مجلس بيست و دوم غره ماه شوال سال 367

امالی شیخ صدوق
1- رسول خدا (ص) فرمود:
كه خدا فرمايد اى بندگانم همه گمراهيد جز آنكه منش رهنمايم و همه فقيريد جر آنكه منش توانگر سازم و همه گنهكاريد جز آنكه منش حفظ كنم .

2- امام صادق (ع) فرمود:
يك اعرابى نزد پيغمبر (ص) آمد و مدعى شد كه هفتاد درهم بهاى ناقه از او طلبكار است پيغمبر باو فرمود آن را از من دريافت نكردى ، گفت نه فرمود من آن را بتو پرداختم اعرابى گفت راضيم كه مردى ميان من و تو قضاوت كند پيغمبر برخاست با او نزد يكى از مردان قريش بمحاكمه رفتند آن مرد باعرابى گفت چه ادعائى به رسول خدا (ص) دارى ؟ گفت هفتاد درهم بهاى يك ناقه كه باو فروختم ، بپيغمبر گفت يا رسول اللّه چه ميگوئى ؟ فرمود باو پرداخته ام آن مرد قرشى گفت يا رسول اللّه شما بطلب او اقرار كرديد بايد يا دو گواه بياوريد كه باو پرداختيد و يا هفتاد درهم را باو بپردازيد. پيغمبر خشمناك برخاست و رداء خود را ميكشيد و فرمود بخدا من نزد كسى روم كه بحكم خداى تعالى ذكره ميان ما حكم كند با او نزد امير المؤمنين على بن ابى طالب بمحاكمه آمد على باعرابى گفت چه ادعائى به رسول خدا (ص) دارى ؟ گفت هفتاد درهم بهاى ناقه اى كه باو فروختم گفت يا رسول اللّه چه ميفرمائى ؟ فرمود باو پرداختم گفت اى اعرابى رسول خدا (ص) فرمايد من بتو پرداختم آيا راست ميگويد؟ گفت نه بمن نپرداخته امير المؤمنين شمشير كشيد و گردن آن اعرابى را زد رسول خدا (ص) فرمود چرا اعرابى را كشتى ؟ فرمود يا رسول اللّه براى آنكه تو را تكذيب كرد هر كه تو را تكذيب كند خونش حلال است و قتلش واجب است پيغمبر فرمود اى على بدان كه مرا پيغمبرى درست فرستاده است از حكم خداى تعالى خطا نرفتى ولى ديگر چنين كارى مكن .

3- علقه گويد:
از امام ششم راجع بكسى كه گواهيش پذيرفته شود يا پذيرفته نشود پرسيدم فرمود اى علقمه هر كس بر فطرت اسلام ما شد گواهيش پذيرفته است ، گفتم گواهى گنه كاران پذيرفته است فرمود اگر گواهى گنه كار پذيرفته نباشد بايد جز گواهى انبياء و اوصياء كه معصومند نپذيرند هر كه بديده خود نديدى گناه كند يا دو تن بگناه او گواهى داده باشند از اهل عدالت و آبرومنديست و گواهيش پذيرفته است و گرچه پيش خود گنهكار باشد و هر كه او را غيبت كند بگناهى كه دارد از خدا بريده و با شيطان پيوسته است پدرم از پدرانش براى من باز گفت كه رسول خدا (ص) فرمود هر كه مؤمنى را بدان چه در او است غيبت كند خدا ميان آن دو در بهشت جمع نكند هرگز و هر كه بدى بمؤمنى بندد كه در او نباشد عصمت ميان آنها بريده شود و آن غيبت كن در دوزخ مخلد گردد كه چه بد انجامى است ، علقمه گفت يا ابن رسول اللّه مردم ما را بگناهان بزرگى نسبت دهند و ما از اين دلتنگ هستيم فرمود اى علقمه پسند مردم را نتوان بدست آورد و زبانشان را نتوان ضبط كرد شما چطور سالم مانيد از آنچه پيغمبران خدا سالم نماندند و نه رسولان او و نه حجتهاى او، يوسف را بزنا متهم نكردند، ايوب را بگرفتارى گناه خود متهم نكردند، داود را متهم نكردند كه دنبال پرنده اى رفت تا زن اوريا را ديد و عاشق او شد و شوهرش را جلو تابوت فرستاد تا كشته شد و آن زن را گرفت ، موسى را متهم نكردند كه عنين است (مردى ندارد) و او را آزردند تا خدا تبرئه اش كرد از آنچه گفتند و نزد خداوند آبرومند بود همه انبياء را متهم نكردند كه جادوگرند و دنيا طلب ، مريم دختر عمران را متهم نكردند كه از مرد نجارى بنام يوسف آبستن شده پيغمبر ما را متهم نكردند كه شاعر و ديوانه است متهمش نكردند كه عاشق زن زيد بن حارثه شده و كوشيد تا او را بدست آورد، در روز بدر متهمش نكردند كه يك پتوى سرخ براى خود از غنيمت برگرفت تا خدا آن قطيفه را عيان كرد و او را تبرئه نمود از خيانت و در قرآن نازل كرد (آل عمران 161) پيغمبرى نباشد كه از غنيمت بدزدد، هر كه از غنيمت بدزدد روز قيامت در بند وى باشد متهمش نكردند كه در باره پسر عمش على از روى هوى سخن ميگويد تا خداى عز و جل آنها را تكذيب كرد و فرمود (نجم ) از هوى سخن نكند همانا وحى است كه به وى رسد، او را متهم نكردند كه بدروغ خود را رسول خدا ميداند تا خدا باو فرستاد (انعام 24) پيش از تو رسولانى تكذيب شدند و صبر كردند بر تكذيب خود و آزرده شدند تا يارى خدايشان آمد روزى فرمود مرا ديشب ب آسمان بردند، گفته شد بخدا همه شب از بسترش جدا نشده و آنچه در باره اوصياء گفتند بيش از اينست ، سيد اوصياء را متهم نكردند كه دنيا جو و سلطنت طلب است و آشوب را بر راحت برمى گزيند و خون مردم را مى ريزد و اگر مرد خوبى بود خالد بن وليد مامور نميشد گردنش را بزند، او را متهم نكردند كه ميخواست دختر ابى جهل را بر سر فاطمه (ع) بگيرد و رسول خدا (ص) سر منبر از او بمسلمانان شكايت كرد و فرمود على ميخواهد دختر دشمن خدا را بر سر دختر پيغمبر خدا بزنى گيرد هلا فاطمه پاره تن منست و هر كه او را آزارد مرا آزرده و هر كه او را شاد كند مرا شاد كرده و هر كه او را خشمناك سازد مرا خشمناك ساخته سپس امام صادق فرمود اى علقمه چه گفتار عجيبى مردم در باره على (ع) دارند يكى او را معبود داند و ديگرى عاصى معبود پندارد و آنكه او را متهم بمعصيت كند بر او سهل تر است از آنكه متهم به ربوبيت نمايد اى علقمه مگر نگفتند خداى عز و جل سومى سه تاست مگر او را مانند خلقش ندانستند مگر نگفتند كه او دهر است ؟ نگفتند كه او چرخ است ؟ مگر نگفتند كه جسم است نگفتند كه صورتست ، تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا اى علقمه آن زبانها كه خدا را بنالايق ستايند چگونه از نكوهش شما بدان چه بد داريد باز ايستند از خدا يارى خواهيد و شكيبا باشيد، به راستى زمين از آن خداست و او را بارث هر كه از بندگانش خواهد بسپارد و عاقبت از آن متقيانست بنى اسرائيل هم بموسى گفتند پيش از آنكه تو بيائى در آزار بوديم و پس از آنهم كه آمدى در آزاريم خداى عز و جل فرمود بگو اى موسى اميد است كه پروردگارتان دشمنان را نابود كند و شما را در زمين بجاى او نهد و بنگرد چه كار خواهيد كرد.

4- امام چهارم فرمود:
يك روز رسول خدا (ص) بيرونشد و نماز بامداد را خواند و سپس فرمود اى گروه مردم كدام از شما ميرود و از سه كسى كه بلات و عزى قسم خوردند مرا بكشند دفاع ميكند و بپروردگار كعبه دروغ گفته اند، كسى جواب نداد، فرمود گمانم على بن ابى طالب ميان شما نيست عامر بن قتاده عرضكرد او امشب تب داشت و نيامده با شما نماز بخواند اجازه بدهيد باو خبر دهم پيغمبر فرمود خبر ده رفت و او را خبر داد و امير المؤمنين بشتاب آمد و يك ازارى به تن داشت كه دو گوشه اش را بگردن گره كرده بود و عرضكرد يا رسول اللّه اينخبر چيست ؟ فرمود اين رسول پروردگار منست و خبر مى دهد از كسانى كه براى كشتن من قيام كرده اند و بپروردگار كعبه دروغ گفته اند على (ع) فرمود من به تنهائى جلو آنها مى روم و هم اكنون لباس خود را ببر ميكنم رسول خدا (ص) فرمود اين لباس و اين زره و اين شمشير، زره بتن او كرد و عمامه بر سرش بست و شمشير بكمرش آويخت و باسب خودش سوار كرد امير المؤمنين رفت و تا سه روز از او خبرى نشد و جبرئيل (ع) از او خبرى نداد فاطمه (ع) با حسن و حسين آمد و گفت بسا اين دو بچه بى پدر شد باشند اشك از چشم پيغمبر سرازير شد و فرمود اى مردم هر كه خبرى از على براى من بياورد مژده بهشت باو مى دهم هر كدام به راهى رفتند تا خبرى آورند چون پيغمبر را بسيار اندوهناك ديدند و پيره زن ها هم بيرون رفتند عامر بن قتاده برگشت و مژده على را آورد و جبرئيل هم گزارش ‍ او را به پيغمبر رسانيد و امير المؤمنين هم با سه شتر و دو اسير و سه اسب وارد شد و سرى هم همراه داشت پيغمبر فرمود ميخواهى من از وضع تو گزارش دهم اى أ بو الحسن ؟ منافقان گفتند تا اين ساعت دردش گرفته بود و اكنون ميخواهد گزارش كار او را بدهد پيغمبر فرمود اى أ با الحسن تو خود گزارش كارت را بده تا گواه بر اين مردم باشى عرضكرد بچشم يا رسول اللّه چون ب آن وادى رسيدم اين سه تن را ديدم كه بر شتر سوارند بمن فرياد زدند كيستى ؟ گفتم من على بن ابى طالب پسر عم رسول خدايم گفتند ما رسولى براى خدا نميشناسيم كشتن تو با كشتن محمد پيش ما برابر است اين مقتول بر من حمله كرد و چند ضربت ميان من و او رد و بدل شد و باد سرخى وزيد كه از آن آواز تو را شنيدم ميگفتى من گريبان زرهش را برايت دريدم برگ و شانه اش بزن بشانه او زدم و كارى نشد سپس باد زردى وزيد و ميگفتى زره را از رانش پس انداختم به رانش بزن زدم و قطعش كردم و سرش را برگرفتم و دور انداختم اين دو مرد بمن گفتند شنيديم محمد رفيق دلسوز و مهربانيست ما را نزد او بر و در كشتن ما مشتاب اين سرور ما با هزار پهلوان برابر پود پيغمبر فرمود اى على آواز اول كه شنيدى از جبرئيل بود و دوم از ميكائيل يكى از اين دو مرد را نزد من آور او را پيش داشت و باو فرمود بگو لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و گواهى ده به رسالت من گفت از جا كندن كوه ابو قبيس بر من آسان تر است از اين اعتراف فرمود يا على او را عقب ببر و گردن بزن سپس فرمود ديگرى را بياور باو هم فرمود بگو لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و گواهى بده به رسالت من ، گفت مرا به رفيعم برسان فرمود اى على او را هم ببر و گردن بزن او را عقب داشت و شمشير برافراشت كه گردن زند جبرئيل نزد پيغمبر آمد و گفت اى محمد (ص) پروردگارت سلام مى رساند و ميفرمايد او را مكش زيرا خوش خلق و با سخاوت است در قوم خود پيغمبر فرمود اى على دست نگهدار كه اين فرستاده پروردگار من خبر مى دهد كه او خوش ‍ رفتار و با سخاوتست در قبيله خود آن مشرك گفت اين رسول پروردگار تو است كه چنين خبرى داده ؟ فرمود آرى ، گفت بخدا من هرگز در برابر برادرم مالك درهمى نبودم و در جنگ عبوس نكردم و گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا و تو رسول خدائى پيغمبر فرمود اينست كه حسن خلق و سخاوت او را ببهشت پر نعمت كشاند.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: