آيا عائشه، از دفن جنازه امام مجتبى (ع) در خانه رسول خدا (ص) جلوگيرى كرده است؟

روايات فراوانى در منابع شيعه و سنى وجود دارد كه ثابت مى‌كند عائشه در هنگام دفن سبط اكبر حضرت امام مجتبى عليه السلام از دفن آن حضرت جلوگيرى كرد و اجازه نداد كه آن حضرت را در كنار جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله دفن نمايند.
روايات در منابع شيعه در اين باره فراوان است و ما به نقل يك روايت از كتاب شريف كافى بدون اظهار نظر در باره متن آن، بسنده مى‌كنيم.
محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى‏فرمود: هنگامى كه حسن بن على عليه السلام به حالت احتضار درآمد، به برادرش حسين عليه السلام فرمود:
«برادرم! به تو وصيتى مى‌كنم، آن را حفظ كن، زمانى كه من از دنيا رفتم، جنازه‏ ام را آماده دفن كن، سپس مرا به سوى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهدى كنم، آنگاه مرا به جانب مادرم فاطمه عليها السلام برگردان، سپس مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدان كه از طرف حميرا، (عايشه) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى به من مى‌رسد».
وقتى امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را به جائى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بر جنازه‏ها نماز مى‌خواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و زمانى كه نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، هنگامى كه بر سر قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نگهش داشتند، به عايشه خبر بردند و به او گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آورده‏اند تا در كنار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و سريع خود را به آن جا رساند ـ او نخستين زنى بود كه بعد از اسلام بر زين نشست ـ و ايستاد و گفت: فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دريده شود.
حسين بن على صلوات اللَّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را دريديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابو بكر و عمر است) و خدا از اين كار، از تو باز خواست مى‌كند. همانا برادرم به من امر كرد كه جنازه‏اش را نزديك پدرش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ببرم تا با او تجديد عهد كند، و بدان كه برادر من از همه مردم به خدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نيز او داناتر از اين بود كه پرده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خداى تبارك و تعالى ميفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تا به شما اجازه نداده‏اند به خانه پيغمبر وارد نشويد.» و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را به خانه او راه دادى. خداى عز و جل فرمايد: « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد» در صورتى كه به جان خودم سوگند كه تو به خاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كلنگ‏ها زدى؛ با آن كه خداى عز و جل فرموده: « آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى‏كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده» به جان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند؛ زيرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت به مؤمنين در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرامست، به خدا اى عايشه! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا (ص) كه تو آن را نمى‌خواهى، از نظر ما خدا آن را جايز كرده بود، مى‌فهميدى كه او برغم انف تو در آنجا دفن ميشد (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پيغمبر از نظر ما جايز نيست)
سپس محمد بن حنفيه رشته سخن به دست گرفت و فرمود: اى عايشه! يك روز بر استر مى‌نشينى و يك روز (در جنگ جمل) بر شتر مى‌نشينى؟! تو به علت دشمنى و عداوتى كه با بنى هاشم دارى، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمين قرار مى‌گيرى.
عايشه رو به او كرد و گفت: پسر حنفيه! اينها فرزندان فاطمه‏اند كه سخن مى‌گويند، تو چه ميگوئى؟!
حسين عليه السلام به او فرمود: محمد را از بنى فاطمه به كجا دور ميكنى، به خدا كه او زاده سه فاطمه است: 1. فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (مادر ابو طالب)؛ 2. فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر امير المؤمنين عليه السلام)؛ 3. فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبد المطلب).
عايشه به امام حسين عليه السلام گفت: پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى هستيد كه همواره به دنبال دشمنى كردن هستيد
پس حسين عليه السلام به جانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بيرون آورد و در بقيع دفن كرد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج‏1، ص303، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
علما و دانشمندان اهل سنت نيز نقل كرده‌اند كه عائشه سوار بر قاطر آمد و اجازه نداد كه امام مجتبى عليه السلام در كنار پيامبر صلى الله عليه وآله دفن شود.
ابن عبد البر قرطبى، دانشمند پرآوازه اهل سنت در كتاب بهجة المجالس مى‌نويسد:
لما مات الحسن أرادوا أن يدفنوه في بيت رسول الله صلى الله عليه وسلم، فأبت ذلك عائشة وركبت بغلة وجمعت الناس، فقال لها ابن عباس: كأنك أردت أن يقال: يوم البغلة كما قيل يوم الجمل؟!.
هنگامى كه حسن (عليه السلام) از دنيا رفت، خواستند كه او را در خانه رسول خدا (ص) دفن كنند؛ پس از اين كار جلوگيرى كرد، سوار بر قاطرى شد و مردم را جمع كرد. ابن عباس به او گفت: (تو مى‌خواهى همان كارى را كه در جمل انجام دادى انجام بدهي) تا اين كه مردم بگويند: «روز قاطر» همان طورى كه مى‌گويند روز شتر ؟
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، بهجة المجالس وأنس المجالس، الجزء الأول من قسم الأول، ص100، باب من الأجوبة المسكتة وحسن البديهة، تحقيق: محمد مرسي الخوئي، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1981م.
بلاذرى در انساب الأشراف و إبن أبى الحديد در شرح نهج البلاغه نوشته‌اند:
وتوفي فلما أرادوا دفنه أبى ذلك مروان وقال: لا، يدفن عثمان في حش كوكب ويدفن الحسن ههنا. فاجتمع بنو هاشم وبنو أمية فأعان هؤلاء قوم وهؤلاء قوم، وجاؤوا بالسلاح فقال أبو هريرة لمروان: يا مروان أتمنع الحسن أن يدفن في هذا الموضع وقد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول له ولأخيه حسين: هما سيدا شباب أهل الجنة. فقال مروان: دعنا عنك، لقد ضاع حديث رسول الله ان كان لا يحفظه غيرك وغير أبي سعيد الخدري إنما أسلمت أيام خيبر، قال: صدقت، أسلمت أيام خيبر، إنما لزمت رسول الله صلى الله عليه وسلم فلم أكن أفارقه، وكنت أسأله وعنيت بذلك حتى علمت وعرفت من أحب ومن أبغض ومن قرب ومن أبعد، ومن أقر ومن نفى، ومن دعا له ومن لعنه.
فلما رأت عائشة السلاح والرجال، وخافت أن يعظم الشر بينهم وتسفك الدماء قالت: البيت بيتي ولا آذن أن يدفن فيه أحد.
هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) از دنيا رفت، خواستند كه او را دفن كنند، مروان اجازه نداد و گفت: نه، عثمان در حش كوكب (قبرستان يهوديان در كنار بقيع) دفن شود و حسن در اين جا؟ بنى هاشم و بنى اميه براى يارى يكديگر جمع شدند و اسلحه آوردند. ابوهريره به مروان گفت: آيا تو از دفن حسن در اين جا جلوگيرى مى‌كنى؛ در حالى كه از رسول خدا شندى كه به او برادرش حسين مى‌گفت: «اين دو سردار جوانان اهل بهشتند»؟ مروان گفت: رهايم كن، حديث رسول خدا ضايع شده، اگر غير از تو و ابو سعيد خدرى آن را حفظ نكرده باشند، تو در زمان فتح خير اسلام آوردى. ابوهريره گفت: راست گفتى، در زمان فتح خيبر اسلام آوردم؛ اما همواره ملازم پيامبر بودم و از او جدا نشدم، از او سؤال مى‌كردم و به اين كار عنايت داشتم، تا اين كه دانستم و شناختم كه رسول خدا (ص) چه كسى را دوست دارد و از چه كسى بدش مى‌آيد، چه به او نزديك است و چه كسى از او دور، چه كسى را گذاشت در مدينه بماند و كى را تبعيد كرد، چه كسى را دعا كرد و چه كسى را لعن.
وقتى عائشه اسلحه و مردان را ديد و ترسيد كه شر بين آن‌ها بزرگتر شود و خونريزى شود، گفت: خانه، خانه من است، اجازه نمى‌دهم كه كسى در آن دفن شود.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص389، طبق برنامه الجامع الكبير.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج16، ص8، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
يعقوبى در تاريخ خود مى‌نويسد:
وقيل أن عائشة ركبت بغلة شهباء وقالت بيتي لا آذن فيه لأحد فأتاها القاسم بن محمد بن أبي بكر فقال لها يا عمة ما غسلنا رؤوسنا من يوم الجمل الأحمر أتريدين أن يقال يوم البغلة الشهباء فرجعت
عائشه در حالى كه سوار بر قاطر خاكسترى رنگى شده بود، گفت: اين خانه من است، به هيچ كس اجازه (دفن) نمى‌دهم. قاسم بن محمد بن أبى بكر جلو آمد و گفت: اى عمه، ما هنوز سرهاى خود را (از ننگ) بعد از روز شتر سرخ نشسته‌ايم، تو مى‌خواهى كه مردم بگويند «روز قاطر خاكستري»؟ پس عائشه بازگشت.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص225، ناشر: دار صادر – بيروت.
ابوالفداء در تاريخ خود نوشته است:
وكان الحسن قد أوصى أن يدفن عند جده رسول الله صلى الله عليه وسلم، فلما توفي أرادوا ذلك، وكان على المدينة مروان بن الحكم من قبل معاوية، فمنع من ذلك، وكاد يقع بين بني أمية وبين بني هاشم بسبب ذلك فتنة، فقالت عائشة رضي الله عنها: البيت بيتي ولا آذن أن يدفن فيه، فدفن بالبقيع، ولما بلغ معاوية موت الحسن خر ساجداً.
(امام) حسن (عليه السلام) وصيت كرد كه او را در كنار جدش رسول خدا (ص) دفن كنند، وقتى از دنيا رفتند، خواستند به وصيت او عمل كنند، در اين زمان مروان از جانب معاويه حاكم مدينه بود، پس او از اين كار جلوگيرى كرد، نزديك بود كه بين بنى اميه و بنى هاشم به خاطر اين مسأله فتنه شود؛ پس عائشه گفت: خانه، خانه من است، من اجازه نمى‌دهم كه او در اين جا دفن شود، پس او را در بقيع دفن كردند؛ وقتى خبر از دنيا رفتن (امام) حسن به معاويه رسيد، (از شادي) سجده كرد.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج1، ص127، طبق برنامه الجامع الكبير.
نتيجه:
طبق مداركى كه گذشت، عائشه از دفن امام مجتبى عليه السلام در خانه پيامبر جلوگيرى كرده است، بنابراين، سؤالات ذيل پيش مى‌آيد:
چرا عائشه از دفن امام مجتبى عليه السلام در كنار جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله ممانعت كرد؟
آيا مالكيت اين خانه در اختيار عائشه بود؟ چه كسى اين خانه را به او داده بود؟ اگر او از رسول خدا صلى الله عليه وآله ارث برده بود، چرا دختر پيامبر از اين ارث محروم شد؟ اگر مال عموم مسلمانان و جزء بيت المال بود، چرا اجازه دفن نداد؟
چرا به ابوبكر و عمر اجازه دفن داد؟
و....
و اميدواريم علما و دانشمندان سنى به آن پاسخ دهند.


موفق باشيد
موسسه حضرت ولی عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن