مجلس هيجدهم روز سه شنبه يازده روز از ماه رمضان سال 367 مانده

امالی شیخ صدوق

1- رسول خدا فرمود:
نوشته بوده بر در بهشت لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ على برادر رسول اللّه است پيش از آنكه آفريده شوند آسمانها و زمينها بدو هزار سال .

2- ابن عباس گويد:
پرسيدم از پيغمبر كلماتى را كه آدم دريافت از پروردگار خود و توبه او را پذيرفت فرمود بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين جز آنكه توبه ام بپذيرى و توبه اش را پذيرفت .

3- عطاء گويد از عايشه پرسيدم راجع بعلى بن ابى طالب ، گفت :
آن حضرت خير البشر است و شك نكند در آن جز كافر.

4- از حذيفه سؤال شد راجع به على (ع) گفت :
آن حضرت خير البشر است و شك ندارد در آن جز منافق .

5- حذيقة بن يمان از پيغمبر روايت كرده كه فرمود:
على بن ابى طالب خير البشر و هر كه ابا كند كافر است .

6- ابو زبير مكى گويد:
من جابر را ديدم كه عصاكشان در كوچه و محافل انصار ميگرديد و مى گفت على خير البشر است هر كه ابا كند كافر است اى گروه انصار فرزندان خود را بدوستى على بن ابى طالب پرورش دهيد و هر كه ابا كرد از مادرش ‍ وارسيد.

7- به روايت امام هشتم از جدش على بن ابى طالب فرمود كه :
پيغمبر بمن فرموده توئى خير البشر و شك نكند در باره تو جز كافر.

8- على (ع) فرمود:
از طرف رسول خدا ده چيزى بمن داده شد كه بكسى پيش از من داده نشده و بكسى پس از من هم داده نشود فرمود اى على تو برادر منى در دين و تو برادر منى در آخرت ، ايستگاه تو روز قيامت از همه مردم بمن نزديكتر است منزل من و تو در بهشت برابر همند چون منزل دو برادر، توئى حق توئى ولى توئى وزير، دشمنت دشمن منست و دشمن من دشمن خدا دوستت دوست منست و دوست من دوست خداست .

9- عروة بن زبير گويد:
ما در مسجد رسول خدا (ص) انجمنى داشتيم و در كارهاى اهل بدر و بيعت رضوان گفتگو ميكرديم ابو درداء گفت اى مردم من شما را آگاه نكنم از كسى كه مالش از همه كمتر است و ورعش بيشتر و كوشش او در عبادت فزونتر؟ گفتند او كيست ؟ گفت على بن ابى طالب (ع) گويد بخدا هر كه در انجمن بود از او روى گردانيد و مردى از انصار باو گفت اى عويمر سخنى گفتى كه كسى با تو موافقت نكرد ابو درداء گفت اى مردم من آنچه را ديدم ميگويم و شما هم بايد آنچه ديديد بگوئيد من خود على بن ابى طالب را در شويحطات نجار ديدم كه از موالى خود كناره كرد و از آنان كه همراه ويند مخفى شده و پشت نخلها خلوت كرده من او را گم كرده بودم و از من دور شده بود گفتم بمنزل خود رفته است بناگاه آوازى حزين و آهنگى دلگداز شنيدم كه ميگفت . ((معبودا چه بسيار جرم بزرگى كه از من برخوردى و در برابرش بمن نعمت دادى و چه بسيار جنايتى كه بكرم خود از كشف آن بزرگوارى نمودى معبودا اگر چه بدرازا كشيد در نافرمانيت عمرم و بزرگ است در دفتر جرمم من جز آمرزشت آرزوئى ندارم و جز رضايت اميدم نيست )) اين آواز مرا بخود جلب كرد و دنبالش رفتم و ناگاه ديدم خود على بن ابى طالب است خود را از او پنهان كردم و آرام حركت نمودم چند ركعتى بجا آورد در آن نيمه شب تار سپس بدرگاه خدا مشغول گريه و زارى و دعا و شكوه شد و در ضمن مناجاتش ميگفت ((معبودا در گذشت تو انديشم و خطايم بر من آسان آيد و ياد سختگيرى تو افتم و گرفتاريم بر من بزرگ شود سپس فرمود آه اگر من در نامه عملم گناهى بخوانم كه از ياد بردم و تو آن را بر شمردى و بگوئى او را بگيريد واى از اين گرفتارى كه عشيره اش نتوانند نجاتش داد و قبيله اش سودى بدو نرسانند همه مردم بحال او رقت كنند گاهى كك او را احضار نمايند سپس فرمود آه از آن آتشى كه جگرها و كليه ها را كباب كند آه از آتش بركننده كباب از سيخ آه از فروشدن در لجه شراره هاى سوزان در، گريه اندر شد تا از نفس افتاد و ديگر حس و حركتى از او نديدم گفتم خوابش ربوده است براى شب نشينى طولانى او، بيدارش كنم براى نماز بامداد نزد او رفتم و ديدم چون چوبه خشكى افتاده او را جنبانيدم حركت نكرد و نشانيدمش نشستن نتوانست گفتم إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بخدا على بن ابى طالب از دنيا رفته دوان بمنزلش رفتم كه خبر مرگ او را برسانم فاطمه (ع) فرمود داستان او چيست ؟ باو گزارش دادم فرمود اى ابو درداء بخدا اين همان غشى است كه از ترس خدا باو دست ميدهد و آب آوردند و بر چهره او پاشيدند و بهوش آمد و بمن نگاه كرد كه ميگريستم فرمود اى ابو دردا براى چه گريه ميكنى ؟ گفتم از اين آسيبى كه بخود ميزنى ، فرمود اى ابو درداء چطور باشى گاهى كك بينى مرا براى حساب دعوت كرده اند، بزه كاران كيفر را معاينه كنند و فرشتگان سخت گير و دوزخيانان تندخو گرد مرا دارند و من در برابر ملك جبار ايستاده ام دوستان از من دست كشيده و اهل دنيا به من دلسوزى كنند اينجا تو بايد بيشتر بحالم رقت كنى در برابر كسى كه چيزى بر او پوشيده نيست ابو درداء گفت اين حالت را بخدا در هيچ كدام اصحاب رسول خدا نديدم .

10- داود بن فرقد گويد:
شنيدم كه پدرم از امام صادق (ع) پرسيد كى وقت مغرب مى شود؟ فرمود گاهى كك كرسى آن ناپديد شود گفت كرسى آن چيست ؟ فرمود قرص ‍ خورشيد است ، گفت كى پنهان مى شود؟ فرمود گاهى كك نگاه كنى و آن را نبينى .

11- امام صادق (ع) فرمود:
هر گاه خورشيد ناپديد شد وقت مغرب شده است .

12- ابى اسامه زيد شحام يا ديگرى گفت :
يك بار بالاى كوه ابو قبيس بودم و مردم نماز مغرب ميخواندند و من ميديدم كه آفتاب غروب نكرده و پشت كوه رفته امام صادق را ديدار كردم و باو گزارش دادم بمن فرمود چرا چنين كردى ؟ بدكارى كردى هر گاه خورشيد را بچشم خود نديدى نماز مغرب را بخوان چه پشت كوه رود يا در افق فرو رود بشرطى كه ابر رويش را نگرفته يا تاريكى بر آن سايه نيفكنده همانا تو مكلف بمشرق و مغرب خود هستى و بر مردم بحث لازم نيست .

13- سماعة بن مهران گويد:
بامام ششم عرض كردم راجع به مغرب كه بسا ميخوانيم و بيم داريم كه خورشيد پشت كوه باشد يا كوه آن را از ما پوشيده باشد؟ فرمود تو وظيفه ندارى بالاى كوه بروى .

14- امام ششم ميفرمود:
رسول خدا نماز مغرب را ميخواند و خاندانى از انصار با او نماز مى خواندند بنام بنى سلمه كه نيم ميل منزلشان دور بود و وقتى بمنزل خود برميگشتند جاهاى تير خود را مى ديدند.

15- عبيد بن زراره گويد:
شنيدم امام ششم ميفرمود مردى با من همراه شد كه نماز مغرب را تا شب تاخير ميكرد و نماز فجر را در تاريكى ميخواند من مغرب را بمحض فرود شدن خورشيد ميخواندم و فجر را پس از روشنى سپيده آن مرد بمن گفت چرا مانند من عمل نكنى ؟ آفتاب پيش از ما بر مردمى طلوع ميكند و از ما كه غروب كرد بر مردمى عيانست ، گفتم بمحض كه از ديده ما غروب كرد بر ما است كه نماز بخوانيم و چون سپيده بر ما دميد بايد نماز صبح بخوانيم اين وظيفه ما است و بر آنان لازم است كه نماز مغرب را وقتى بخوانند كه آفتاب از خود آنها غروب كند.

16- ابان بن تغلب و ربيع بن سليمان و ابان بن ارقم و ديگران روايت كرده اند كه :
از مكه مى آمديم تا در وادى اجفر از دور مردى را ديديم نماز ميخواند و هنوز شعاع خورشيد بچشم ما ميخورد نادل گران شديم و او نماز ميخواند و ما بر او نفرين ميكرديم تا يك ركعت نماز خواند و ما بر او نفرين كرديم و گفتيم اين از جوانان مدينه است و چون نزد او رسيديم ديديم امام ششم جعفر بن محمد است فرود آمديم و با او نماز خوانديم و يك ركعت از ما فوت شده بود چون نماز را تمام كرديم خدمتش رفتيم و گفتيم قربانت در اين هنگام نماز ميخوانى ؟ فرمود بمحض كه آفتاب ناپديد شد وقت ميرسد.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: