مجلس اول روز جمعه 18 ماه رجب سال 367

امالی شیخ صدوق

1- شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى (رضي الله عنه ):
روز جمعه 18 ماه رجب سال 367 گفته است باز گفت بر ما يحيى بن زيد بن عباس بن وليد بزاز در كوفه گفت باز گفت برايم عمويم على بن عباس گفت باز گفت براى ما ابراهيم بن بشر بن خالد عبدى گفت باز گفت بما عمرو بن خالد گفت باز گفت بمن ابو حمزه ثمالى از على بن حسين (ع) (امام چهارم ) فرمود گفتار خوش فراوان كند دارائى را و روزى را بيفزايد و مرگ را پس ‍ اندازد و دوستى نزد خاندان ببار آورد و ببهشت ببرد.

2- شهر بن حوشب از ابى هريره گفت :
هر كه روز 18 ماه ذيحجه را روزه دارد بنويسد خدا برايش ثواب روزه شصت ماه و آن روز غدير خم است كه رسول خدا (ص) دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود آيا من از مؤمنان بخودشان اولى نيستم ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود هر كه را من مولايم على مولا است عمر باو گفت به به اى پسر ابى طالب مولاى من و مولاى هر مسلمان گرديدى خداى عز و جل هم اين آيه را فرستاد كه امروز دين را براى شما كامل كردم .

3- ابن عباس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود على ولى هر مؤمنى است پس از من .

4- قيس بن عاصم گويد:
با جمعى از بنى تميم خدمت پيغمبر (ص) رسيديم من وقتى وارد شدم كه صلصال بن دلهمس نزد آن حضرت بود عرضكردم اى پيغمبر خدا بما پندى ده كه از آن بهره ببريم زيرا ما مردم بيابان گرديم رسول خدا (ص) فرمود اى قيس راستى هر عزتى را ذلتى باشد و زندگى همراه با مرگ است و دنبال اين سراى سپنج سراى ديگريست و براى هر چيز حسابرسى هست و بر هر چيز پاينده ايست هر كار نيك را ثوابيست و هر بد كردارى را كيفريست و هر مدتى را سندى باشد بناچار اى قيس قرينى با تو بگور آيد او زنده باشد و تو مرده اى اگر گرامى باشد گراميت دارد و اگر پست و زبون باشد تو را از دست بدهد و سپس جز با تو محشور نگردد و جز با او مبعوث نگردى و جز از او بازپرسى نشوى اين قرين خود را جز كردار شايسته انتخاب مكن كه اگر صالح باشد آرامش تو باشد و اگر فاسد بود جز از او در هراس نباشى آن كردار تو است عرضكرد اى پيغمبر خدا دوست دارم اين گفتار در چند شعر باشد كه ما بدان بر همسايگان عرب خود بباليم و آن را اندوخته داريم پيغمبر دستور داد حسان را خدمتش آرند من در انديشه شدم كه گفتار آن حضرت را بنظم آورم و پيش از آمدن حسان بدان موفق شدم عرضكردم يا رسول اللّه چند شعر بخاطرم رسيد كه گمانم موافق مقصود شما باشد عرضكردم :

ز كردار خود دمخورى برگزين   كه در گور باشد تو را همنشين
پس از مرگ آماده داريش پيش   بروزى كه آيد ندا آى پيش ‍
اگر دل بچيزى ببندى مبند   بجز آنچه باشد خدا را پسند
پس و پيش مرگت تو را نيست كس   بجز كرده ات يار و فريادرس ‍
بشر پيش خويشان دمى ميهمان   بود وانگهى كوچد از اين جهان

5- قصى بن كلاب بفرزندانش سفارش كرد كه :
فرزندان عزيزم مبادا مى نوشيد كه براستى اگر تنها را شايد خردها را بربايد. 6- شعيب حداد گويد از امام ششم جعفر بن محمد (ع) شنيدم ميفرمود:
حديث ما سخت است و ناهموار زير بارش نرود جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا شهرى بارودار عمرو شاگرد شعيب از او پرسيد اى شعيب شهر بارودار كدامست گفت من خود معنى آن را از امام صادق پرسيدم بمن فرمود دل خاطر جمع است .

7-وهب بن منبه گويد:
در يكى از كتابهاى خداى عز و جل دريافتم كه يوسف (ع) با موكب خود بزن عزيز گذر كرد كه آن زن بر سر زباله گاهى نشسته بود و گفت سپاس از آن خدائيست كه پادشاهان را بگنه خود بنده سازد و بندگان فرمانبردار خود را بشاهى بنوازد ما دچار تنگدستى شديم بما تصدق فرما يوسف گفت ناسپاسى نعمت آفت آن گردد تو خود باز گرد بدان چه بشويد از تو چرك گنه را زيرا استجابت در دلهاى پاك و كردار طاهر است در پاسخ گفت من ديگر جامه گنهكارى بر تن ندارم و از خدايم شرم آيد كه مرا مورد لطف نمايد و هنوز اشك ديده خود را تا تاپان نريخته و تن وظيفه پشيمانى را انجام نداده باشد يوسف فرمود بكوش تا راه مقصودت باز است پيش از آنكه وقت از دست برود و مدت بسر آيد عرضكرد همين عقيده منست و اگر پس از من بمانى بتو خبرش خواهد رسيد فرمود تا پيمانه بزرگى طلايش ‍ بدهند گفت مرا همان قوت بس است و تا گرفتار سخط باشم بخوشگذرانى باز نگردم يكى از فرزندان يوسف گفت پدر جانم اين زن كى است كه جگرم برايش پاره شد و دلم بحالش سوخت ؟

فرمود جاندار خوشگذرانيست كه ببند انتقام افتاده يوسف او را بزنى خواست و دوشيزه اش يافت . گفت از كجاست ؟ تو را روزگارى شوهر بر بالين خفته ، در پاسخ گفت او را حركتى در آلت و گشايشى در اعصاب نبود.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: