وَوَرَثَةِ الاَْنْبِيآءِ

و (سلام بر) وارثان پيامبران
شرح زيارت جامعه كبيره  -23

وارثان پيامبران
ائمّه عليهم السلام وارثان پيامبران الهى هستند. اين جمله هم اطلاق دارد و هم عموم. اطلاق از حيث «ارث» و عموم از حيث «انبياء».
درباره واژه «ارث» بايد دقّت بيشترى نمود. اين واژه در قرآن مجيد در موارد بسيارى به كار رفته است و لغويان نظرهاى متفاوتى دارند و همين نشان گر دقّت معناى آن است.
ارث از نظر راغب اصفهانى به اين معنا آمده است:
انتقال قنية إليك عن غيرك من غير عقد...;1
ارث: انتقال چيزى از كسى به كسى ديگر نه از طريق معامله... .
ابن فارس كه از بزرگان علماى لغت است در معناى ارث مى نويسد:
أن يكون الشيء لقوم ثمّ يصير إلى آخرين بنسب أو سبب;2
انتقال چيزى از گروهى به گروه ديگر به واسطه نسبى يا سببى.
وى سپس به اين بيت شعر استشهاد مى كند و مى گويد:
ورثناهن عن آباء صدق *** ونورثها إذا متنا بنينا2
ما اين اشيا را از پدران خود به ارث برديم كه براى فرزندانمان به ارث خواهيم گذاشت.
روشن است كه در فقه اسلام نيز ارث به همين معناست; ضوابط، احكام و حدودى تعيين شده است كه بايستى مطابق آن ها ماتَرَك تقسيم و به ورّاث منتقل گردد.
ولى چنان كه گفتيم، اين واژه در قرآن بسيار به كار رفته است. در آيه اى از قرآن مى خوانيم:
(أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ * الَّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فيها خالِدُونَ);3
اينان (مؤمنانى كه عمل صالح انجام دادند) همان وارثان هستند; وارثانى كه بهشت برين را به ارث مى برند و در آن جاودانه خواهند ماند.
در آيه ديگرى آمده است:
(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا);4
و ما مشرق ها و مغرب هاى پربركت زمين را به آن گروهى كه به ضعف كشانده شده بودند به ارث واگذار كرديم.
در آيه ديگرى مى خوانيم:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ);5
ما در زبور پس از ذكر نوشتيم كه بندگان شايسته ام وارث زمين خواهند شد.
با توجّه به اين آيات بايد تأمّل كنيم كه «ارث» يعنى چه؟ آيا «الفردوس» كه به جاهاى خاصّى از بهشت گفته مى شود ملك كسى بوده و مى خواهند به ديگرى منتقل شود كه مى فرمايد: «اينان همان وارثان هستند; وارثانى كه بهشت برين را به ارث مى برند و در آن جاودانه خواهند ماند»؟
در آيه ديگرى مى فرمايد:
(إِنّا نَحْنُ نَرِثُ اْلأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْها);6
ما، زمين و همه افرادى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم.
و از اين روست كه يكى از نام هاى خداوند «الوارث» است;
يعنى خداوند اشياء و مالكان آن ها را كه انسان ها باشند، به ارث مى برد. مگر انسان در ملك خدا نبوده كه حالا به ملك خداوند متعال منتقل مى شود؟ بديهى است كه ملكيّت خداوند حقيقى است; خداوند متعال در هر لحظه اى و هم زمان مالك وارث و موروث و مورّث مى باشد; از اين رو بايستى در معناى ارث دقّت بيشترى كرد; چرا كه معناى دقيق ترى دارد.
راغب اصفهانى در المفردات في غريب القرآن7 درباره واژه «ارث» مى نويسد:
الوراثة والإرث، انتقال قنية إليك عن غيرك من غير عقد ولا ما يجري مجرى العقد وسمّي بذلك المنتقل عن الميّت فيقال للقنية الموروثة: ميراث وإرث.8
انتقال چيز ارزشمندى بدون عقد و مانند آن را ارث گويند... .
اين انتقال در كلام راغب اطلاق دارد. موت در ماده ارث و مفهوم آن مدخليّت ندارد. چون پس از بيان معناى كلمه مى گويد: «وسمّي بذلك المنتقل عن الميت...» و آيات قرآن نيز بر اين جهت دلالت داشت. شاهد اين مطلب اين است كه در دوران حيات پدر مى گويند اين پسر از پدرش، جود، سخا و حسن اخلاق را به ارث برده است و هر چند اين تعبير مجازى است; امّا لازم نيست حتماً مرگى در كار باشد.
اين دقّت ها بايستى در لغات بشود و ثمره هم دارد كه ارث انتقال بدون موت و در غير عقد باشد، يعنى انتقال است; ولى خريد و فروش و اجاره و معامله اى در كار نيست و چه منقولٌ عنه مرده يا حيات داشته باشد.
1. ر.ك: المفردات في غريب القرآن: 518.
2 و 2. معجم مقاييس اللغه: 6 / 105.
3. سوره مؤمنون (23): آيات 10 و 11.
4. سوره اعراف (7): آيه 137.
5. سوره انبياء (21): آيه 105.
6. سوره مريم (19): آيه 40.
7. كتاب لغت المفردات في غريب القرآن راغب اصفهانى، تا حدّى فرهنگ دقيقى است; از اين رو برخى از بزرگان و اساتيد ما در موارد بسيارى به اين كتاب مراجعه مى كردند.
8. المفردات في غريب القرآن: 518.

ارث پيامبران الهى
با تأمّل در آيات و روايات، از مجموع آن ها اين گونه استفاده مى شود كه پيامبران الهى امورى را به ارث مى گذارند:
1 . مقامات و منازل آنان در پيش گاه خدا: در موردى كه دليل قائم بشود اشخاصى كه بعدها آمدند وارثان انبيا در مقامات و منازل آن ها در پيش گاه خداى سبحان هستند. براى مثال، ولايت هاى انبيا، وساطت آنان در فيض، معجزه هاى آنان، به ائمّه عليهم السلام ارث مى رسد.
2 . ملكات و صفات حميده: ائمّه عليهم السلام در علوم، ملكات، صفات حميده، عصمت و جهات معنوى ديگر كه انبيا داشتند وارث آن ها هستند.
3 . اشياى اختصاصى انبيا: صحيفه ها، كتاب ها و اشياى ويژه انبيا را ائمّه به ارث مى برند و آن ها نزد ائمّه عليهم السلام است.
4 . حكومت ظاهرى: برخى از پيامبران الهى در اين عالَم داراى نفوذ كلمه و حكومت ظاهرى و مبسوط اليد بوده اند. اين مورد بعد از آن ها از آنِ ائمّه عليهم السلام است; از اين رو لازم و واجب است كه امّت هاى مطيع انبيا، مطيع ائمّه عليهم السلام نيز باشند.
به عبارت ديگر، اطاعت مطلقه اى كه براى پيامبران الهى بوده، براى ائمّه نيز ثابت است.
5 . اموال و دارايى ها: ائمه عليهم السلام ـ كه «سلالة النبيين» بوده اند ـ داراى همه خصايص انبيا حتى رسول اكرم و وارث آن ها هستند، و در خصوص حضرت رسول ـ به توسط صديقه طاهره ـ وارث ماتَرَك ايشان مى باشند.
از مجموع دقّت هايى كه در آيات، روايات و سخنان لغويان شد، معناى ارث در «ورثة الانبياء» چنين است كه جايگاهى كه پيامبران دارند، با همه خصوصيّاتش از ملكات، علوم، مراتب و منازل، قرب من اللّه سبحانه وتعالى و... عصمت، معجزات، اموال شخصى و تصرّف در امور مردم، وجوب اطاعت مطلق به مردم، از آنِ ائمّه ما است، چون پركننده خلأ حاصل از فقدان انبيا هستند و بحث انتقال در بين نيست، نه اين كه اين امور از پيامبران به آن ها منتقل شود، همانند انتقال خانه از ملك پدر به ملك فرزند. به همين جهت به نظر نگارنده معناى ارث دقيق است و به تأمّل بيشترى نياز دارد.
آيا پيامبران الهى پس از خود اموالى را به ارث مى گذارند يا نه؟ آرى، اگر انبيا مال شخصى داشته باشند، پس از مرگ خود به وارثشان منتقل مى گردد وگرنه آيه اى كه در قرآن آمده، معنا نخواهد داشت. آن جا كه مى فرمايد:
(وَإِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِرًا);1
و من از بستگانم بعد از خود بيمناكم، و در حالى كه همسرم نازا و عقيم است.
هم چنين در آيه ديگر مى فرمايد:
(وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ);2
و سليمان وارث داوود شد.
اهل تسنّن مى گويند: منظور از ارث در اين موارد فقط علم است. اين كلام باطل است، اگر منظور فقط علم باشد، مگر بستگان مى توانند علم آن پيامبر را كه از دنيا رفته است غصب كنند؟
البتّه قراين ديگرى در آيات قرآنى است كه با توجّه به آن ها معلوم مى شود پيامبران نيز مثل ديگر مردم مال به ارث مى گذارند. ما در مورد ارث پيامبر اكرم و مسئله فدك و حديث انحصارى ابوبكر تحقيق و پژوهش مستقلى انجام داده و نكاتى را در آن نوشتار بيان نموده ايم.3
در آن جا حتى از كتاب هاى اهل سنّت ثابت كرده ايم كه رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله از خود اموالى را از قبيل شمشير، اسب و غير ذلك باقى گذاشتند و در روايات خودمان نيز آمده است كه شيخ كلينى رحمه اللّه به سند خود روايتى را از ابان نقل مى كند. ابان بن عثمان گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
لمّا حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله الوفاة دعا العباس بن عبدالمطلب وأمير المؤمنين عليه السلام فقال للعباس: يا عم محمّد! تأخذ تراث محمّد وتقضي دينه وتنجز عداته؟
فردّ عليه فقال: يا رسول اللّه بأبي أنت وأمي إنّي شيخ كثير العيال قليل المال من يطيقك وأنت تباري الريح؟
قال: فأطرق صلى اللّه عليه وآله هنيئة، ثمّ قال: يا عباس! أتأخذ تراث محمّد وتنجز عداته وتقضي دينه؟
فقال: بأبي أنت وأمي، إنّي شيخ كثير العيال قليل المال وأنت تباري الريح.
قال: أما إنّي سأعطيها من يأخذها بحقّها.
ثمّ قال: يا علي! يا أخا محمّد! أتنجز عدات محمّد وتقضي دينه وتقبض تراثه؟
فقال: نعم بأبي أنت وأمّي ذاك علي ولي.
قال: فنظرت إليه حتّى نزع خاتمه من أصبعه فقال: تختم بهذا في حياتي.
قال: فنظرت إلى الخاتم حين وضعته في أصبعي فتمنيت من جميع ما ترك الخاتم.
ثمّ صاح: يا بلال! علي بالمغفر والدرع والراية والقميص وذي الفقار والسحاب والبرد والأبرقة والقضيب.
قال: فواللّه ما رأيتها غير ساعتي تلك ـ يعني الأبرقة ـ فجيئ بشقة كادت تخطف الأبصار فإذا هي من أبرق الجنّة، فقال: يا علي! إنّ جبرئيل أتاني بها وقال: يا محمّد! اجعلها في حلقة الدرع واستدفر بها مكان المنطقة.
ثمّ دعا بزوجي نعال عربيين جميعاً أحدهما مخصوف والآخر غير مخصوف والقميصين: القميص الّذي أسري به فيه والقميص الّذي خرج فيه يوم أحد، والقلانس الثلاث: قلنسوة السفر وقلنسوة العيدين والجمع، وقلنسوة كان يلبسها ويقعد مع أصحابه.
ثمّ قال: يا بلال! علي بالبغلتين: الشهباء والدلدل، والناقتين: العضباء والقصوى والفرسين: الجناح كانت توقف بباب المسجد لحوائج رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يبعث الرجل في حاجته فيركبه فيركضه في حاجة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وحيزوم وهو الّذي كان يقول: أقدم حيزوم، والحمار عفير فقال: أقبضها في حياتي;4
هنگامى كه وفات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرا رسيد، عباس بن عبدالمطلب و امير مؤمنان عليه السلام را خواست و به عباس فرمود: اى عموى محمد! قبول مى كنى كه ارث محمّد را ببرى و قرضش را بپردازى و به وعده هايش وفا كنى؟
او نپذيرفت و گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم قربانت; من پيرمردم و عيالم بسيار و مالم اندك است و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته اى. چه كسى توان وصايت تو را دارد؟
حضرت اندكى سر پايين انداخت سپس فرمود: عباس! مى پذيرى كه ارث محمّد را ببرى و قرضش را ادا كنى و وعده هايش را عملى كنى؟
عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت! پيرمردى عيال مند و مالم اندك است و تو در سخاوت با باد مسابقه دارى.
فرمود: همانا اين وصيت را به كسى مى سپارم كه شايسته دريافت آن است.
سپس فرمود: اى على! اى برادر محمد! قبول دارى كه به وعده هاى محمد عمل كنى و قرضش را بپردازى و ميراثش را بگيرى؟
على عليه السلام عرض كرد: آرى پدر و مادرم به قربانت. سود و زيانش با من.
على عليه السلام فرمود: من به پيامبر نظر مى كردم، ديدم انگشتر خويش را از انگشت بيرون كرد و فرمود: تا من زنده ام اين انگشتر را به دست كن; چون در انگشتم نهادم، به آن نظر كردم آرزو بردم كه از تمام ميراث آن حضرت همين انگشتر را داشته باشم.
سپس فرياد زد: اى بلال! آن كلاه، زره، پرچم، پيراهن، ذوالفقار، عمامه سحاب، جامه بُرد، كمربند و عصا را بياور.
على عليه السلام فرمود: من تا آن ساعت آن كمربند را نديده بودم. قطعه و رشته اى آورد كه چشم ها را خيره مى كرد و معلوم شد كه از كمربندهاى بهشتى است. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: اين را جبرئيل براى من آورد و گفت: اى محمد! اين را در حلقه هاى زره بگذار و در جاى كمربند به كمر ببند.
سپس دو جفت نعلين عربى طلبيد كه يكى وصله داشت و ديگرى بىوصله بود و پيراهن خواست يكى پيراهنى كه با آن به معراج رفته بود و ديگر پيراهنى كه با آن به جنگ اُحد رفته بود و سه كلاه را طلب كرد: كلاه مسافرت، كلاه روز عيد فطر، قربان و روزهاى جمعه و كلاهى كه به سر مى گذاشت و با اصحابش مجلس تشكيل مى داد.
سپس فرمود: اى بلال! دو استر شهباء و دلدل و دو شتر عضباء و قصوى و دو اسب جناح و حيزوم را بياور. حيزوم اسبى بود كه پيامبر به او مى فرمود: پيش برو اى خيزوم و الاغى را كه عفير نام داشت آورد. پيامبر فرمود: اى على! تا من زنده ام اين ها را بگير.
امروزه برخى از اهل تسنّن در اين مورد مناقشه مى كنند و به روايتى كه در اصول كافى آمده اشاره مى كنند، آن جا كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا فرمود:
وإنّ العلماء ورثة الأنبياء. إنّ الأنبياء لم يورّثوا ديناراً ولا درهماً ولكن ورّثوا العلم فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر;5
به راستى علما از پيامبران ارث مى برند. همانا پيامبران دينار و درهم به ارث نگذاشته اند; بلكه علم به ارث گذاشته اند. پس كسى كه از آن برگيرد سهم بسيار برده است.
البتّه اينان مغرض هستند و مى خواهند به گمان و پندار استدلال ما را باطل كنند. گرچه متأسّفانه برخى از خودى ها نيز در اين مورد خوب دقّت نمى كنند.
در پاسخ اين اشكال اين نكته جالب توجّه است كه در روايتى كه ابوبكر نقل كرده آمده است: «لا نورّث; ارث نمى گذاريم»;6 ولى در اين روايت آمده است: «لم يورثوا; به ارث نگذاشتند» و بين اين دو عبارت تفاوت است.
معناى حديث اصول كافى اين است كه پيامبران آن چه را داشتند در دوران زندگى خويش در راه خدا خرج كردند و چيزى جز علم باقى نگذاشتند، نه اين كه ارث باقى نمى گذارند.
بايد به اين نكته دقّت كرد، گرچه برخى از بزرگان ما نيز از اين نكته غافل شده و در صدد تأمّل در سند اين حديث درآمده اند كه اگر سند حديث صحيح باشد، اين اشكال وارد است. نه، ما در سند حديث خدشه وارد نمى كنيم; چرا كه پرواضح است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اصحابشان را طورى تربيت كردند كه مال جمع نكنند و جمع كننده اموال نباشند. افرادى هم چون امير مؤمنان على عليه السلام توسّط پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله تربيت شده اند. امام مجتبى عليه السلام در اولين خطبه خود بعد از شهادت حضرت امير در وصف ايشان فرمودند:
ما ترك صفراء ولا بيضاء;7
آن بزرگوار هيچ سيم و زرى از خود باقى نگذاشت.
اين در تاريخ ثبت شده و حتّى اهل تسنّن نيز نوشته اند. كسانى كه در مكتب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله تربيت نشدند، گرچه با آن حضرت معاشرت داشتند و ملازم بودند، اخلاق و آداب آن حضرت را نگرفتند. مگر فرزندانى كه با پدران خود معاشرت دارند، واقعاً آداب پدرها را مى گيرند و تربيت مى شوند؟
از اين رو افرادى چون طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف كه با پيامبر اكرم معاشرت داشتند، پس از مرگ خود آن قدر شمش طلا از خود به جا گذاشتند كه وقتى ورّاث مى خواستند بين خود تقسيم كنند ناگزير شدند كه طلاها را با كلنگ بشكنند!8
بنابراين، معناى «لم يورثوا»; يعنى در راه خدا مصرف كنند و پس از خودشان براى وارث چيزى به جا نگذارند، نه اين كه كسى از آن ها ارث نمى برد.
و طبع قضيه هم همين است، نه فقط پيامبران الهى; بلكه بندگان صالح و شايسته خدا و انسان هاى وارسته، همواره مى كوشند اموال و دارايى خود را در راه خدا مصرف كنند و چنين نبوده كه به فكر ورثه باشند و براى آنان مال جمع كنند. بسيارند كسانى كه در دوران زندگى اموال زيادى داشتند و پس از مرگشان چيزى نداشتند; زيرا همه چيز را در راه خدا مصرف كرده بودند.
چنين افرادى در بين علما و دانشمندان ما نيز بوده اند. يكى از آنان عالم بزرگوار حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى رحمه اللّه است. اين محقّق بزرگ به كمپانى معروف است; چون پدر او صاحب كارخانه بوده و ثروت زيادى داشت و همه اموال و دارايى ها به ارث به اين عالم بزرگوار رسيد. او نيز همه اين اموال را در راه خدا مصرف كرد تا جايى كه حتى يك خانه محقّر هم نداشت. اين موضوع معروف است و پدر ما رحمه اللّه كه به خدمت آن عالم بزرگ مى رسيدند و جدّ ما رحمه اللّه نيز كه شاگرد ايشان بودند، اين قضيّه را نقل مى كردند.
نقل كرده اند كه اين دانشمند محقّق، تسبيحى ارزشمند داشت كه دانه هايش از عقيق يا سنگ گران بهاى ديگرى بود. روزى بند تسبيحش پاره شد. او خم نشد تا آن ها را جمع كند; بلكه رها كرد تا مردم آمدند و هر كس براى خود از دانه هاى گران بها برداشت، در حالى كه نقل مى كنند روزى همين عالم گران قدر از بازار پياز خريده بود و در لاى عبايش به منزل مى برد، ناگاه عبا باز شد و پيازها به زمين ريخت و او نشست و پيازها را جمع كرد.
البتّه معلوم است كه ارث علوم و معنويّات ارزشمند است و ائمه عليهم السلام بدان جهت افتخار مى كنند و از امتيازات آنان شمرده مى شود; از اين رو امير مؤمنان وارث رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله بود، هم چنان كه وصىّ آن حضرت نيز بود. در حديثى آمده است كه بريده گويد: از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
لكلّ نبي وصي ووارث وإنّ علياً وصيّي ووارثي;9
براى هر پيامبرى وصى و وارثى است. به راستى كه وصى و وارث من على است.
به عبارت كوتاه، وارث بودن در اموال، حكم است و وارث بودن در جهات معنوى، مقام است.
1. سوره مريم (19): آيه 5.
2. سوره نمل (27): آيه 16.
3. براى آگاهى بيشتر به كتاب فدك در فراز و نشيب از همين نگارنده كه در ضمن سلسله پژوهش هاى اعتقادى به چاپ رسيده، مراجعه شود.
4. الكافى: 1 / 236، حديث 9.
5. همان: 1 / 34، حديث 1.
6. اين در صورتى است كه «نُورِّث» يا «نُورِث» بدون تشديد خوانده شود، و اگر «نُورَث» به فتح راء بدون تشديد خوانده شود: يعنى از ما ارث برده نمى شود.
7. الامالى، شيخ صدوق: 397، حديث 510، مسند احمد بن حنبل: 5 / 168.
8. ر.ك: سير اعلام النبلاء: 1 / 65.
9. ذخائر العقبى: 71، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 392.

منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن