مجلس يازدهم روز جمعه شش روز از شعبان مانده 367

 

1- امام پنجم فرمود:
رسول خدا (ص) در آخرين جمعه ماه شعبان اين خطبه را خواند، حمد خدا كرد و ستايش او نمود و سپس فرمود اى مردم ماهى بر شما سايه افكنده كه در آن شبى است بهتر از هزار ماه آن رمضانست خدا روزه اش را واجب كرده و يك شب نماز نافله آن را برابر هفتاد شب در ماه ديگر مقرر ساخته هر كه عمل مستحبى در آن كند چون عمل واجبى است كه در ماههاى ديگر و هر كه فريضه اى در آن انجام دهد چون كسى باشد كه هفتاد فريضه در ماههاى ديگر انجام دهد آن ماه شكيبائى است و مزد شكيبائى بهشت است آن ماه همدردى است آن ماهى است كه خدا بيفزايد در آن بروزى مؤمن هر كه در آن روزه دار مؤمنى را افطار دهد نزد خداى عز و جل ثواب آزاد كردن بنده اى دارد و گناهان گذشته اش آمرزيده شود ب آن حضرت عرض شد يا رسول اللّه همه ما توانا نيستيم كه روزه دارى افطار دهيم فرمود خداى تبارك و تعالى كريم است ، همين ثواب را ميدهد بشما كه توانا هستيد بشربتى از شير كه بدان روزه دارى را افطار دهيد يا شربتى از آب گوارا يا چند دانه خرما كه بر بيش از آن قدرت نداريد هر كه در آن از خدمت مملوك خود تخفيف دهد خدا در حساب او تخفيف دهد آن ماهى است كه اولش رحمت و ميانش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از دوزخ است در اين ماه از چهار خصلت بى نياز نباشيد دو تا براى رضاى خدا و دو تا براى نياز خود آن دو كه براى رضاى خداست گواهى اينكه معبود حقى نيست جز خدا و براستى من رسول خدايم و آن كه دو بدان نياز داريد از خدا بخواهيد حوائج خود را و بهشت را و از خدا بخواهيد عافيت و پناه طلبيد از آتش .

2- حمزة بن محمد گويد:
بامام يازدهم حسن عسكرى نوشتم چرا خداى عز و جل روزه را واجب كرده پاسخ آمد براى آنكه توانگر درد گرسنگى را بچشد و بدرويش بخشش ‍ كند.

3- معاذ بن جبل با ديده گريان خدمت رسول خدا (ص) رسيد و سلام كرد جواب گفت و فرمود:
اى معاذ چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد جوانى تر و تازه و خوشرنگ و زيبا روى بر در است و چون زن رود مرده بر جوانى خود ميگريد و ميخواهد خدمت شما برسد، رسول خدا فرمود اى معاذ آن جوان را نزد من آر او را وارد كرد سلام كرد جوابش داد و سپس فرمود اى جوان براى چه گريه ميكنى ؟ گفت چرا نگريم گناهانى مرتكب شدم كه اگر خداى عز و جل ببرخى از آنها مؤ اخذه ام كند مرا بدوزخ برد و محققا مرا مؤ اخذه ميكند و هرگز مرا نمى آمرزد رسول خدا (ص) فرمود چيزى را با خدا شريك كردى ؟ گفت بخدا پناه برم از اينكه چيزى را با پروردگارم شريك دانم نفس محترم را كشتى ؟ گفت نه پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند كوههاى بلند باشد خدا مى آمرزد جوان گفت از كوههاى بلند بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند هفت زمين و درياها و ريگها و درختها و آنچه خلق در آنها است باشد خدا مى آمرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر چون هفت آسمان و ستارگان و عرش و كرسى باشد خدا بيامرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر به او با خشم نگاه كرد و فرمود اى جوان واى بر تو گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان رو بر خاك نهاد و ميگفت منزه باد پروردگارم چيزى از پروردگارم بزرگتر نيست پروردگارم يا نبى اللّه بزرگتر از هر چيز است پيغمبر فرمود گناه بزرگ را جز خداى بزرگ نيامرزد جوان گفت نه بخدا يا رسول اللّه پيغمبر فرمود واى بر تو اى جوان بمن گزارش ‍ ندهى يكى از گناهانت را؟ عرضكرد چرا عرض ميكنم من هفت سال بود نبش قبر ميكردم و مرده ها را بيرون مى آوردم و كفن آنها را بر ميگرفتم يك دختر از انصار مرد و چون بخاكش سپردند و برگشتند و شب شد گورش را شكافتم و درش آوردم و كفن او را پر گرفتم و برهنه اش بر لب گور انداختم و برميگشتم كه شيطان آمد و او را بنظرم جلوه داد و ميگفت مگر آن شكم صاف و بلوريش را نبينى و آن كفل فربهش را، تا بر او برگشتم و با او در آميختم و او را بجاى خود وانهادم و از پشت سرم آوازى شنيدم كه ميگفت اى جوان واى بر تو از حاكم روز جزا روزى كه مرا با تو احضار كند من كه برهنه ام انداختى در قشون مردگان و از گورم در آوردى و كفنم بردى و جنبم بحساب راندى واى بر جوانى تو از دوزخ من گمان ندارم هرگز بوى بهشت را بشنوم يا رسول اللّه نظر شما چيست ؟ پيغمبر فرمود اى فاسق از من دورشو كه ميترسم منهم به آتش تو بسوزم چه نزديكى به آتش و پى در هم پيغمبر ميفرمود و با دست او را دور باش ميداد تا از نظر او ناپديد شد و رفت و در شهر مدينه توشه اى بر گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و در آنجا بعبادت پرداخت جبه موئى پوشيد و هر دو دست خود را بگردنش بست و فرياد زد پروردگارا اين بنده تو است پيش تو فكار است و دست بگردن پروردگارا تو مرا ميشناسى و ميدانى چه لغزشى كردم سيدى پروردگارم من پشيمان گشتم و تائب نزد پيغمبرت رفتم مرا راند و بترسم افزود از تو خواهم بنام تو و جلال و عظمت سلطانت كه نوميدم نكنى و دعايم بيهوده مسازى و از رحمتت محرومم مكنى تا چهل شب و روز پى در هم همين را ميگفت تا درنده و دام برايش گريستند پس از چهل شبانه روز دست بدعا برداشت و گفت آنچه در حاجت خود توانستم كردم اگر دعايم مستجاب كردى به پيغمبرت وحى كن و اگر نكردى و نيامرزيدى و كيفرم خواهى بزودى ب آتش بسوزانم يا در دنيا هلاكم كن كه از رسوائى روز قيامت خلاصم كنى خدا اين آيه را به پيغمبرش فرستاد (آل عمران 135) آنان كه چون هرزگى كردند يعنى زنا يا بخود ستم كردند يعنى گناه بزرگتر از زنا كه نبش قبر و بردن كفنها است بياد خدا افتادند و براى گناه خود آمرزش ‍ خواستند يعنى ترسيدند از خدا و زود توبه كردند كيست كه گناه را بيامرزد جز خدا خداى عز و جل ميگويد اى محمد بنده ام پيش تو آمد و او را راندى كجا برود و كه را بخواهد و از كه خواهش آمرزش گناه خود كند جز من سپس فرمود خداى عز و جل و اصرار نكردند بدان چه كردند و ميدانستند ميفرمايد ادامه ندادند به نبش قبور و بردن كفن آنان را پاداش از طرف پروردگارشان آمرزش است و بهشتها كه كه از زير آن نهرها روانست، در آن جاويد بمانند و چه خوبست مزد عاملان چون اين آيه بپيغمبر نازل شد بيرون شد و با تبسم اين آيه را ميخواند و باصحابش گفت كى مرا باين جوان تائب راهنمائى كند؟ معاذ گفت يا رسول اللّه بمن خبر رسيده كه در فلان جاست رسول خدا با اصحابش رفتند تا در كوه آن جوان را يافتند كه ميان دو سنگ دستها بگردن بسته و رويش سياه شده و مژگانهايش ريخته از گريه و ميگويد اى آقايم مرا خوش‏رو و زيبا آفريدى كاش ميدانستم ميخواهى در آتشم بسوزانى يا در پناهت ماوى دهى خدايا تو تو احسان و نعمت فراوان بمن دادى كاش ميدانستم سرانجامم بهشت است يا دوزخ خدايا خطايم بزرگتر از آسمانها و زمين است و از كرسى و عرش عظيم كاش مى دانستم خطايم را مى‏آمرزى يا روز قيامت مرا رسوا ميكنى پياپى چنين ميگفت و ميگريست و خاك پيغمبرى پس از من نيست اى على تو وصى و خليفه منى هر كه وصايت و خلافت تو را منكر شود از من نيست و من از او نيستم و من روز قيامت خصم اويم اى على تو افضل امتى در فضل و پيشتر همه در اسلام و بيشتر همه در علم و حليمتر و دلدارتر و سخاوتمندتر همه‏اى اى على پس از من تو امام و اميرى و تو صاحب و سرورى و وزيرى و در امت من مانند ندارى اى على تو قسمت كن بهشت و دوزخى بدوستى تو ابرار از فجار شناخته شوند و بدان از نيكان تميز يابند و مؤمنان از كافران جدا گردند.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: