانه، دردهاى تنهايى.
مرور اوراق كتاب تاريخ، يادآور «رنج هاى شيعه‏» و درد و داغ «آل الله‏» است.
خدا را شاكريم كه نعمت «غم زهرا» عطايمان كرده است و ما را نمك‏ گير سفره «محبت اهل‏بيت‏» ساخته است. از اين رو، روحمان با «اولاد على و فاطمه‏» همنوايى دارد و جز از «كوثر ولايت‏» سيراب نمى‏ شود و جز از «شراب مودت‏» جام بر نمى‏ گيرد.
خوشيم كه جرعه ‏نوش ولاييم و اسير سلسله غم اين خاندان.
محبتمان منحصر در «ذى القربى‏» است.
خاندانى كه هم شايسته «دوست داشتن‏»اند، هم اشك ريختن بر رنج هايشان و سوختن در مصبيت‏ها و داغ‏ هايشان.
امروز ما، در فاطميه‏ اى به وسعت ايران اسلامى، سر بر شانه «مظلوميت‏ شيعه‏» مى‏ گذاريم و آرام آرام مى‏ گرييم و چون شمع مى‏ سوزيم و پيوسته در پى‏ آنيم كه جواب سؤالهاى بى ‏پاسخ مانده خويش را بيابيم.
مى‏ خواهيم باز هم سرى به مدينه بزنيم و بر سفينه نجات «عترت‏» سوار شويم و از موج ها بگذريم.
«موج فتنه‏ ها و كينه ‏ها فرا گرفته باز هم
دامن مدينه و حجاز را.
«اهل بيت‏»، درميان موج هاى سهمگين
يك «سفينه‏»اند، ثابت و نجات‏ بخش و استوار
مايه اميد و رشته قرار
ليكن اين سفينه نجات هم شكسته است
دست و بازوى امير عشق، بسته است
چشم روزگار، مانده همچنان در انتظار
اين دل شكسته، پاى خسته، بى‏ شكيب مانده بى‏ قرار.»
و... سوگنامه «بانوى بانوان‏» را نهايتى نيست.
كتاب غم و غربت زهرا، تا ابديت و تا دامنه محشر گشوده است، تا درس هاى ناگفته و ناشنوده اين مكتب و كتاب، به گوش همگان برسد.
پايان غم فاطمه، صبح قيامت است و عرصات داورى خدا.
سلام بر آن «منظومه غم‏» كه بى‏پايان است...
نوشته جناب آقای جواد محدثی

منبع : خبر انلاین

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن