والتّآمّينَ فى مَحَبَّةِ اللّهِ

و (سلام بر) كاملان در دوستى خدا.
شرح زيارت جامعه كبيره  -37

كاملان در محبّت خدا
ائمّه عليهم السلام كاملان در دوستى خدا هستند. آن بزرگواران در محبّت خداوند متعال به مرحله تمام رسيده اند و در اين محبّت تامّ هستند.
واژه «تمام» در مقابل نقصان است. براى مثال، اگر ظرفى از آب پر باشد، مى گويند: تمامش آب است; ولى اگر پر نباشد مى گويند: اين ظرف ناقص است بايستى دوباره آب بريزيم تا نقص برطرف گردد.
راغب اصفهانى در معناى واژه «تمام» كلام دقيقى دارد. وى مى نويسد:
تمام الشيء انتهاؤه إلى حدّ لا يحتاج إلى شيء خارج عنه;1
تمام بودن چيزى به اين است كه به اندازه اى برسد كه ديگر به چيز مازادى نياز نباشد.
از همين جا فرق بين دو واژه «تمام» و «كمال» روشن مى شود، كه تمام يعنى مثلاً اين ظرف به حدّى رسيد كه به چيزى ديگرى نياز نيست و خودش است و مازاد بر آن ديگر جا ندارد و كمال يعنى رسيدن، مثلاً اين سيب تا وقتى نرسيده و كال است ناقص است. وقتى آماده بهره بردارى شد مى گويند: رسيده، لذا گويند: كمال الشىء حصول ما فيه الغرض منه.
1. المفردات في غريب القرآن: 75.

معناى محبّت خداوند
محبّت به زبان فارسى به معناى دوست داشتن و مهرورزيدن است. محبّت خداوند متعال چگونه است؟
اشخاصى يك ديگر را دوست مى دارند و به هم ديگر با سلام كردن، هديه دادن و مهمانى رفتن ابراز محبّت مى كنند. به راستى محبّت خداوند متعال چگونه است؟ تمام محبّت خداوند متعال كه محبّت به حدّ تمام رسيده باشد، يعنى چه؟
محبّت مفهومى است كه دو طرف دارد: محبّ و محبوب و تا هر دو نباشند محبت تحقق ندارد.
به تعبير ديگر، محبّت همانند نردبان براى رسيدن به محبوب است. فرض كنيد شما در پايين نردبان هستيد و محبوب شما در بالاى آن. در اين جا محبت وسط قرار مى گيرد. همان گونه كه اين نردبان چند پله دارد، محبّت نيز داراى درجاتى است. ائمّه عليهم السلام در مسير محبّت به خداوند متعال در پايانى ترين درجه و آخرين مراحل آن هستند.
از طرفى، محبّت را اسباب مختلف و به جهاتى صورت مى پذيرد:
گاهى انسان به دليل جمال كسى به او محبّت پيدا مى كند و به جهت بهره برى از جمالش و تماشاى آن، خود را به او مى رساند.
گاهى انسان به دليل مال كسى به او مهر مىورزد تا به او برسد و از مال و دنيايش بهره بگيرد و چيزى نصيبش شود.
گاهى انسان به دليل كمال كسى به او علاقه مند مى شود تا به او نزديك شود و از كمالاتش استفاده كند.
و گاهى انسان محبّ به كسى مى گردد نه به دليل جمال، مال و كمال او; بلكه افتخار دارد كه مُحبّ و دوست دار فلانى است و اين، نوعى عزّت براى انسان است كه شخصى را فقط به دليل خودش دوست داشته باشد، نه اين كه به خاطر چيزى مادّى يا معنوى، و اين نوع محبت چون معمول نيست به راحتى قابل درك براى ما نيست و در ذهن جا نمى افتد.
بديهى است كه هر كدام از اين محبّت ها در جاى خود خوب است; ولى آن چه امتياز دارد، همين محبّتى است كه به دليل چيزى نباشد; بلكه دوست داشتن محبوب فقط به خاطر خودش باشد و اين نوع محبّت به خداوند متعال كه از روى ترس از عذاب و طمع به ثواب نباشد، آثار دنيايى و معنوى دارد.
امير مؤمنان على عليه السلام به خداوند متعال اين گونه محبّت داشتند. آن حضرت در سخنى مى فرمايد:
ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنّتك بل وجدتك أهلاً للعبادة فعبدتك;1
من تو را نه از ترس آتش تو و نه از طمع بهشتت عبادت مى كنم; بلكه ذات تو را شايسته پرستش يافتم، از اين رو تو را پرستيدم.
نكته ديگر اين كه محبّت و مهرورزى آن گاه ارزشمند مى شود كه از طرف محبوب، اقبالى باشد وگرنه اگر انسان در راه محبوب به هر مقصدى; مادّى يا معنوى، بلكه به قصد خودش گام بردارد و زحمت بكشد; امّا از طرف او نه تنها هيچ توجّهى نباشد، بلكه بى توجّه باشد، چنين محبّتى بى فايده است و نتيجه اى نخواهد داشت.
بنابراين، وقتى محبّت ثمره مى دهد كه از طرف محبوب نيز اقبال و محبّتى باشد. اين كه شخصى بگويد: «من فلانى را دوست دارم» كافى نيست; چرا كه هر كسى مى تواند ادّعا كند. اين ادّعا آن گاه واقعيت پيدا مى كند كه محبوب نيز در مقابل به آن فرد محبّت داشته باشد و اين محبّت را با دادن مقدارى مال، اگر به دليل مال باشد و با بهره برى از كمال، اگر براى كمال باشد، ابراز كند و اگر بى توجّه باشد، اثرى بر اين دوستى نخواهد بود و نتيجه اى نخواهد داشت.
داستان لطيفى نقل مى كنند كه فردى گفت: من از دختر پادشاه خواستگارى كردم و پنجاه درصد قضيّه حل شده است؟
گفتند: چطور؟
گفت: تحقّق اين ازدواج به اين است كه هم من راضى باشم و هم او. وقتى هر دو راضى باشيم، ازدواج سر مى گيرد. فعلاً من راضى شده ام و پنجاه درصد قضيّه حل شده است!
روشن است كه بر چنين محبّتى اثرى مترتّب نيست. انسان از شب تا صبح بگويد: من داماد فلانى هستم، نمى شود. آرى بايستى از آن طرف اقبالى باشد تا اثرى مترتّب گردد.
در روايتى آمده است: «اگر كسى را دوست دارى اظهار كن كه من تو را دوست مى دارم».2
بديهى است كه اين اظهار دوستى شما به او محبّت مى آورد و دست كم او را به اين فكر مى اندازد كه ببيند او نيز دوست مى دارد يا نه.
در روايتى آمده است: شخصى به امير مؤمنان على عليه السلام عرض كرد: من شما را دوست مى دارم!
حضرت اندكى تأمّل كرد و فرمود: راست مى گويى.
از آن حضرت پرسيدند: اين تأمّل براى چه بود؟
فرمود: به دلم برگشتم ديدم راست مى گويد، از طرف من نيز اقبالى است.3
آرى! چنين محبّتى ارزش دارد وگرنه همه سنّى هاى غير ناصبى ادّعاى محبّت اهل بيت عليهم السلام دارند. ناصبى ها ادّعاى محبت خدا دارند. آن گاه كه به نماز مى ايستند، چنان وانمود مى كنند كه اگر يك عوام شيعى آن منظره را ببيند، واقعاً برايش چشم گير است و به فكر مى افتد كه عجب! آيا مى شود خداوند همه اين ميليون ها آدم را كه اين گونه نماز مى خوانند به جهنم ببرد؟
آرى! مى شود; چرا كه همه اين ها در مرحله ادّعاست و بايد به اثبات برسد. بايد ديد كه ادّعاى محبت چگونه به اثبات و تصديق مى رسد؟ اين كه گفتيم تا اقبالى از محبوب نباشد، فايده ندارد، اقبال او چه شرطى دارد و راه تحصيلش چيست؟
از اين رو، انسانى كه مى خواهد در محبّتش راست گو باشد، بايستى در اين مسير گام بردارد و همواره ثابت قدم باشد و به لوازم آن ملتزم شود و درِ اين خانه را آن قدر بزند تا سرانجام به درون خانه برسد و جايى براى خود بيابد و مستقر بشود.
ائمّه عليهم السلام اين گونه بودند كه به پايانى ترين درجه محبّت به خداوند متعال رسيدند كه ديگر حالت منتظره اى نماند; يعنى ظرفشان از محبت خداى واحد احد پر شده و هيچ جاى خالى ندارد. وقتى به اين مرحله رسيدند، ديگر محبوب تمام وجودشان را گرفته و در آن جا جز محبوب وجود ندارد.
از اين رو، در دعاها و مناجات امامان عليهم السلام آمده است كه خدايا! در هر حال يا جايى كه باشم قلب من از حبّ تو سرشار است. در دعايى مى خوانيم:
إلهي، لو قرنتني بالأصفاد، ومنعتني سيبك من بين الأشهاد، ودللت على فضائحي عيون العباد، وأمرت بي إلى النار، وحُلت بيني وبين الأبرار، ما قطعت رجائي منك، وما صرفت تأميلي للعفو عنك، ولا خرج حبّك من قلبي;4
خدايا! اگر با بندها در بندم كشى و آشكارا لطف خود را از من باز دارى و رسوايى هايم را در برابر ديدگان بندگان قرار دهى و مرا به سوى آتش فرمان دهى و ميان من و نيكان حائل شوى، من اميدم را از تو نخواهم بريد و آرزويم را از گذشت و عفو تو نخواهم گرداند و مهر و محبت تو از قلبم بيرون نخواهد شد.
وقتى محبّت به اين مرحله رسيد، ناگزير از آن طرف نيز همين طور خواهد بود كه محبوب ترين موجودات در همه عوالم نزد خداى سبحان ائمّه اطهار عليهم السلام هستند.

1. بحار الانوار: 67 / 186.
2. المحاسن: 1 / 266، حديث 349، بحار الانوار: 71 / 182، حديث 3. «عن عبداللّه بن القاسم الجعفري عن أبي عبداللّه عليه السلام عن أبيه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: إذا احبّ احدكم صاحبه أو أخا فليعلمه».
3. ر.ك: بحار الانوار: 25 / 14.
4. مصباح المتهجد: 591، اقبال الاعمال: 1 / 167.


محبوب خدا و پيامبرش
در تاريخ معتبر آمده است آن گاه كه در خيبر ابوبكر و عمر حاضر به جنگ نشدند و با ذلّت فرار كردند و باز گشتند پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لاُعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله كرّار غير فرّار، لا يرجع حتّى يفتح اللّه عليه يديه;1
فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند و پيامبرش را دوست مى دارد و خداوند و پيامبرش نيز او را دوست مى دارند و او باز نمى گردد مگر اين كه خداى تعالى فتح و پيروزى را به دست او به انجام خواهد رسانيد.
حضرت على عليه السلام به جايى رسيده كه محبّت او يك طرفه نيست; بلكه محبوب نيز او را دوست مى دارد.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، امير مؤمنان على عليه السلام را در جنگ خيبر اين گونه معرفى مى نمايد كه من فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست مى دارند. اين يك طرف قضيه و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند، اين هم طرف دوم قضيّه است، پس اين كار ـ فتح خيبر ـ از دست چنين كسى بر مى آيد و كار ابوبكر و عمر و ديگر اشخاص نيست.
آرى، ائمّه عليهم السلام محبّت خدا را به سرحدّ تمام رسانيده اند. وقتى محبّت به سرحدّ تمام رسيد، اين وجود از محبّت محبوب پر مى شود و اين وجود چيزى جز محبوب نيست، اصلاً با غير محبوب كارى ندارد و جز او چيزى نمى بيند. پس محبوب اين جاست و او از محبوب جدا نيست. آن وقت چنين مى شود كه خدا و رسول او را دوست مى دارند و او نيز به خدا و رسول مهر مىورزد.
از اين رو، خداوند متعال مى فرمايد:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرينَ);2
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خود باز گردد (ضررى به خدا نمى رساند) پس در زمانِ نه چندان دور خداوند گروهى را مى آورد كه آن ها را دوست مى دارد و آن ها نيز او را دوست مى دارند، در برابر مؤمنان فروتن و در برابر كفرورزان عزيزند.
بعضى علماى اهل تسنّن ادّعا دارند كه اين آيه درباره ابوبكر نازل شده است; چرا كه او بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله با اهل ارتداد جنگيد.3
ما در حاشيه شرح مواقف و ديگر كتاب ها آورده ايم4 كه در اين آيه جز امير مؤمنان على و ائمّه اطهار عليهم السلام و اصحاب خاص آن بزرگوار كسى نمى تواند منظور و مقصود باشد; چرا كه مصداق «يحب اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله» امير مؤمنان على عليه السلام است، نه ابوبكر و اين امر در جنگ خيبر روشن شد.
و در حديث «طير مشوى» نيز كه با سند صحيح نقل شده، چنين آمده است: آن گاه كه براى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مرغ بريانى آوردند و حضرتش خواستند ميل نمايند، دعا كردند:
اللّهمّ ائتني بأحبّ خلقك إليك وإلي، يأكل معي من هذا الطائر;
خدايا! محبوب ترين شخص را نزد خود و رسولت بفرست تا با من در اين غذا شريك شود و با هم غذا بخوريم.
حضرت در خانه بود و درِ خانه بسته بود. ابوبكر آمد و برگشت و عمر آمد و برگشت. انس بن مالك براى اذيّت على عليه السلام و اعمال غرض خويش وقتى على عليه السلام آمد در زد، در را باز نكرد; ولى امير مؤمنان عليه السلام برنگشت و انس ناچار شد، در را باز كند. حضرت وارد شد. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از جا برخاست و با على عليه السلام معانقه كرد و او را بغل نمود و بدين ترتيب، يگانه مصداق بودنِ آن حضرت براى «احبّ الخلق إلى اللّه ورسوله» معلوم گرديد.5
روشن است كه احب بودن دليل افضل بودن است و افضل بودن دليل امامت.

1. روضة الكافى: 351، الامالى، شيخ صدوق: 603، حديث 10، بحار الانوار: 21 / 27، حديث 27، صحيح بخارى: 4 / 5، 12، 20 و 207، 5 / 76، صحيح مسلم: 5 / 195، 7 / 120 و 122، سنن ابن ماجه: 1 / 45، سنن ترمذى: 5 / 302، مسند احمد بن حنبل: 1 / 99 و 185، 4 / 52، فضائل الصحابه نسائى: 16 و منابع ديگر.
2. سوره مائده (5): آيه 54.
3. ر.ك: تفسير فخر رازى: 12 / 18، تفسير قرطبى: 6 / 220 و تفسير جامع البيان: 6 / 382.
4. ر.ك: الامامة في أهمّ الكتب الكلاميه.
5. ر.ك: الامالى، شيخ صدوق: 357، الامالى شيخ طوسى: 353 و 454، روضة الواعظين: 130، بحار الانوار: 38 / 355، سنن ترمذى: 5 / 300، المستدرك على الصحيحين: 3 / 130، مجمع الزوائد: 9 / 126، السنن الكبرى: 5 / 107، خصائص اميرالمؤمنين: 51، المعجم الأوسط: 2 / 207 و 6 / 90، المعجم الكبير: 1 / 253، نظم درر السمطين: 10 و منابع ديگر.


چرا محبّت خدا؟
چرا نفرمود: «التامّين في محبّة الرحمان»، يا «الرحيم»; بلكه فرمود: «التامّين في محبّة اللّه»، اين عبارت چه نكته اى دارد؟
لفظ جلاله «اللّه» ـ چنان كه در جاى خود بيان شده و همه علماى اسلام در علوم مختلف گفته اند ـ عَلَم براى ذاتى است كه مستجمع جميع كمالات است.1
اكنون مى گوييم: ائمّه عليهم السلام «التامّين» در محبّت محبوبى هستند كه مستجمع جميع كمالات است. در اين صورت با توجّه به آن چه ذكر شد، جميع كمالات در ذات ائمّه عليهم السلام جمع هستند.
1. در تاج العروس: 19 / 6 در ماده «أله» مى نويسد: «إنّه علم للذات الواجب الوجود المستجمع لجميع صفات الكمال غير مشتق».
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن