22 حکايات در خصوص تربيت کودک

hekayat-kudak

توجه به كودك
گروهى از كودكان مشغول بازى بودند. ناگهان با ديدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه به مسجد مى رفت ، دست از بازى كشيدند و به سوى حضرت دويدند و اطرافش را گرفتند. آنها ديده بودند پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را به دوش خود مى گيرد و با آنها بازى مى كند. به اين اميد، هر يك دامن پيامبر را گرفته ، مى گفتند: (شتر من باش )!
پيامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاك كودكان را برنجاند. بلال در جستجوى پيامبر از مسجد بيرون آمد، وقتى جريان را فهميد خواست بچه ها را تنبيه كند تا پيامبر را رها كنند. آن حضرت وقتى متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: (تنگ شدن وقت نماز براى من از اين كه بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .)
پيامبر از بلال خواست برود و از منزل چيزى براى كودكان بياورد.
بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گردوها را بين بچه ها تقسيم كرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.
بيان : توجه به نياز و خواسته هاى كودك از اصول اوليه تربيت است . آسان ترين و پسنديده ترين راه ، راضى كردن كودكان و همان روش متواضعانه پيامبر است كه علاوه بر تاءمين نياز كودك ، به آنها نوعى شخصيت نيز مى بخشد. ...

تبعيض ناروا
سال ها از بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گذشته بود. هنوز افكار دوران جاهليت و تبعيض بين فرزندان وجود داشت . مردى عرب ، آن روز براى انجام دادن كارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفياب محضر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شد. هنگامى كه نشسته بود، يكى از فرزندان خود را در آغوش گرفت ، به او محبت كرد و او را بوسيد و به فرزند ديگرش ‍ توجهى نكرد.
پيغمبر كه اين صحنه تاءثّرانگيز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بياورد، پس ‍ فرمود: (چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتار نمى كنى ؟)
آن مرد عرب جوابى جز سكوت نداشت . سرش را پايين انداخت و عرق شرم بر پيشانى اش نشست .
او در آن روز دريافت كه كارش اشتباه بوده است و فهميد كه در نگاه كردن نيز نبايد بين فرزندان فرقى گذاشت .

 

فرزند، نتيجه دعا
(على بن بابويه ) آن مرد بزرگ الهى ، در پنجاه سالگى ، هنوز صاحب فرزندى نبود. او كه عشق و علاقه وافرى به اهل بيت و ائمه اطهار عليه السلام داشت ، طى نامه اى به يكى از نايبان خاص امام زمان عليه السلام از او خواست كه از محضر حضرت بقية الله بخواهد براى او دعا كند تا خداوند فرزندى صالح و فقيه به او عنايت فرمايد. تقاضاى آن مرد عارف و خداشناس به محضر امام عليه السلام رسيد. آن حضرت در جواب فرمود: (او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد، اما به زودى همسرى نصيب وى خواهد گرديد كه از وى داراى دو پسر فقيه خواهد گشت .) مطابق وعده حضرت امام زمان عليه السلام ، دوران بى فرزندى سپرى شد و خداوند به او سه فرزند پسر داد كه دو پسرش به نام هاى محمد و حسين به بركت هوش و حافظه فوق العاده شان به بالاترين مراتب فقاهت رسيدند.
محمد معروف به (شيخ صدوق ) در همان دوران طفوليت صاحب نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتيد خود را به شگفتى وامى داشت .

 

كودك و تاثيرات محيط
سال هاى سال از حادثه مصيبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود. زنى فرانسوى به جراحى مغز احتياج پيدا كرد. با اين كه آن زن آلمانى نمى دانست ، اما وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت كرد، زن در حال بى هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود. چاقو را كه از رگ برداشتند، خواندن سرود نيز قطع شد. تكرار اين عمل تعجب پزشكان را در پى داشت .
پس از تحقيقات فراوان ، پرده از اين راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه ، اين زن كه در آن هنگام كودك خردسالى بيش نبوده ، در خيابان شاهد سرودهايى بوده است كه سربازان اشغالگر آلمانى مى خوانده اند. اين سرودها از آن هنگام در ضمير ناخودآگاهى وى محفوظ مانده بوده است .
بيان : موضوع تاءثيرپذيرى در سنين كودكى ، در روايات بسيار مورد تاءكيد قرار گرفته است و شايد حكمت خوانده اذان و اقامه در گوش راست و چپ كودك بعد از تولد، همين جهت باشد.

 

بوسيدن كودك
بسيار ديده مى شد كه پيامبر اسلام عليه السلام حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد. روزى آن دو را در بغل گرفت و بوسيد. شخصى كه حضور داشت ، وقتى علاقه پيامبر و رفتار وى را با اطفال ديد به فكر فرو رفت و پيش خود گفت : (آيا تا به حال در اشتباه بوده ام ؟ آيا روش اسلام در تربيت فرزند اين است ؟ اگر اين طور است پس ‍ من در اين مساءله بسيار كوتاهى كرده ام ).
به پيامبر نزديك شد و در حالى كه خجالت مى كشيد سخن بگويد، عرض ‍ كرد: (يا رسول الله من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم ، اما تا كنون هيچ يك از آنها را نبوسيده ام .)
پيامبر از گفته او به قدرى ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغيير كرد. ايشان به او فرمود:
(خداوند مهر و محبت را از قلب تو بيرون كرده است . آن كس كه به كودكان ما رحم نمى كند و به بزرگ ما احترام نمى گذارد، از ما نيست .)

 

گام اول در تنبيه كودك
خانواده اى از دست فرزند شرورشان كلافه شده بودند. بى ادبى فرزند خردسال ، پدر و همه اهل منزل را رنج مى داد. بيرون از منزل نيز كسى از آزار و اذيت او آسايش نداشت . پدر نيز هر بار او را در باد كتك مى گرفت ، به اميد اين كه بر اثر تنبيه ، دست از كارهاى زشت بردارد؛ اما فايده اى نداشت .
روزى دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان ، نزد حضرت ابوالحسن عليه السلام آورد و از وى شكايت كرد. حضرت نگاهى به آن مرد كرد و خواست راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد. فرمود: (فرزندت را نزن )
مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم . منتظر بود تا ادامه كلام امام را بشنود امام ادامه داد:
(براى ادب كردنش از او دورى و قهر كن )
مرد گويا دنياى جديدى در تربيت فرزند به رويش گشوه شد. در همان لحظه تصميم گرفت شيوه قهر و دورى را پيشه خود سازد و با فرزندش سخنى نگويد. در همين فكر بود كه ادامه كلام امام ، او را آگاه تر كرد. امام فرمود: (ولى مواظب باش قهرت زياد طول نكشد و هر چه زودتر با فرزندت آشتى كن .)
بيان : شيوه تنبيه بدنى در تربيت كودك هيچ تاءثيرى ندارد، بلكه نتيجه عكس ‍ دارد. چون علاوه بر عادت به تنبيه ، عظمت و ابهت پدر و مادر و يا معلم را نزد كودك خدشه دار مى كند و راه براى تربيت بعدى نيز بسته مى شود.

 

كودكان امروز بزرگان فردا
حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام هر از گاهى فرزندان را دور خود جمع مى كرد و آنان را نصحيت مى نمود. روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را فرا خواند. كودكان قبل از شرفياب شدن به حضور امام ، نمى دانستند ايشان به چه قصدى آنها را دعوت كرده است ، ولى خوشحال بودند كه هر وقت نزد امام مى روند، با دست پر باز مى گردند.
همه كودكان كه دور امام عليه السلام گرد آمدند، امام عليه السلام فرمود: (همه شما، كودكان امروز هستيد و اميد مى رود كه بزرگان اجتماع فردا نيز باشيد؛ پس دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد.)

 

مادر و فرزندى پاك
خليفه دوم ، گاهى شبها از منزل بيرون مى رفت . شبى صداى زنى را شنيد كه از دخترش مى خواست شير گوسفندان را براى فروش بيشتر، با آب مخلوط كند، اما دختر از اين كار امتناع مى كرد. وقتى كه مادر از روى تمسخر گفت : (خليفه ما را نمى بيند.)
دختر گفت : (خداى خليفه كه ما را مى بيند).
خليفه به پسرش (عاصم ) گفت : (تحقيق كن تا او را برايت خواستگارى كنم ).
بعد از تحقيق ، متوجه پاك بودن دختر شدند. ازدواج كه صورت گرفت ، خداوند دخترى به آنها داد كه (ام عاصم ) نام نهاده شد، اين دختر با (عبدالعزيز بن مروان ) ازدواج كرد. خداوند پسرى به نام (عمر بن عبدالعزيز) به آنها عطاكرد.
عمر بن عبدالعزيز وقتى به خلافت رسيد، سبّ اميرالمؤ منين را ممنوع كرد، فدك را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند و وقتى كه به اين كار او اعتراض ‍ مى كردند و مى گفت : (حق با حضرت فاطمه عليه السلام است .)

 

كودكان را قرآن بياموزيد
زمانى كه (فرزدق ) در دوران كودكى ، همراه پدرش به حضور امام على عليه السلام رسيد، امام از پدرش سؤ ال كرد: (اين پسر كيست ؟)
جواب داد: (او فرزند من است و همام نام دارد.)
پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت : (شعر و كلام عرب را آن چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.)
آن مرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام عليه السلام قرار بگيرد، ولى امام عليه السلام كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيرى قرآن مى دانست فرمود: (اگر قرآن را به او ياد مى دادى برايش بهتر بود.)
فرزدق وقتى اين سخن امام را شنيد به فكر فرو رفت . كلام امام عليه السلام در قلبش نشست و اين سخن هميشه در خاطرش ماند. از آن لحظه خودش ‍ را مقيد كرد تا وقتى قرآن را حفظ نكند آرام ننشيند. چنين نيز كرد و قرآن را كاملا حفظ نمود.

 

از حرف تا عمل
در زمان پيغمبر اكرم ص ، طفلى بسيار خرما مى خورد. هر چه او را نصيحت مى كردند كه زياد خوردن خرما ضرر دارد، فايده نداشت . مادرش تصميم گرفت او را به نزد پيغمبر صلّى الله عليه و آله بياورد تا او را نصيحت كند. وقتى او را به حضور پيغمبر آورد، از پيغمبر خواست تا به طفل بفرمايد كه خرما نخورد، اما آن حضرت فرمود: (امروز برويد و او را فردا دوباره بياوريد.)
روز ديگر زن به همراه فرزندش خدمت پيغمبر صلّى الله عليه و آله حاضر شد. حضرت به كودك فرمود كه خرما نخورد. در اين هنگام زن ، كه نتوانست كنجكاوى و تعجب خود را مخفى كند، از ايشان سؤ ال كرد: (يا رسول الله ، چرا ديروز به او نفرموديد خرما نخورد؟)
حضرت فرمود: (ديروز وقتى اين كودك را حاضر كرديد، خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصيحت مى كردم ، تاءثيرى نداشت .)
امام صادق عليه السلام فرمود: (به راستى هنگامى كه عالم به علم خود عمل نكرد، موعظه او در دل هاى مردم اثر نمى كند، همان طور كه باران از روى سنگ صاف مى لغزد و در آن نفوذ نمى كند.)

بهترين نام
چهارمين فرزندم كه به دنيا آمد، او را خدمت حضرت امام بردم تا نامى برايش انتخاب كند. به ايشان عرض كردم : (تصميم داشتم نامش را على بگذارم ، ولى ترجيح دادم شما نامى براى او انتخاب فرماييد.)
امام لبخند شيرينى به لب آورد و فرمود: (از على بهتر چيست ؟)

 

شيوه تبريك گفتن نوزاد
مردى به هنگام تبريك تولد فرزند يكى از دوستانش ، به او گفت : (تولد اين نوزاد كه سوار بر مركب مراد خواهد بود، بر تو مبارك باد.)
حضرت امير عليه السلام كه حضور داشت به او فرمود: (به هنگام تبريك و شادباش نوزاد چنين بگو: خداى بخشنده را شكرگذار باش و اين بخشش ‍ او، بر تو مبارك باد. اميد كه فرزندت به كمال توانايى برسد و از نيكوكارى اش ‍ بهره مند شوى .)
بيان : اسلام در هر مورد دستور كاملى دارد كه محور آن گام زدن انسان در مسير توحيد و رسيدن به كمال است . اين هدف مقدس حتى در محتواى (شادباش نوزاد) از طرف ائمه عليه السلام پيشنهاد شده است .

دختر، خيلى خوب است
در زمستان 1363، خداوند به من دخترى عطا فرمود. او را به خدمت حضرت امام بردم ، ايشان با ديدن نوزاد، بى درنگ دست ها را پيش آورد و قنداق كودك را گرفت . پرسيد: (پسر است يا دختر؟)
گفتم : (دختر است .)
ايشان با شنيدن اين حرف ، نوزاد را در آغوش فشرد. صورتشان را به صورت كودك گذاشت ، پيشانى اش را بوسيد و سه بار فرمود: (دختر، خيلى خوب است .)
آن گاه از نامش سؤ ال كرد: گفتم : (دلمان مى خواهد شما نامى برايش ‍ انتخاب بفرماييد.)
حضرت امام بدون تاءمّل سه بار فرمود: (فاطمه ، خيلى خوب است .)

 

موفقيت در علاقه و استعداد كودك
يكى از نقاشان بزرگ روزگار، در كودكى ، هنگامى كه به مدرسه مى رفت ، بسيار نامرتب و شلوغ بود. نه خود درس مى خواند و نه مى گذاشت ساير شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند. روزى استاد او را به حضور طلبيد تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازيگوشى و سهل انگارى را به او گوشزد نمايد. در حينى كه شاگرد تنبل را نصيحت مى كرد، مشاهده نمود كه وى با قطعه زغالى ، روى زمين ، تصاوير زيبايى را نقش مى زند. استاد باتجربه به فراست دريافت كه آن كودك براى نقاشى آفريده شده است . براى همين با پدرش صحبت كرد و او را به تغيير دادن رشته تحصيلى فرزندش ترغيب نمود. بعدها كه آن كودك ، نقاش بزرگى شد، صحّت پيش بينى آن آموزگار هوشمند، پديدار گرديد.
از (اديسون ) پرسيدند كه چرا اكثر جوانان به قله هاى موفقّيت دست پيدا نمى كنند؟ وى جواب داد: (چون در مسيرى كه استعدادش را دارند گام نمى زنند.)

 

شناخت لياقت هاى كودك
مى گويند: (انيشتن) دانشمند بزرگ و فيزيكدان عصر حاضر، در كلاس هاى ابتدايى چهره درخشانى نداشت ، ولى در سال هاى بعد، استعداد شگرف و مخفى مانده خود را بروز داد.
به (ملكشاه سلجوقى ) خبر رسيد كه (قيصر روم )، در صدد تسخير بغداد است . ملكشاه با ارتش منظم خود به سوى مرز ايران حركت كرد.
(خواجه نظام الملك ) روزى از ارتش سان مى ديد كه ناگاه قيافه سربازى كوتاه قد، توجه او را به خود جلب كرد. دستور داد كه او را از صف بيرون كنند. او تصور كرده بود كه از آن سرباز كوتاه قد، كارى ساخته نيست . ملكشاه به خواجه گفت : (چه مى دانى ؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند.)
اتفاقا مسلمانان در اين نبرد پيروز شدند و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد.
بيان : مربى يا پدر و مادر موفق ، آنهايى هستند كه از شاگرد و يا كودك خود شناخت خوبى داشته باشند؛ استعدادهاى آنها را بيابند و زمينه شكوفايى آن را فراهم كنند. چون خداوند در هر كس استعداد خاصى را قرار داده است كه شخص با شكوفايى آن استعداد به توفيق دست خواهد يافت .

 

تاثير شير مادر
مرحوم شهيد (آية الله حاج شيخ فضل الله نورى ) را در زمان مشروطه به دار زدند. اين مجتهد عادل انقلابى ، عليه مشروطه غيرمشروعه آن زمان قد علم كرد. با اين كه اول مشروطه خواه بود، اما چون مشروطه در جهت اسلام نبود، با آن مخالفت كرد. عاقبت او را گرفتند و زندانى كردند. شيخ پسرى داشت . اين پسر، بيش از بقيه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند. يكى از بزرگان گفته بود، من به زندان رفتم و علت را از شيخ فضل الله نورى سؤ ال كردم . ايشان فرمود: (خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنين از كار در آيد.)
چون شيخ شهيد، اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد، اضافه كرد: (اين بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بيمار بود، لذا شير نداشت . مجبور شديم يك دايه شيرده براى او بگيريم . پس از مدتى كه آن زن به پسرم شير مى داد، ناگهان متوجه شديم كه وى زن آلوده اى است ؛ علاوه بر آن از دشمنان اميرالمؤ منين عليه اسلام نيز بود...)
كار اين پسر به جايى رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد. آن پسر فاسد، پسرى ديگر تحويل جامعه داد به نام كيانورى كه رئيس حزب توده شد
بيان : كودك وقتى كه خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش يافته مادر است ، روحيات فرزند نيز جداى از روحيات مادر نخواهد بود.

 

احترام به كودك
شبى مرحوم آية الله (محمد تقى خوانسارى ) در حال بازگشت از نماز جماعت ، در خيابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه عليه اسلام كودكى را در حال گريه كردن مى بيند. وقتى علت گريه اش را مى پرسد، كودك جواب مى دهد: (پولى را كه براى گرفتن نان به همراه داشتم گم كرده ام .)
بى درنگ آن مرجع بزرگ به حالت نيمه نشسته ، مشغول جستجوى مى شود تا اين كه آن دو ريال گمشده را پيدا مى كند و به كودك مى دهد.
ايشان به راحتى مى توانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند، اما براى اين كه او احساس شرمندگى نكند، به اين شكل به او كمك كردند.

 

نتيجه تحميل عبادت
مردى با آن كه پدرش از مؤ منان بود، خدا و معاد را انكار مى كرد و به هيچ يك از اصول و فروغ مذهبى پاى بند نبود شخصى از او پرسيد: چه شده است كه با داشتن چنين پدر مؤ من و با تقوايى،تو چنين از آب در آمدى ؟
مرد جواب داد:
اتفاقا پدرم باعث شده است كه چنين باشم . يادم مى آيد زمانى كه هنوز كودك نوپايى بودم ، هر سحر، پدرم با زور مرا از خواب بيدار مى كرد تا وضو بگيرم و مشغول نماز و دعا شوم . اين كار او آن قدر بر من سنگين و طافت فرسا مى آمد كه كم كم از عبادت و نماز متنفر گرديدم و با آن كه سال ها از آن ماجرا مى گذرد، هنوز به هيچ يك از مقدسات و معتقدات مذهبى ، علاقه اى ندارم .

احترام به شاگرد نوجوان
يكى از علماى وارسته ، كلاس درسى داشت و از ميان شاگرانش به نوجوانى بيشتر احترام مى گذاشت . روزى يكى از شاگردان از آن عالم پرسيد: (چرا بى دليل ، اين نوجوان را آن همه احترام مى كنيد؟)
آن عالم دستور داد چند مرغ آورند. آن مرغ ها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت : (هر يك از شما مرغ خود را در جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.)
شاگران به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها، مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد؛ اما نوجوان مرغ را زنده آورد.
عالم به او گفت : (چرا مرغ را ذبح نكرده اى ؟)
او در پاسخ گفت : (شما فرموديد مرغ را در جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند؛ من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا مى بيند.)
شاگردان به تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند، او را تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا آن قدر به او احترام مى گذارد.

 

نتيجه دوستى با نادان
پهلوانى از بيابانى مى گذشت . خرسى را ديد كه در تله اى گرفتار شده بود پهلوان خرس را نجات داد. خرس نيز با او دوست شد. و پس از آن ، همه جا همراه او بود. روزى حكيمى به پهلوان گفت : (خرس يك حيوان نااهل است . دوستى با نااهلان نيز روا نيست . به دوستى خرس دل مبند.)
پهلوان سخن حكيم را گوش نكرد. تا آن كه روزى خرس و پهلوان در گوشه اى خوابيده بودند. از قضا مگسى به سراغ خرس آمد. خرس هر چه با دستش آن مگس را رد مى كرد، باز مگس مى آمد و او را آزار مى داد. سرانجام خرس برخاست و رفت از كنار كوه ، سنگى بزرگ برداشت و آورد. چون ديد آن مگس روى صورت پهلوان نشسته است ، آن سنگ بزرگ را با خشم روى آن مگس انداخت تا او را بكشد؛ در نتيجه سر پهلوان ، زير آن سنگ بزرگ كوفته شد و او جان داد. اين بود نتيجه دوستى با خرس كه به (دوستى خاله خرسه ) معروف است

 

اهميت درس
(شيخ مرتضى انصارى ) كه از بزرگ ترين اساتيد و فقهاى شيعه است ، از يكى از شاگردانش پرسيد: (چرا ديروز در جلسه درس حاضر نبودى ؟)
شاگرد گفت :(كار داشتم .)
شيخ فرمود: (بعد از اين به درس مگو كار دارم ، به كار بگو درس ‍ دارم .)

شخصى كه درس خوان نمى شود
وقتى (سيد حسن مدرس ) در مدرسه (سپهسالار) درس مى داد و مسؤ ول مدرسه بود، يكى از نزديكان وى ، شخصى را به عنوان محصل به مدرسه آورد؛ به وى معرفى نمود و گفت : (ايشان مى خواهد در خدمت شما درس بخواند.)
مدرس نگاهى به داوطلب كرد و گفت : (ايشان درس خوان نمى شود.)
مرحوم مدرس وقتى تعجب آن مرد را ديد، ادامه داد:(به دكمه هاى قيطانى پيراهنش نگاه كن . تا بخواهد دكمه هايش را بيندازد وقتش تمام شده دكمه هاى قيطانى نمى گذارد، زندگى اش به رفاه طلبى آغشته مى شود و روحيه شجاعت و آزادگى را نيز از دست مى دهد.)
منبع : كتاب صد حكايت تربيتى ، به قلم مرتضى بذرافشان

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن