نمونه هايى از معجزات امام جعفر صادق (ع)

۱ ـ نادره روزگار در علم و عمل، سید بن طاووس در كتاب مهج الدعوات كه گنجینه ادعیه مشتمله بر لطایف معارف و خزینه اسمایى است كه : ( وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا )(۱ . سوره اعراف آيه ۱۸۰ (براى خداوند است اسماء نيكو، پس او را به آنها بخوانيد).)، از محمد بن عبیدالله اسكندرى روایت مى كند كه گفت:

« من از ندیمان و خواص منصور دوانیقى و صاحب سرّ او بودم، روزى به منصور وارد شدم دیدیم غمگین است و آه مى كشد، گفتم: این تفكّر و اندوه براى چیست؟ گفت: صد نفر از اولاد فاطمه (علیها السلام) را كشتم، و آقا و پیشواى آنها باقى مانده است، گفتم: آن سید و امام كیست؟ گفت: جعفر بن محمد الصادق.

گفتم: یا امیرالمومنین، او مردى است كه عبادتِ خدا او را منحل كرده، و او به خدا مشغول است، و این اشتغال او را از طلب مُلك و خلافت باز داشته است.

گفت: یا محمد، مى دانم تو به امامت او قائل هستى، ولكن مُلك عقیم است، من قسم یاد كردم شب را به پایان نبرم مگر این كه از او فارغ شوم. جلادى را خواست، و گفت: چون ابا عبدالله الصادق را حاضر كردم، و او را به سخن مشغول نمودم، كلاهم را كه از سرم برداشتم سر او را از بدن جدا كن. چون آن حضرت را احضار كرد، دیدم لبهاى حضرت به هم مى خورد، ندانستم چه چیز قرائت مى كند، و دیدم قصر منصور مانند كشتى در امواج دریا در حركت است، و منصور پابرهنه و سربرهنه در مقابل آن حضرت مى دوید، و دندانهایش به هم مى خورد، و اندامش مى لرزید، گاهى رنگش سرخ و گاهى زرد مى شد ; بازوى آن حضرت را گرفت و بر تخت نشاند، و خود مانند بنده در مقابل مولا نشست . بعد از سؤال و جواب، آن حضرت رفت، و منصور خوابید، و تا نصف شب از خواب بیدار نشد، و چون بیدار شد، گفت: از اینجا نرو، تا نمازِ فوت شده را قضا كنم، چون نمازش را خواند، رو به من كرد، و گفت: چون ابا عبدالله الصادق را حاضر كردم و به قتلش همّت كردم اژدهایى دیدم كه قصر مرا بین دو لب گرفت و به لسان عربى آشكار با من تكلم كرد، گفت: اى منصور خداى تعالى مرا فرستاده و امر كرده است كه اگر آسیبى به ابى عبدالله الصادق برسانى تو را و هر كس در خانه هست ببلعم. عقلم پرید، و بدنم لرزید.

گفتم: یا امیرالمؤمنین این عجیب نیست، نزد او اسماء و دعاهایى است كه اگر بر شب بخواند شب را روشن، و اگر بر روز بخواند روز را تیره و تار مى كند، و اگر بر امواج دریا بخواند موجها فرو نشیند »(۲ . بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۲۰۱).

 

آیات ، علم ، حكمت و مظاهر نفوذ اراده و قدرت آن حضرت كه دوست و دشمن ، مؤمن و منافق و موحد و ملحد به آن اعتراف كرده اند، بیش از آن است كه در این مختصر بگنجد، و آنچه به قلم تحریر درآید نَمى است از یم، و شعاعى از اشعه آن حاملِ اسماء حسنى و عالم به هفتاد و دو حرف از حروف اسم اعظم.

آرى این مقامات و كرامات از كسى كه وجود او انعكاس وجود خاتم پیغمبران، و همچون بدر تمام، آئینه تمام نماى خورشید عالم امكان است، عجیب نیست.

 

۲ ـ شیخ مفید و شیخ طوسى با اسناد خود از سدیر صیرفى روایت كرده اند :

« رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم، در مقابل او طبقى پوشیده بود ; بر آن حضرت سلام كردم، و او ردّ سلام كرد ; سپس روپوش طبق را برداشت، در آن طبق رطب بود، از آن رطب تناول كرد.

از آن حضرت رطبى خواستم ، به من داد، و چون خوردم رطب دیگرى خواستم، تا هشت رطب، چون باز درخواست كردم، فرمود: تو را بس است.

فرداى آن روز نزد جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) رفتم ، مقابل او طبقى بود مانند طبقى كه مقابل رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در خواب دیده بودم ; بر آن حضرت سلام كردم ، پس از ردّ سلام روپوش طبق را برداشت، و از آن تناول كرد ; من تعجب كردم، گفتم: یابن رسول الله، فدایت شوم، به من رطبى بده، داد، و تا هشت مرتبه از او درخواست كردم، و رطب داد، و بعد از آن طلب كردم، فرمود: اگر جدم زیاد كرده بود من هم زیاد مى كردم »(۳ . الأمالى للمفيد ، ص ۳۳۵ ; الأمالى للطوسى ، ص ۱۱۴).

 

۳ ـ در بصائرالدرجات و مناقب از ابى بصیر كه نابینا بود روایت شده كه امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:

« یا ابا محمّد دوست دارى مرا ببینى؟ گفتم: بلى، فدایت بشوم; بر چشم من دست كشید، چشمم روشن شد، و به روى آن حضرت نظر كردم. فرمود: یا ابا محمد! اگر شهرت در میان مردم نبود، تو را بر همین حال بینا مى گذاردم; بعد بر چشم من دست كشید، به حالت اول برگشتم (۴ . بصائر الدرجات ، ص ۲۹۲ ; مناقب آل أبى طالب ، ج ۴ ، ص ۲۳۹ ، ( ج ۳ ، ص ۳۶۴ ) ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۷۹).

 

۴ ـ همچنین از ابى بصیر روایت شده كه گفت:

« با آن حضرت در طواف بودم، گفتم: فدایت شوم یابن رسول الله، آیا خدا این خلق را مى آمرزد؟ فرمود: اكثر اینها كه مى بینى میمون و خوك هستند; آنگاه به چشمم دست كشید، آنها را به همان صورت دیدم، وحشت كردم، دوباره بر دیده ام دست كشید و به حالت اول برگشتم »(۵ . بصائر الدرجات ، ص ۲۹۰ ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۷۹).

كسى كه اراده نافذه اش با یك دست كشیدن ، به چشم نابینا بینایى مى بخشد تا اشكال و ابدان را ببیند، و بصیرتى مى بخشد كه صور ارواح را ببیند، و به یك دست كشیدن بصر و بصیرت را مى گیرد، كسى است كه در اثر عبودیت مطلقه، ولایت مطلقه اى یافته است كه با استمداد از فعال ما یشاء و یرید، مراد او از اراده تخلف نكند، و مُلك و ملكوت و ابدان و ارواح در دائره دعوت مستجابه او باشند.

 

۵ ـ ابن ابى العوجاء و سه نفر از كسانى كه دهرى مذهب بودند، و به خداوند تبارك و تعالى اعتقاد نداشتند، با یكدیگر هم پیمان شدند كه هر یك ] آیاتى را بنویسند و  [همانند ربع قرآن را بیاورند . وقتى كه یكسال گذشت در مكّه اجتماع كردند، یكى از آنها گفت: چون آیه: ( وَ قِیلَ یـأَرْضُ ابْلَعِى مَآءَكِ وَ یـسَمَآءُ أَقْلِعِى وَغِیضَ الْمَآءُ وَ قُضِىَ الاَْمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ ) را دیدم ، دانستم كه از معارضه عاجزم.

دیگرى گفت: چون آیه : ( فَلَمَّا اسْتَیـَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیا ) را دیدم ، مأیوس شدم; و با آن كه هیچ كس را از این سرّ مطّلع نكردند، در آن هنگامى كه آهسته با هم گفتگو مى كردند تا دیگرى نشنود، امام ششم (علیه السلام) بر آنها گذشت، و رو به آنها كرد و این آیه را تلاوت كرد: ( قُل لَّـئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْءَانِ لاَ یأْتُونَ بِمِثْلِهِى ) ; آنگاه هر چهار نفر مبهوت شدند(۶ . الخرائج والجرائح ، ج ۲ ، ص ۷۱۰ ; بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۱۷).

ظهور آیات بینات و خوارق عادات از آن حضرت نه تنها خاصه و عامه را متحیر كرد، بلكه ملحد و زندیقى مانند ابن ابى العوجاء گفت: تنها كسى كه قدرت دارد و اگر بخواهد جسد را روحانى و روح را متجسد كند جعفر بن محمد است(۷ . الكافى ، ج ۱ ، ص ۷۵).

 

۶ ـ هارون بن رئاب گفت:

« برادرى داشتم از پیروان زیاد بن منذر جارودى، بر ابى عبدالله (علیه السلام) وارد شدم ، ایشان از حال برادرم پرسید، گفتم: مردى است كه نزد قاضى و همسایگان در تمامى حالاتش شایسته و پسندیده است، مگر این كه اقرار به ولایت شما ندارد; حضرت از سبب آن پرسید، گفتم: گمان مى كند كه این از ورع اوست، فرمود: كجا بود ورع او شب نهر بلخ.

چون نزد برادرم آمدم ماجرا را به برادرم گفتم،

گفت : آیا ابو عبدالله این خبر را به تو داد؟! گفتم: بلى، گفت: شهادت مى دهم كه او حجت رب العالمین است، گفتم: قصه ات را بگو، گفت: از ماوراء نهر بلخ مى آمدم، مردى با من رفیق راه شد، و كنیزى صاحب جمال داشت . چون كنار نهر رسیدیم گفت: یا تو برو آتشى تهیه كن و من حافظ اموال تو باشم، یا من مى روم و تو نگهبان اموال من باش، گفتم: تو برو . چون رفت با آن كنیز هم بستر شدم ; والله نه او به كسى گفت، و نه من ; و جز خدا احدى این راز را نمى دانست.

سال بعد با برادرم نزد آن حضرت آمدیم، و او بیرون نیامد مگر این كه به امامت آن حضرت قائل شد »(۸ . الخرائج والجرائح ، ج ۲ ، ص ۶۱۷ ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۵۶).

آن حضرت در مدینه بوده است و این واقعه در آن شب در كنار نهر شهر بلخ اتفاق مى افتد . اخبار آن حضرت حكایت از سیطره روح او بر آفاق و انفس و ارتباط خاص با خداوندى مى كند كه یعلم خائنة الاعین وما تخفى الصدور(۹ . اشاره به آيه شريفه ۱۹ از سوره غافر. ( يَعْلَمُ خَآئِنَةَ الاَْعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ ) (و خداوند به خيانت چشمِ خلق و انديشه هاى نهانى دلهاى مردمان آگاه است)) .

۷ ـ حسین بن موسى بن حناط (خیاط) گفت:

« من و جمیل بن دراج و عائذ احمسى به سفر حج رفتیم . عائذ در راه مكرر مى گفت كه من از ابى عبدالله حاجتى دارم، كه هنگام ملاقات او از آن حاجت سؤال خواهم كرد. چون بر آن حضرت وارد شدیم سلام كردیم و نشستیم، رو به ما كرد و فرمود: كسى كه آنچه را خدا بر او واجب كرده به جا آورد، خدا از ماسواى آنچه واجب كرده از او سؤال نمى كند. چون برخواستیم به عائذ گفتیم: حاجتت چه بود؟ گفت: حاجتم همان بود كه شنیدیم، گفتیم: چگونه حاجتت آن بود، گفت: من طاقت قیام شب را ندارم، و ترسیدم خدا مرا به آن مؤاخذه كند، حاجتم را به آنچه گفت برآورد »(۱۰ . بصائر الدرجات ، ص ۲۵۹ ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۷۰).

 

۸ ـ على بن عیسى در كشف الغمه از دلایل حمیرى از ابى بصیر نقل مى كند، كه گفت:

« روزى نزد ابى عبدالله (علیه السلام) نشسته بودم، فرمود: یا ابا محمد، آیا امام خود را مى شناسى؟ گفتم: بلى، والله الذى لا اله الا هو، تو همان امام من هستى.

فرمود: راست گفتى، شناختى، پس به او تمسك كن.

گفتم: مى خواهم علامت امام را به من عطا كنى. فرمود: یا ابامحمد بعد از معرفت علامت نیست. گفتم: مى خواهم بر ایمان و یقینم بیافزایم. فرمود: یا ابامحمد به كوفه برمى گردى، و براى تو پسرى متولد شده به نام عیسى، و بعد از عیسى محمد، و بعد از آن دو دختر، و بدان كه نام هر دو پسر تو در صحیفه جامعه با اسامى شیعیان ما و اسامى پدرها و مادرهاى آنان و اجداد آنان و انساب و فرزندان آنان تا روز قیامت نزد ما است »(۱۱ . كشف الغمه ، ج ۲ ، ص ۲۰۶).

 

۹ ـ از مفضل بن عمر روایت شده است كه گفت:

« با ابى عبدالله جعفر بن محمد مى رفتیم، به زنى رسیدیم كه مقابل او گاوى مرده بود، و آن زن گریه مى كرد ; حضرت از حال او پرسید، گفت: من و بچه هایم معیشت و زندگیمان از این حیوان بود كه مُرد، و من در كار خود متحیرم. فرمود: مى خواهى خدا زنده اش كند؟

زن گفت: مرا با این مصیبتى كه به آن مبتلا شدم مسخره مى كنى؟ حضرت (علیه السلام) دعایى كرد، و پاى خود را به آن حیوان زد، حیوان به پاخاست. زن گفت: به خداى كعبه، عیسى بن مریم است، امام به میان مردم رفت، و زن او را نشناخت »(۱۲ . الخرائج والجرائح ، ج ۱ ، ص ۲۹۴ ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۱۵).

نه تنها نفس او احیاى موتى مى كند بلكه مانند اكسیر، خاصیت دم عیسى و نفس عیسى را به نفسها مى دهد.

 

۱۰ ـ كلینى در كافى(۱۳ . الكافى ، ج ۳ ، ص ۴۷۹ ، ح ۱۱) و ابن شهراشوب در مناقب،(۱۴ . مناقب آل ابى طالب ، ج ۴ ، ص ۲۳۹ ، ( ج ۳ ، ص ۳۶۵ )) و صاحب بصائر الدرجات از جمیل بن دراج روایت مى كنند كه گفت:

« نزد ابى عبدالله بودم كه زنى آمد، گفت: پسرم مرده است، امام فرمود: برخیز به خانه ات برو غسل كن، و دو ركعت نماز بخوان، و بگو: اى كسى كه او را به من بخشیدى و چیزى نبود، دوباره او را به من ببخش ; بعد او را حركت بده، و احدى را خبردار نكن، زن آمد و چون پسر را حركت داد آن پسر به گریه افتاد »(۱۵ . بصائر الدرجات ، ص ۲۹۲ ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۷۹).

چه عجب اگر یحى الموتى باذنى(۱۶ . اشاره به آيه شريفه ۱۱۰ از سوره مائده: ( وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى )(كه حضرت عيسى مردگان را به اذن خداوند زنده مى گردانيد).) به نَفَس آن حضرت تجلى كند، كه یا ناركونى برداً و سلاماً (۱۷ . اشاره به آيه شريفه ۶۹ از سوره انبياء: ( قُلْنَا يَـنَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَـمًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ ) (و ما ( خداوند متعال ) به آتش خطاب كرديم كه سرد و سلامت باش براى ابراهيم).) در مورد تربیت شدگان آن حضرت ظهور مى كند.

 

۱۱ ـ از مأمون رقّى روایت شده است كه گفت:

« نزد آن حضرت بودم كه سهل بن حسن خراسانى وارد شد، و سلام كرد و نشست، گفت: یابن رسول الله: چه چیز مانع تو شد كه نشسته اى و براى حق خود قیام نمى كنى؟ در حالى كه صد هزار شیعه دارى كه در مقابل تو شمشیر بزنند. فرمود: اى خراسانى بنشین، و فرمود تا تنور را روشن كردند ; چون مانند آتش سرخ شد، فرمود: اى خراسانى بر خیز و در تنور بنشین. خراسانى گفت: یابن رسول الله: مرا به آتش عذاب نكن ; در همین موقع هارون مكّى وارد شد، و گفت: السلام علیك یابن رسول الله! حضرت به او فرمود: در تنور بنشین، هارون در تنور نشست، پس از مدتى حضرت به خراسانى فرمود: بلند شو و در تنور نظر كن، خراسانى گفت: برخاستم، دیدم چهار زانو در تنورى كه به آتش سرخ شده بود نشسته است ; پس از تنور بیرون آمد، و بر ما سلام كرد، حضرت فرمود: در خراسان مانند این، چند نفر پیدا مى كنى؟ گفتم: به خدا قسم یك نفر هم مانند او نیست. فرمود: ما به وقت قیامِ خود اعلم هستیم »(۱۸ . مناقب آل أبى طالب ، ج ۴ ، ص ۲۳۷ ، ( ج ۳ ، ص ۳۶۲ ) ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۲۳).

 

این است مقام شیعیان آن حضرت كه آتش هوى و هوس را به آب حیات آن چشمه اى كه یشرب بها المقربون(۱۹ . اشاره به آيه شريفه ۲۸ از سوره مطففين : ( عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ )(چشمه اى است كه مقربون از آن مى آشامند).) خاموش كردند، و چشم دل را به نور علم الیقین از آن عین الیقین منور كردند، و به بركت تعلیم و تربیت آن حضرت به مقام حق الیقین نائل شدند.

هنگامى كه حكومت بنى امیه و آل مروان منقرض شد، و بیش از یك چهارم منطقه مسكونى زمین زیر پرچم اسلام بود، حكومت چنین كشورى، و منشور فرمانروایى آن را كه عرصه شاهنشاهى ایران و امپراطورى روم را در برگرفته بود، به آن حضرت عرضه داشتند; آن حضرت نامه را سوزانید، فرستاده گمان كرد كه سوزاندن نامه براى آن است كه این امر از اغیار مستور بماند و جواب نامه را خواست، امام (علیه السلام) فرمود: « همانست كه دیدى، و به نویسنده نامه خبر داد، كه ابراهیم از شام به عراق نخواهد رسید، و این حكومت به برادران او مى رسد، ابتدا به سفاح و سپس به منصور، و حكومت در فرزندان منصور باقى مى ماند، و ابومسلم به مقصود نخواهد رسید »(۲۰ . بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۳۳ ; مناقب ، ج ۴ ، ص ۲۲۹ ، ( ج ۳ ، ص۳۵۶)).

در این چند جمله حكومت بنى عباس را از بدو تا به ختم ورق زد، و سرنوشت ابومسلم خراسانى را بیان فرمود . ابومسلم حدود ششصد هزار نفر را به كشتن داد تا حكومت را از بنى امیه به بنى عباس منتقل كرد و به فرمان منصور قطعه قطعه شد و به مقصود نرسید .

امام (علیه السلام) منشور حكومتى را كه به ریختن خون بى گناهان به دست آمده، و ابزار هوس هوسرانان است طعمه آتش كرد، تا بفهماند كتابى كه بالحق انزلناه و بالحق نزل(۲۱ . اشاره به آيه شريفه ۱۰۵ از سوره اسراء: ( وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَـهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ ) (و ما قرآن را به حق نازل كرديم، و آن هم به حق نازل شد).) جز به زبان حق، و دست حق، تفسیر و اجرا نمى شود ; و با این عمل نشان داد كه حكومت حق شجره طیبه اى است كه اصلها ثابت و فرعها فى السماء ، و حكومت باطل كشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار(۲۲ . اشاره به آيه شريفه ( أَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ * تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينِم بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُنَ * وَ مَثَلُ كَلِمَة خَبِيثَة كَشَجَرَة خَبِيثَة اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الاَْرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَار ) سوره ابراهيم : ۲۴).

زبده شاعران آن زمان در وصف این واقع مى گوید:

 

 

ولما دعا الداعون مولاى لم یكن***لیثنى الیه عزمه بصواب

ولمادعوه بالكتاب أجابهم***بحرق الكتاب دون ردّ جواب

و ما كان مولاى كمشری ضلالة***ولا ملبساً منها الردى بثواب

ولكنه لله فى الارض حجة***دلیل الى خیر و حسن مأب

 

۱۲ ـ در كافى اسماعیل بن عبدالله قرشى روایت كرده كه گفت:

« مردى نزد ابى عبدالله آمد، گفت: یابن رسول الله خواب دیدم گویا از كوفه بیرون رفتم، در جایى شبحى از چوب دیدم یا مردى از چوب ساخته شده كه بر اسبى چوبى سوار بود و شمشیر در دست داشت ; من با رعب و وحشت او را مشاهده مى كردم، فرمود: تو مردى هستى كه مى خواهى مردى را در معیشتش گول بزنى ; از خدایى كه تو را آفریده و مى میراند بترس . آن مرد گفت: شهادت مى دهم كه تو كسى هستى كه علمى به تو داده شده است كه از معدنش استنباط مى كنى . یابن رسول الله، مردى از همسایگان بر من باغى عرضه كرده، چون دیدم كه خواهانى غیر از من ندارد تصمیم گرفتم آن باغ را به تنزل بسیارى مالك شوم.

امام (علیه السلام) فرمود: همسایه تو كسى است كه ما را دوست دارد، و از دشمن ما تبرى مى كند، گفت: بلى یابن رسول الله! اگر دشمن شما بود آیا گول زدنش حلال بود؟ فرمود: آن كس كه تو را امین شمرد امانت را ادا كن و آن كس كه از تو نصیحت خواست نصیحت را ادا كن ، اگرچه آن كس قاتل حسین (علیه السلام) باشد »(۲۳ . الكافى ، ج ۸ ، ص ۲۹۳).

او نه فقط خودش باطل را وسیله اى براى رسیدن به هدف حق قرار نمى دهد، بلكه پیروانش را از توسل به باطل براى نیل به حق برحذر مى دارد، و به رعایت امانت حتى نسبت به بدترین خلق خداوند متعال كه قاتل سیدالشهدا (علیه السلام) است توصیه مى نماید.

 

۱۳ ـ ابن شهراشوب از ابى الصباح كنانى روایت مى كند كه به آن حضرت گفت:

« من همسایه اى دارم كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را سبّ مى كند، آیا اذن مى دهى او را بكشم؟ فرمود: إن الاسلام قید الفتك، اسلام مسلمان را مقید مى كند، و نمى گذارد او كسى را ترور كند، و خون او را در حالتى كه غافل است بریزد، ولكن او را واگذار كه غیر تو او را كفایت مى كند . ابوالصباح گفت: به كوفه رفتم و نماز صبح را در مسجد به جا آوردم، و شنیدم كه او را در بسترش مرده یافتند . رفتند كه جنازه را بردارند ناگهان گوشتش از استخوانهایش جدا شد، دیدند زیر رختخواب او مارى خفته است، ابوالصباح متوجه شد كه چرا امام (علیه السلام) فرمود غیر تو او را كفایت مى كند »(۲۴ . مناقب آل أبى طالب ، ج ۴ ، ص ۲۳۹ ، (ج ۳ ، ص ۳۶۴) ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۳۷).

 

مذهب جعفرى مذهبى است كه مبدأ آن حق و منتهاى آن حق است، و سفر انسان در این طریق بالحق الى الحق است، و این آئینى است كه لا یاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه(۲۵ . اشاره به آيه شريفه ۴۲ از سوره فصلت: ( لاَّ يَأْتِيهِ الْبَـطِـلُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِى ) (قرآن كتابى است كه باطلى از پيش و پس (گذشته و آينده) در آن نمى آيد).).

 

۱۴ ـ على بن ابى حمزه گفت:

« دوستى داشتم از نویسندگان حكومت بنى امیه، به من گفت: از ابى عبدالله اذن بگیر كه او را زیارت كنم، براى او اذن گرفتم . گفت: فدایت شوم، من در دیوان این قوم بودم و مال فراوان به دست آوردم، آیا راه نجاتى براى من هست؟ فرمود: اگر بگویم انجام مى دهى؟ اظهار آمادگى كرد، فرمود: از آنچه در دیوان آنها به دست آورده اى بیرون بیا، هر مالى كه صاحبش را مى شناسى به او برگردان، و آنچه نمى شناسى صدقه بده، من براى تو بهشت را ضمانت مى كنم.

آن جوان مدتى فكر كرد، پس براى انجام فرمان اظهار آمادگى كرد، ابن ابى حمزه گفت: آن جوان با ما به كوفه برگشت تمام اموال را از دست خود خارج كرد ، حتى جامه اى كه بر تن داشت بیرون آورد ; ما مالى جمع كردیم و براى او جامه خریدیم، و نفقه برایش فرستادیم . چند ماهى نگذشت كه مریض شد، به عیادتش رفتیم، در حال جان دادن بود، چشمهایش را باز كرد و گفت: اى على، والله، صاحب تو به آنچه ضمانت كرد وفا كرد، این را گفت و بعد مُرد . بعد از آن كه از تجهیز او فارغ شدیم، بر امام (علیه السلام) وارد شدم، چشم آن حضرت كه به من افتاد فرمود: یا على والله، به آنچه براى رفقیت گفتیم وفا كردیم »(۲۶ . بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۱۳۸ ; مناقب آل أبى طالب ، ج ۴ ، ص ۲۴۰ ، (ج ۳ ، ص ۳۶۵)).

آن حضرت نه تنها عالم و آگاه به مكنونات نفوس و حوادث روزگار است، بلكه از آنچه كه از دید بشر جز با اسباب و وسایل امروزى محجوب بود، خبر داد :

 

۱۵ ـ در شرح اسماء حسناى خداوند متعال فرمود:

« خدا را لطیف مى نامیم، براى خلق موجودات لطیف و به جهت علم او به چیز لطیفى كه خلق كرده، از پشه و ذرّه و كوچكتر از این دو كه چشمها و عقلها آنها را نمى بینند، و به علت كوچكى خلقِ آن از چشم و گوش و صورتش، نر و ماده آن شناخته نمى شود »(۲۷ . بحارالانوار ، ج ۳ ، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵).

و به این بیان از حیوانات ذره بینى اى خبر داد كه بشر از وجود آنها اطلاع نداشت و در آن روزگار از حسّ و عقل محجوب بود، ولى بر علم محیط آن حضرت آشكار بود . كه جان دارند و نر و ماده دارند و در امواج دریاها و دامن دشتها و در جوّ و عنان آسمان پراكنده اند.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: