خويشتن دارى در مشكلات اجتماعى - تحمّل خشونت ها براى دفاع از حق

olguhaye-raftari

حـضـرت امـيـرالمؤ منين على عليه السّلام در كوچه هاى كوفه قدم مى زد كنيزى را ديد كه گريه مى كند.
فرمود : چرا گريه مى كنى ؟
كنيز گفت : ارباب من پولى داد تا گوشتى بخرم .

حال اءرباب مى گويد :
گوشت مرغوبى نيست آن را به قصّاب بازگردان .
و قصّاب نيز قبول نمى كند.
نـه قـصـّاب مـى پـذيـرد، و نـه اربـاب مـن مـرا بـه منزل راه مى دهد.
امام على عليه السّلام همراه آن زن به قصّابى آمد، و از قصّاب خواست كه گوشت را عوض كند، يا پول آن را بدهد.
قـصّاب عصبانى شد، و چون حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را نمى شناخت ، مُشتى بر سينه امام على عليه السّلام كوبيد و گفت :
از مغازه خارج شو، اين معامله به شما ربطى ندارد.
امـام عـلى عـليـه السـّلام مـُشـت آن قـصـّاب را تـحـمـّل كرد و بيرون آمد و كنيز را به خانه اربابش برد.
آنـهـا حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را شناختند، احترام گذاشتند، و آن كنيز را با محبّت پذيرفتند.
امّا همسايگان قصّاب ، اطراف او جمع شده و گفتند:
مى دانى مشت بر سينه چه كسى نواختى ؟ آن شخص امير المؤ منين بود.

مـرد قـصـّاب امـام على عليه السّلام را بسيار دوست مى داشت ، امّا نمى شناخت ، از جسارت و گناه خود در نزد حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام عذر خواهى كرد.
و برخى نوشتند كه :
بـا سـاطـور قصّابى دست خود را قطع كرد. كه امام على عليه السّلام ضمن دلدارى دادن ، دست او را شفا داد.(135)

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن