وَخُزّانَ الْعِلْمِ

و (سلام بر شما) اى خازنان علم و دانش
شرح زيارت جامعه كبيره  -5

خازنان علم و دانش
پيشوايان معصوم عليهم السلام خازنان علم و دانشند و در روايت اهل سنّت به «معدن العلم» نيز موصوف شده اند.1 واژه «خزّان» و «خزنة» جمع خازن است. يعنى: حافظ و نگهدارنده.2 آن بزرگواران مخزن علم و دانش هستند. اين حقيقتى است كه در آيات قرآنى و روايات شيعى و سنّى شواهد بسيارى دارد. اگر بخواهيم شواهد اين عبارت ها را از كتاب ها حتّى از روايات عامّى ذكر كنيم، سخن به درازا خواهد كشيد.
كوتاه سخن در مورد علم و مقام علمى ائمه اين كه علم بر دو قسم است:
1 . علوم دينى كه ارتباط مستقيم با دين دارند;
2 . علوم دنيوى كه ارتباط مستقيم با دين ندارد.
و به مقتضاى «خزّان العلم» هر دو قسم نزد ائمه مى باشد.


1. ر.ك: الدرّ المنثور: ذيل آيه 33 سوره احزاب.
2. المفردات في غريب القرآن: 146.s

ارزش دانش
علم از ديدگاه اسلام، ارزش دارد، آن سان كه در جامعه عقلا نيز همين گونه است. حتّى اگر فاسقان و فاجران نيز عالم باشند ارزش آن را نمى توان انكار كرد; بلكه اگر ملحدى عالم باشد، به هر حال علم ارزش دارد.
چرا علم ارزش دارد؟ چون علم و دانش كمال و جهل نقص است. از اين رو، مردم در جست و جوى علم هستند. البته طلب علم بر سه گونه است:
1 . طلب علم براى اجر و پاداش; چرا كه طلب علم به قصد قربت اجر و آثار اُخروى در پى دارد;
2 . طلب علم براى بهرهورى دنيايى;
3 . طلب علم به جهت خود علم; زيرا كه علم نور و كمال و جهل و نادانى نقص و تاريكى است.
در اسلام هر سه نوع از طلب علم مطرح شده است. گاهى تأكيد شده كه علم اجر و پاداش دارد و گاهى به جهات دنيايى تأكيد شده و گاهى از آن جهت كه از ظلمت جهل و نادانى بيرون آيد، بر طلب علم و دانش تأكيد شده است.

قبح تقدم مفضول بر فاضل
و ارزش علم چنان است كه با وجود اعلم عقل اجازه تقدّم غير اعلم را نمى دهد، و قانون «قبح تقدّم مفضول بر فاضل» را عقلا در هر بابى پذيرفته اند.
و از اين رو در مباحث نبوّت و امامت مقرّر شده كه پيامبر و امام بايستى آگاه ترين مردم در عصر خود باشد; چرا كه با وجود فرد افضل در جامعه، نبايد غير افضل، مقدّم شود و اگر كسى او را مقدّم بدارد، كار قبيحى انجام داده است; چون ظلم است به فاضل و جامعه و فضيلت و هم به خود مفضول.

علم رسول اللّه نزد ائمه
و در آن مباحث بيان شده است كه چون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مدينه علم و دروازه شهر علم نبوى منحصر در امير مؤمنان على عليه السلام بوده است. پس اعلميّت آن حضرت ثابت مى شود و اين يكى از ادلّه امامت ايشان است.1
در اين جا بعضى از احاديث را ياد مى آوريم:
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرمود:
أنا مدينة العلم وعلي بابها;2
من شهر علم و دانش هستم و على دروازه آن است.
در سخن ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أنا دار الحكمة وعلى بابها;3
من خانه حكمت هستم و على در آن خانه است.
در سخن ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام خطاب كرد و فرمود:
أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه من بعدي;4
تو پس از من هر آن چه را امت در آن اختلاف دارند واضح و آشكار مى سازى.
علاوه بر آن، از نظر واقع خارجى كه همان سيره و احوالات آن بزرگواران است نيز مى توان به دست آورد كه ائمّه عليهم السلام خازنان علم و دانش هستند; گرچه در اين زمينه هيچ روايت يا دليل عقلى هم نباشد.
ائمّه عليهم السلام در هر عصرى كه زندگى مى كردند، از همه مردم آگاه تر و داناتر بوده اند. پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در بلاد اسلامى مانند حجاز، شام، يمن و عراق ـ كوفه و بصره ـ امير مؤمنان عليه السلام علوم دينى را كه در آن عصرها رايج بود، مانند علوم قرآنى، علوم حديثى، علوم فقه و احكام در همه بلاد اسلامى منتشر نمود.
بنابراين، تطبيق «خزّان العلم» از نظر عقلى، نقلى و واقع خارجى بر امير مؤمنان على و ديگر ائمّه عليهم السلام روشن است.5
ائمّه عليهم السلام علوم اسلامى را از جميع ابعاد دارا هستند. البتّه در علوم دينى بيشتر زمينه وجود داشته كه علوم ائمّه عليهم السلام ظهور و بروز پيدا كنند; چون بيشتر محل ابتلا و حاجت بوده است وگرنه امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:
فواللّه، إنّي بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض;6
به خدا سوگند! من به راه هاى آسمان ها از راه هاى زمين آگاه ترم.
به راستى كجا بودند كسانى كه اين علوم را از امير مؤمنان ياد بگيرند. آن حضرت به سينه مبارك اشاره مى كردند و مى فرمودند:
إنّ هاهنا لعلماً جمّاً لو أصبت له حملة;7
به راستى كه در اين جا دانش انباشته اى است كه اگر حاملانى مى يافتم، بيان مى كردم.
چه افراد نفهم و نادانى در آن زمان بودند كه وقتى حضرت مى فرمود:
سلوني قبل أن تفقدوني;8
از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد.
آن فرد نادان گفت: بگو ببينم در سر من چند تار موست!
اگر چنين افرادى در پيرامون آن حضرت باشند، قهراً اين امور بيان نمى شود و مطالب همين گونه مى ماند. در زمان امام صادق عليه السلام تا حدودى راه باز شد و جابر بن حيّان آمد و از حضرتش در مورد كيميا مطالبى آموخت كه اگر افرادى چون او در رشته هاى ديگر پيدا مى شدند، آن ها هم بهره مى گرفتند. از اين رو در علوم غير دينى كمتر اتّفاق افتاده است كه حضرات عليهم السلام چيزى بيان يا تعليم نمايند.
1. گفتنى است كه حديث «أنا مدينة العلم وعلي بابها» در سه جلد از نفحات الأزهار بحث و بررسى شده است.
2. اين حديث در منابع بسيارى از اهل سنّت آمده از جمله: تهذيب الآثار «مسند امام على عليه السلام»: 105 رقم 173، سنن ترمذى، جامع الأُصول: 8 / 157، تاريخ الخلفاء: 135، المعجم الكبير: 11 / 65 رقم 11061، تاريخ بغداد: 4 / 348، 7 / 172، 11 / 204، الاستيعاب: 3 / 1102، فردوس الأخبار: 1 / 76، أُسد الغابه: 4 / 22، الرياض النضره: 2 / 159، تهذيب الكمال: 20 / 485، تاريخ جرجان: 65، تذكرة الحفّاظ: 4 / 1231، البداية والنهايه: 7 / 358، مجمع الزوائد: 9 / 114، اتحاف السادة المتقين: 6 / 224، المستدرك على الصحيحين: 3 / 126 و 127، ترجمة الإمام على عليه السلام من تاريخ دمشق: 2 / 464 رقم 984، جامع الأُصول: 8 / 657 رقم 6501، الجامع الصغير: 1 / 415 رقم 2705، الصواعق المحرقه: 189، كنز العمال: 11 / 614 رقم 32978 و 32979، فيض القدير: 3 / 46.
3. فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام: 138، حديث 203، سنن ترمذى: 6 / 85، تهذيب الآثار «مسند امام على عليه السلام»: 104 حديث 8 ، حلية الأولياء: 1 / 64، مشكاة المصابيح خطيب تبريزى: 2 / 504 حديث 6096، أسنى المطالب: 70، الرياض النضره: 2 / 159، شرح المواهب اللدنيّه: 3 / 129، الجامع الصغير: 1 / 415 حديث 2704، الصواعق المحرقه: 189، كنز العمال: 11 / 600، حديث 32889 و 13 / 147، حديث 36462، فيض القدير: 3 / 46.
4. المستدرك على الصحيحين: 3 / 122، ترجمة الامام على عليه السلام من تاريخ مدينة دمشق: 2 / 487 و 488 حديث 1007 و 1008 و 1009، كنز العمال: 1 / 615، حديث 32983، حلية الاولياء: 1 / 64.
5. گفتنى است كه در شرح منهاج الكرامه تا حدودى در مورد مقامات علمى و جهات معنوى آن بزرگواران از بزرگان عامه اعترافاتى ذكر شده است. ر.ك: شرح منهاج الكرامه: 1 / 215 ـ 336 از همين نگارنده.
6. نهج البلاغه: خطبه 189.
7. الخصال: 645، حديث 29، كمال الدين: 291.
8. نهج البلاغه: خطبه 189.

علم غيب
در نزد ائمه علوم غيبى نيز وجود داشته است. خداوند متعال مى فرمايد:
(وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ);1
كليدهاى غيب تنها نزد خداست و آن ها را كسى جز او نمى داند.
در جاى ديگر مى فرمايد:
(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول);2
عالم بر غيب خداوند است و ديگران را بر اسرارش آگاه نمى كند، مگر پيامبرانى كه از آن ها راضى است.
در آيه ديگرى مى فرمايد:
(وَما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ);3
خداوند شما را از غيب خود آگاه نمى كند; ولى خداوند از ميان پيامبران خود هر كس را بخواهد براى اسرار خود برمى گزيند.
وقتى كسانى به اذن خداوند متعال از غيب مطّلع هستند، چه كسى در اين عرصه بر رسول خدا و اهل بيت اطهار عليهم السلام تقدّم دارد؟
حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
فرسول اللّه صلى اللّه عليه وآله عند اللّه مرتضى، ونحن ورثة ذلك الرسول الّذي أطلعه اللّه على ما شاء من غيبه، فعلمنا ما كان وما يكون إلى يوم القيامة;4
پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در پيشگاه خدا پسنديده است و ما وارثان چنين پيامبريم كه خداوند آن چه از غيب و نهانش خواسته او را آگاه ساخته; از اين رو ما نيز به آن چه بوده و آن چه تا روز رستاخيز رخ خواهد داد، آگاهيم.
1. سوره انعام (6): آيه 59.
2. سوره جن (72): آيات 26 و 27.
3. سوره آل عمران (3): آيه 179.
4. الخرائج والجرائح: 1 / 343.


حقايق قرآن
وقتى همه حقايق در قرآن مجيد وجود داشته باشد، چه كسى مى تواند به آن حقايق دست يابد جز امير مؤمنان عليه السلام كه خداوند فرموده:
(قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ);1
بگو كافى است كه خداوند و آن كس كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما گواه باشند.
بنابر احاديثى كه ذيل اين آيه آمده است منظور از كسى كه «عنده علم الكتاب» امير مؤمنان على عليه السلام است.2
در حديث ديگرى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
علي مع القرآن والقرآن مع علي;3
على با قرآن است و قرآن با على.
از اين روست كه فرمودند:
علم الكتاب واللّه كلّه عندنا...;4
به خدا سوگند! همه علم كتاب نزد ماست... .
در سخن ديگرى فرمودند:
معاشر الناس! ما من علم إلاّ علّمنيه ربّي، وأنا علّمته عليّاً وقد أحصاه اللّه فيّ، وكلّ علم علمت فقد أحصيته في إمام المتقين، وما من علم إلاّ علّمته عليّاً;5
اى مردم! آن چه پروردگارم به من آموخت، من به على آموختم. خداوند آن را در من احصا كرد و من آن را در امام المتقين قرار دادم و علمى نبود مگر آن كه به على آموختم.
آن چه بيان شد، گوشه اى از بحث ها درباره علم امام بود. البتّه در اين مورد بحث هاى مفصّلى به ويژه پيرامون رواياتى كه در باب هاى مختلف اصول كافى وارد شده، وجود دارد.
ائمّه عليهم السلام در هر زمان به لحاظ مقام علمى مقدّم بر ديگران و داراى مقام امامت بودند. رياست دينى، دنيوى و جانشينى پيامبر اكرم حقّ مسلّم اين بزرگواران بود; ولى در برابر اينان كسانى قرار گرفتند كه معناى برخى از واژگان قرآن مجيد را هم نمى دانستند وبه مسائل اوّليه احكام شرع ناآگاه بودند. اينان چگونه لياقت و شايستگى مقام جانشينى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله را دارا بوده اند؟
در واقع، اعتقاد به خزّان علم بودن ائمّه عليهم السلام، امامت غير ائمّه را نفى مى كند.
به عبارتى، چگونه با وجود چنين امامانى افرادى كه كمترين آگاهى به مسائل اوّليه احكام شرعيّه مكلّفان نداشته اند مى توانند جانشين پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شوند؟
چنان كه در بحث هاى امامت گفته ام، اگر قرار است امامت و جانشينى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله با انتخاب مردم باشد ـ چنان كه مذهب اهل سنّت است ـ بايستى عقلا دور هم جمع شوند و اين كار به توسّط آنان انجام شود.
آيا امكان دارد كه عقلا جمع شوند و يك فرد بى سواد را جانشين پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله قرار دهند و او را به جهت دين و دنياى خودشان به رياست عامه برگزينند؟
براى رياست و حكومت شيخين، نه فقط نصّ صريحى وجود نداشته; بلكه اجماع و اتّفاقى نيز در كار نبوده و شورايى هم نبوده است تا عقلاى قوم و اهل حلّ و عقد كه آنان ادّعا مى كنند، نظر بدهند و در واقع، حكومت شيخين با زور و چماق پا گرفت. تاريخ گواه اين واقعيّت است و هيچ تعصّب و حبّ و بغضى در كار نيست.
و از طرفى آن دو فاقد شروط امامت بودند، از جمله اعلميت بلكه كمترين آگاهى از احكام شرع و معارف قرآن و دين را نداشتند و معلوم است كه با نبود شرط، مشروط نيز از بين خواهد رفت.

1. سوره رعد (13): آيه 43.
2. ر.ك: بصائر الدرجات: 232، جزء پنجم، باب يكم.
3. الامالى، شيخ طوسى: 479، حديث 1045، المستدرك على الصحيحين: 3 / 124، مجمع الزوائد: 9 / 134.
4. بصائر الدرجات: 251، الكافى: 1 / 257، باب ذكر غيبت، حديث 3.
5. الاحتجاج: 1 / 144.
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن