نمونه اى ديگر از احاديث امام جعفر صادق (ع) در مكارم اخلاق

۱ ـ امام ششم فرمود:

« سزاوار است براى مؤمن كه در او هشت خصلت باشد : در حوادثى كه مردم در آن حوادث متزلزل مى شوند با وقار ، هنگام بلا بردبار باشد، به آنچه خدا به او روزى داده قناعت كند، به دشمنان ظلم نكند، و بر دوستان چیزى را كه بر آنها سنگین است تحمیل نكند، بدن او از او در تعب و مردم از او در راحت باشند ».

۲ ـ امام ششم (علیه السلام) فرمود:

« پدرم از پدرانش ((علیهم السلام)) از على ((علیه السلام)) از پیغمبر ((صلى الله علیه وآله وسلم)) مرا حدیث كرد، كه پیغمبر فرمود: كسى كه به داد بیچاره اى از مؤمنین برسد، خدا در روزى كه سایه اى به غیر از سایه او نیست به داد او برسد ; و كسى كه حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، خدا حوائج بسیارى براى او برآورده كند، كه یكى از آنها بهشت است ; و كسى كه برادر مؤمن خود را بپوشاند خدا او را از سندس و استبرق در بهشت بپوشاند، و تا رشته از آن جامه بر بدن آن مؤمن باشد آن كس كه او را پوشانیده در رضوان خدا خواهد بود ; و كسى كه برادر مؤمن خود را اطعام كند خدا او را از طیبات بهشت اطعام كند، و كسى كه او را سیراب كند خدا او را از رحیق مختوم سیراب نماید ; و كسى كه به مؤمنین خدمت كند خدا از ولدان مخلدین به خدمت او بگمارد، و با اولیاء طاهرینش مسكن دهد ; و كسى كه برادر مؤمن پیاده خود را سوار كند خدا او را بر ناقه بهشتى سوار كند ; كسى كه وسیله ازدواج مؤمنى را با زنى فراهم كند كه مونس و كمك و موجب راحت او باشد خدا او را همسر حورالعین و انیس صدیقین از اهل بیت پیغمبر نماید ; كسى كه برادر مؤمن خود را بر سلطان جائرى اعانت كند خدا او را هنگام لغزش قدم ها بر صراط كمك كند ; و كسى كه بدون حاجتى به دیدار برادر مؤمن خود به خانه او برود او را در زمره زوّار خدا بنویسند »(۱ . بحارالانوار ، ج ۷۴ ، ص ۱۹۲).

 

۳ ـ از بعضى از اصحاب آن حضرت روایت شده است كه گفت:

بر آن حضرت وارد شدم در حالى كه فرزندش موسى بن جعفر در مقابلش بود ; من قسمتى از وصیت آن حضرت را به فرزندش حفظ كردم، و ما بعضى از آن را ذكر مى كنیم، فرمود: اى پسرم كسى كه به آنچه براى او قسمت شده قانع باشد بى نیاز مى شود ; كسى كه چشم به آنچه دیگران دارند داشته باشد، فقیر مى میرد ; كسى كه به آنچه خدا براى او قسمت كرده راضى نباشد خدا را در قضا و حكمش متهم كرده است ; كسى كه لغزش غیر خود را كوچك بشمرد لغزش خود را بزرگ مى شمرد ; كسى كه لغزش خود را كوچك بداند لغزش دیگران را بزرگ مى بیند، كسى كه پرده خانه دیگرى را بردارد و به عورت او دست درازى كند پرده خانه خود را برداشته و به پرده نشینان خود خیانت كرده است.

كسى كه شمشیر ستم بكشد خود به همان شمشیر كشته شود، و كسى كه براى برادر خود چاه بكند خود در آن چاه مى افتد، و كسى كه در جمع سُفَها داخل شود حقیر و كوچك مى شود، و كسى كه با علما آمد و شد و آمیزش داشته باشد وقار و بزرگى پیدا مى كند.

اى پسرم، حق را بگو چه به نفع تو باشد و چه به ضررت ; اى پسرم ، تلاوت كننده كتاب خدا و نشر دهنده اسلام، و امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر باش ; و با كسى كه از تو قطع خیر كرد وصل كن ; به كسى كه از تو سؤال كرد عطا كن، و از تعرض به عیوب مردم بر حذر باش»(۲ . بحارالانوار ، ج ۷۵ ، ص ۲۰۴).

 

یك جمله از این وصیت براى سعادت فرد و جامعه كفایت مى كند كه در سود و زیان خود از حق تخطى نكن، زیرا مدار نظام خلقت حق است : ( وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضَ وَ مَا بَینَهُمَآ إِلاَّ بِالْحَقِّ )(۳ . سوره حجر ، آيه ۸۵) و بعثت تمام انبیا و نزول وحى خداوند به منظور تعلیم حق و اجراى حق است : ( وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَـهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ ).

و هر انسانى به كمال مقصود از خلقت نمى رسد مگر به تزكیه از باطل، و آراستن افكار و اخلاق و اقوال و اعمال به حق ; و آنچه كه تعلق به آدمى دارد یا چیزى است كه به سود و نفع اوست و یا چیزى است كه به ضرر و زیان اوست و چون در هر داد و ستدى و در هر نفع و ضررى بر مدار حق باشد، خالق و خلق از او راضى مى شوند.

و از آنجا كه جامعه مركب از افراد است، اگر افراد حق مدار جامعه اى بر محور حق تشكیل دهند و طبق جمله «قل الحق لك و علیك» عمل كنند ، سعادت مادى و معنوى بشر تضمین و ثمره ارسال رسل و انزال كتب محقق مى شود : ( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَـتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَـبَ وَ الْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ )(۴ . سوره حديد ، آيه ۲۵).

 

۴ ـ فرمود:

« هرگاه برادر دینى تو بدگویى تو را كرد غمگین نشو، زیرا اگر چنان باشد كه او گفته باشد و تو بد كرده باشى به آن بدگویى به عقوبتى كه باید بر اثر آن عمل مى رسیدى، رسیده اى، و اگر آن بدى در تو نباشد، بدون زحمتِ عمل، به حسنه نائل شده اى »(۵ . بحار الانوار ، ج ۷۵ ، ص ۲۰۵).

 

۵ ـ فرمود:

« بهترین بندگان خدا كسى است كه پنج خصلت در او جمع شده باشد، هرگاه خوبى از او سر زند مستبشر و خوشحال شود، و هرگاه كار بدى از او سرزند استغفار كند، هرگاه عطایى به او داده شود سپاسگزار، و هرگاه بلایى به او رسد بردبار باشد، و هرگاه ظلمى به او بشود آن را كه تعدى و ظلم كرده ببخشد و از او بگذرد »(۶ . بحار الانوار ، ج ۷۵ ، ص ۲۰۶).

 

۶ ـ فرمود:

« كسى كه بخواهد خدا او را در رحمت و در بهشت خود داخل كند، خُلق خود را نیكو كند، از خود انصاف بدهد، و بر یتیم ترحم نماید، و ضعیف را اعانت، و براى خدایى كه او را آفریده تواضع كند »(۷ . الأمالى شيخ صدوق ، ص ۴۷۳).

در این حدیث شریفه وظیفه انسان نسبت به خود و خداى خود و خَلق خدا، به گونه اى بیان شده است كه جامع مراتب كمال انسانیت.

خُلق هر انسانى صورت و قیافه روح و باطن اوست، و حشر انسانى به صورت صفات نفسانیه اوست، و حسن خُلق به آراستن شهوت به عفّت، و غضب به شجاعت، و فكر به علم و حكمت است.

انصاف رسیدن آدمى به مقامى است كه بر هواى نفس خود چنان سیطره پیدا كند كه از جاده حق و عدل هرچند به ضرر مال و منال و جاه و مقام او باشد خارج نشود، و حق را ـ هم در قول و هم در عمل ـ حتى اگر به ضرر خودش باشد بپذیرد.

وظیفه انسان نسبت به خدایى كه او را آفریده، و بعد از نیستى به او هستى بخشیده، و نطفه اى را شنوا و بینا كرده و تاج عقل و ادراك مادیات و مجردات را بر سر او نهاده ، آن است كه در مقابل فرمان او سر تعظیم و تواضع فرود آورد ; و تواضع براى خدا تسلیم در مقابل اراده اوست.

و وظیفه انسان به خلق خدا آن است كه قوّتى كه خدا به او بخشیده در جبران ضعف ضعیفان صرف كند، تا نقطه ضعفى در پیكر جامعه نماند; اگر ضعف جهل است به علم، و اگر ضعف فقر است به مال ثروتمندان برطرف شود ; تا به وسیله اعانت و كمك به ضعفا، از پا افتاده اى در حوائج مادى و معنوى در جامعه نماند; و اگر یتیمى در جامعه هست كه از رحمت مادى و معنوى پدر، جسم و جانش محروم است به فراهم كردن حوائج جسمانى و روحانى او خلاء فقدان پدر پرشود، چنین انسانى جزایش رحمتى است كه ( وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَیرٌ مِّمَّا یجْمَعُونَ )(۸ . سوره زخرف ، آيه ۳۲) و بهشتى است كه ( فَادْخُلِى فِى عِبَـدِى  * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى )(۹ . سوره فجر ، آيه ۲۹ و ۳۰).

۷ ـ عنوان بصرى كه نود و چهار سال از عمرش گذشته بود، و سالها نزد مالك بن أنس ـ امام مذهب مالكى ـ براى تحصیل علم رفت و آمد مى كرد، چون امام ششم (علیه السلام) به مدینه آمد از آن حضرت درخواست كرد كه اجازه فرماید تا براى كسب علم به خدمت آن حضرت برسد ، حضرت فرمود:

« من مردى هستم مطلوب ( كه در طلب من هستند ) و با این حال در هر ساعتى از شب و روز به أوراد و اذكارى مشغول هستم.

عنوان غمگین شد و به روضه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) رفت، و دو ركعت نماز خواند و دعا كرد كه قلب آن حضرت به او معطوف شود و از علم او بهره اى ببرد كه به راه مستقیم خدا هدایت شود، و غمگین به خانه برگشت، و دلش اسیر محبّت آن جناب شد، و براى تحصیل علم به نزد مالك هم نرفت، و جز براى نماز واجب از خانه بیرون نمى آمد.

چون صبرش تمام شد روزى بعد از نماز عصر بر در خانه آن حضرت رفت خادم گفت: چه حاجت دارى؟

گفت: حاجت من سلام بر شریف است.

جواب داد: او در مصلاّى خود ایستاده است .

عنوان بر درِ خانه نشست، خادم بیرون آمد، گفت: داخل شو بر بركت خدا.

عنوان گفت: داخل شدم و سلام كردم، جواب سلام داد و فرمود: بنشین، خدا تو را بیامرزد . مدّتى سر به زیر انداخت ، بعد سر بلند كرد و از كُنیه من پرسید و دعا كرد.

با خود گفتم: اگر در این زیارت و سلام به جز این دعا چیزى نصیبم نشود، همین دعا بسیار است.

بعد سر بلند كرد و فرمود: حاجت تو چیست؟

گفتم: از خدا خواسته ام كه قلب تو را به من متوجّه گرداند و از علم تو روزیم كند و امیدوارم دعا به اجابت رسیده باشد.

فرمود: یا أبا عبدالله علم به تعلّم نیست، این است و جز این نیست: علم نورى است كه در قلب آن كس كه خدا هدایت او را خواسته است واقع مى شود، پس اگر مراد تو علم است در خود حقیقت بندگى طلب كن و علم را به استعمال علم ، و عمل به آن بطلب، و از خدا فهم بخواه تا تو را بفهماند.

گفتم: حقیقت بندگى چیست؟

فرمود: سه چیز است:

ـ آن كه بنده خدا، خود را مالك آنچه خدا به او داده نداند، چون بندگان خدا ملكى ندارند، مال را مال الله مى بینند و هر جا كه خدا امر كرده است آن مال را مى گذارند.

ـ آن كه بنده براى خود تدبیرى نیندیشد.

ـ آن كه تمام اشتغالش در آن چیزى باشد كه خدا او را به آن امر و از آن نهى كرده است.

پس چون براى خود ملكى ندید، انفاق در آنچه خدا امر كرده كه مالش را در آن انفاق كند آسان مى شود، و چون تدبیر خود را به مدبّر خود واگذار كرد مصائب دنیا بر او آسان مى شود، و چون به امر و نهى خدا مشغول شد فرصتى براى مراء و مباهات با مردمان پیدا نمى كند ; پس چون خدا بنده خود را به این سه امر اكرام كرد، دنیا و شیطان و خلق بر او سهل و آسان مى شود، دنیا را براى افزون طلبى و فخر فروشى طلب نمى كند، و آنچه نزد مردمان است براى عزّت و برترى نمى طلبد، و ایام عمرش را بیهوده از دست نمى دهد.

پس این اوّلین درجه تقوى است كه خداوند تبارك و تعالى فرمود: ( تِلْكَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یرِیدُونَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادًا ).(۱۰ . سوره قصص، آيه ۸۳ (آن خانه آخرت است قرار مى دهيم آن را براى كسانى كه در زمين بلندى و فساد را اراده نمى كنند ) .)

گفتم: یا ابا عبدالله مرا وصیت كن.

فرمود: تو را به نُه چیز وصیت مى كنم و آنها وصیت من است براى كسانى كه مرادشان راه به سوى خداست، و از خدا مى خواهم كه تو را براى عمل به آن موفّق كند:

سه وصیت در ریاضت نفس و سه وصیت در حلم و سه وصیت در علم است.

امّا آن چه در ریاضت است: بپرهیز از آن كه چیزى را كه اشتها ندارى بخورى، كه مورث بُله و حماقت است ; و جز هنگام گرسنگى نخورى، و هرگاه خوردى حلال بخور و نام خدا را ببر، و حدیث پیغمبر (صلى الله علیه وآله) را به یاد آور كه فرمود: آدمى ظرفى را بدتر از شكم خود پُر نكرده ; پس اگر چاره نبود ثلث آن براى خوردن و ثلث آن براى نوشیدن و ثلث آن براى نفس كشیدن باشد.

و امّا آن وصیتها كه در حلم است: كسى كه به تو گفت: اگر یكى بگویى ده تا مى شنوى، تو بگو: اگر ده تا بگویى یكى نخواهى شنید ; و كسى كه ناسزا به تو بگوید، پس به او بگو: اگر در آن چه مى گویى راستگو باشى از خدا مى خواهم مرا بیامرزد، واگر دروغگو باشى از خدا مى خواهم تو را بیامرزد; و كسى كه به تو وعده فحش مى دهد تو به او وعده نصیحت بده.

و امّا آن وصیتها كه در علم است: پس آن چه نمى دانى از دانایان بپرس، و بپرهیز از آن كه از آنان به طریق تعنّت و تجربه سؤال كنى ; و بپرهیز از آن كه در آنچه نمى دانى به رأى و گمان خود عمل كنى، و تا آن جا كه میسّر است به احتیاط عمل كن ; و از فتوا دادن بگریز آن چنان كه از شیر مى گریزى، و گردنت را پُل قرار نده كه مردمان بر آن بگذرند.

برخیز كه تو را نصیحت كردم و وِرد مرا بر من فاسد مكن، كه من به خود مشغولم: ( وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى )»(۱۱ . بحار الانوار ، ج ۱ ، ص ۲۲۴).

آنچه در این مختصر بیان شد پرتویى بود از آن آفتابِ عالمتابِ امامت، كه قلم از تحریر، و بیان از تقریر مآثر و آثار آن حضرت عاجز است.

ختام كلام روایتى است از آن امام (علیه السلام) كه فرمود:

« نزد من شمشیر رسول خداست، و نزد من رایة رسول خداست، و نزد من خاتم سلیمان بن داوود است، و نزد من طشتى است كه موسى بن عمران به او قربانى مى كرد، و نزد من اسمى است كه رسول خدا چون بین مسلمین و مشركین مى گذاشت از مشركین به مسلمین تیرى اصابت نمى كرد،... الواح موسى نزد ماست، و عصاى موسى نزد ماست، و ما وارث پیغمبران هستیم، و نزد ماست جفر احمر و جفر ابیض و مصحف فاطمه، و نزد ماست جامعه كه تمام آن چه مردم به او محتاجند در آن است.

 

فى الاصل كنا نجوما یستضاء بنا***وللبریة نحن الیوم برهان

نحن البحور التى فیها لغائصكم***در ثمین و یاقوت و مرجان

مساكن القدس والفردوس نملكها***ونحن للقدس والفردوس خزان

من شذ عنا فبرهوت مساكنه***ومن اتانا فجنات و ولدان »(۱۲ . بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۲۵)

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: