باب چهاردهم: در حال مؤمن در هنگام مرگ

قـال النـبـى صـلى الله عليه و آله : ان المؤ من اذا حضره المـوت جـائت اليه ملائكة الرحمن بجريدة بيضاء فيقولون لنـفـسه اخرجى راضية مرضية الى روح و ريحان و رب غير غضبان فتخرج كالطيب من المسك حتى يتناولها بعض من بعض فـيـنـتـهـى بـهـا الى بـاب السـمـاء فيقول سكانها و ما اطيب رائحة هذه النفس و كلما صعدوابها من سماء الى سماء قال اهلها مثل ذلك حتى يؤ تى بها الى الجنة مـع ارواح المـؤ مـنـيـن فـتـسـتـريـح من غم الدنيا و اما الكافر فـتـاءتـيـه مـلائكـة العـذاب فـيـقولون لنفسه اخرجى كارهة مكروهة الى عذاب الله و نكاله و رب عليك غضبان .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه وقتى مـرگ مـؤ مـن مـى رسـد ملائكه رحمت الهى با جرائد سفيد به سـوى او مـى آيـنـد و بـه نفس مى گويند خارج شو برو در حالى كه از خدا راضى هستى و خدا هم از تو راضى است به سـوى آسايش دائمى و زندگى طيب و طاهر و خدايى كه بر تو غصبناك نيست پس خارج مى شود مانند بوى خوش از مشك خارج مى گردد و آنرا دست به دست مى كنند تا مى رسد به در آسـمـان ، دربـانان و ساكنان آن مى گويند چه نيكو است بـوى ايـن روح . و هـر چـه بـالا مـى بـرنـد از آسـمانى به آسـمـانى اهل آن مثل آن را مى گويند تا او را به سوى بهشت مى آورند با ارواح مؤ منين . پس از غمهاى دنيا راحت مى شود. و امـا كـافـر پس ملائكه عذاب به سوى او مى آيند و او به درشـتـى گفتگو مى كنند و روح او را از روى كراهت از بدنش خـارج مـى كـنند و به سوى عذاب و عقوبت الهى مى برند و خداوند متعال بر او غضبناك است .

و قـال النبى صلى الله عليه و آله : اما ترون المحتضر يشخص ببصره قالوا بلى قال يتبع بصره بنفسه .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا نمى بينيد محتضر چـگـونـه چـشـم خـود را تـيـز مـى كند؟ عرض كردند بلى يا رسـول الله : فـرمـود: چـشـم او بـه دنبال جانش مى باشد.
و قـال النـبـى صـلى الله عليه و آله : ما من بيت الا و ملك المـوت يـاءتـيـه فـى كـل يـوم خـمـس مـرات فـاذا وجـد الرجل قد انقطع اجله و نفد اكله القى عليه غم الموت فغشيه كـربـاتـه و غـمـرتـه غـمـراتـه فـمـن اهـل بـيـتـه النـاشـرة شـعـرهـا و الضاربة وجهها و الباكية شـجـوهـا و الصـارخـة بويلها فيقول ملك الموت ويلكم فما الجـزع و الفـزع و الله مـا اذهبت لواحد منكم رزقا و لا قربت اجـلا و لا اتـيته حتى امرت و لا قبضت روحه حتى استاءمرت و ان لى فيكم عودة ثم عودة حتى لا يبقى منكم احد.
پـيـغـمـبـر اكـرم صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ خانه اى نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه مـلك المـوت روزى پنج مرتبه به آنجا سركشى مى كند. پس وقتى كه يكى از آنها مدت زندگانى دنـيـايـش تمام شده باشد و رزقى كه در دنيا بايد بخورد بـه آخـر رسـيده باشد ملك الموت غم و اندوه مرگ را بر او مـى افـكـنـد. پـس ‍ فـرو مـى گـيـرد او را نـاراحتى هاى آن و مـشـكـلات و سـخـتـيـهاى آن بر او رو مى آورد. پس بعضى از اهـل بـيت او موى خود را مى كنند و به صورت خود مى زنند و گـريه مى كنند از روى حزن و صدا را به واويلا بلند مى كـنـنـد. پـس ‍ مـلك المـوت مـى گويد واى بر شما اين جزع و فـزع بـراى چـيـسـت بـه خـدا قـسم من رزقى از شما نبردم و براى شماها مرگى را نزديك نكردم . و در نزد او نيامدم تا اينكه از جانب خدا ماءمور شدم . و روح او را نگرفتم مگر پس از آنـكـه از خـداى مـتـعـال اجازه گرفتم . و به تحقيق من به سـوى شـمـا باز مى گردم پس باز مى گردم تا اينكه هيچ كدام از شما باقى نماند.
ثـم قـال : و الذى نـفسى بيده لو يرون مكانه و يسمعون كـلامـه لذهـلوا عـن مـيـتـهـم ولبـكـوا عـلى نـفـوسـهـم حـتـى اذا حمل الميت فى نعشه رفرقت روحه فوق نعشه تنادى يا اهلى و يـا ولدى لا تـلعـبـن بـكـم الدنـيـا كـمـا لعـبـت بـى مـال جـمـعته من حلة و من غير حلة و خلفته لكم فالمهناة لكم و التبعة على فاحذروا مثل ما قد نزل بى .
پـس فرمود: به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست اگر مـى ديـدنـد مـكـان او را و مى شنيدند كلام او را هر آينه از ميت خـود غـافـل مى شدند و به حال خود مى گريستند. تا اينكه مـيـت را بـر تـابـوت حمل مى كنند و او را بر مى دارند، روح بـر بـالاى بـدن او پـر مـى زنـد و فـريـاد مـى كـنـد. اى اهـل مـن اى اولاد مـن دنـيـا شـما را به بازى نگيرد چنانچه مرا بـازى داد. مـالى از حـلال و غـيـر حلال جمع كردم و باز گذاشتم براى شما. اكنون گوارايى آن بـراى شـماست و محاسبه آن بر من . پس شما بترسيد از آنچه بر سر من آمد.
و لقد احسن القائل شعرا:

لقـد لهـوت وجـدت الموت فى طلبى  
  و ان فى الموت لى شغل عن اللعبى
لو شـمـرت فـكـرتـى فـيـمـا خـلقـت له  
  ما اشتد حرصى على الدنيا و لا طلبى

و هـر آيـنه به تحقيق شاعر نيكو گفته : هر آينه به تحقيق مـن سـرگـرم بـازى هستم و مرگ با جديت در طلب من است . و ياد مرگ مرا از بازيهاى دنيا باز مى دارد. اگر فكر من دقت و جديت مى كرد در آنچه كه براى آن خلق شده حرص و طلب من براى دنيا اين قدر شدت نداشت .
و قال الوراق :

ابقيت مالك ميراثا لوارثه  
  فليت شعرى ما ابقى لك المال
القوم بعدك فى حال يسرهم  
  فكيف بعدهم حالت بك الحال
مـلؤ ا البـكـاء فـمـا يـبـكـيـك مـن احـد  
  و استحكم القيل فى الميراث و القال
انـسـتـهـم العـهـد دنيا اقبلت لهم  
  و ادبرت عنك و الايام احوال

وراق گفته : مال خود را ارث براى وارثان باقى گذاشتى پس كاش ‍ مى دانستى كه اين مال براى تو نخواهد ماند. آنها كه وارثند بعد از تو در حال خوشنودى و شادى به سر مى بـرنـد بـراى آن ارث امـا بـر تـو چـه مى گذرد آنها اطلاع ندارند. همه مى گويند، ليكن هيچ كدام بر تو نمى گريند و همه قيل قال آنها براى سهم ارث است دنيايى كه به آنها رو كـرده و بـه تـو پـشـت كـرده تـو را از يـاد آنـها برده و روزگار متحول و دگرگون است .
و قال آخر:

هـون الدنـيـا و مـا فـيـهـا عـليـك  
  و اجعل الهم لمابين يديك
ان هـذا الدهـر يـدنـيـك الى  
  ملك الموت و يدنيه اليك
فاجعل العده ما عشت له  
  انه تاتيك احدى ليلتيك

ديگرى گفته : دنيا و آنچه در اوست در نظر خود خوار و بى مقدار كن و تمام همت و كوشش خود را براى عالمى كه در پيش دارى قـرار بده اين روزگار هر چه بگذرد تو را به سوى مـلك المـوت و او را بـسـوى تو نزديك مى كند. پس تا زنده هستى خود را آماده و مهيا كن براى ديدار او كه او امشب يا فردا شب خواهد آمد.
و قـال سـلمـان (ره ): اضـحـكـنـى ثـلاث و ابـكانى ثلاث اضـحكنى غافل و ليس بمغفول عنه و ضاحك ملافاه و الموت يـطـلبـه و مـومـل الدنـيا و لا يدرى متى اجله و ابكانى فراق الاحـبـه و هـول المـطـلع و الوقـوف بـيـن يـدى الله عزوجل لا ادرى اسا خط هوام راض .
سـلمـان فـارسـى رحـمه الله گفته : سه چيز مرا به تعجب آورد و خـنـدانـيد و سه چيز مرا گريانيد. و به تعجب آورد و خـنـدانـيـد مـرا كـسـى كـه غـافـل اسـت و از او غـافـل نـيـسـتـنـد. و آن كـسـى كـه دهـن از خـنـده پـر مى كند و حال آنكه مرگ آنها را مى طلبد. و آن كس كه آرزومند دنيا است و نـمـى دانـد مـرگ او چـه زمـان اسـت . و به گريه آورد مرا فـراق دوسـتـان ، و هـول و وحـشـتـى كـه در اثـر اطـلاع بـه چـيـزهـايـى كـه بـعـد از مـرگ آگـهـى بـر آن حـاصـل مـى شـود، و ايـسـتـادن در مـقـابـل مـيـزان عـدل الهى و حال آنكه نمى دانم كه آيا خدا از من راضى است يا نه .
و اعلموا رحمكم الله انما يتوقع الصحيح سقما يرد به و مـوتـا مـن البـلاء يـدنـيه فكانه لم يكن فى الدنيا ساكن و اليـهـا راكـن نزل به الموت فاصبح بين اهله و ولده لا يفهم كلاما و لا يرد سلاما قد اصفر وجهه و شخص بصره و شرح صـدره و يبس ريقه و اضطربت اوصاله و فلقت احشاءه و الا حـبـه حـوله يـرى و لا يـعـرف و يسمع فلا يردو ينادى فلا يـجـيـب خـلف القـصـور و خـلت مـنـه الدور و حـمـل الى اعـنـاق الرجـال يـسـرعـون بـه الى محل الاموات و دارالخسران و بيت الوحده و الغربه و الوحشه ثـم قـسـمـوا امـواله و سـكـنـوا داره و تـزوجـوا ازواجـه و حـصـل هـو بـرمـسـه فـرحـم الله مـن جعل الهم هما واحدا ثم اكل قوته و احسن عمله و قصر امله .
بدانيد خدا شما را رحمت كند هر شخص صحيح البدنى منتظر است بيمارى را كه به او وارد شود و مرگى را كه او را به كهنه شدن نزديك كند به نحوى كه گويا اين چنين كس ابدا سـاكـن دنيا نبوده . مرگ بر او وارد مى شود پس بين اهلش و اولادش دگرگون مى گردد كه كلامى را نمى فهمد و قدرت رد سـلام نـدارد. صـورتش زرد شده ، چشمهايش قدرت حركت ندارد. سينه اش متلاشى شده ، رطوبتهاى بدنش خشك شده ، اعـضـاى بـدنش ‍ پراكنده شده و احشائش شكافته شده است . دوسـتـان در اطـراف او هـسـتـنـد كـه آنـهـا را مـى بـيند و نمى شـنـاسـد، مى شنود و قدرت رد كردن جواب را ندارد، و او را نـدا مـى كـنند و نمى تواند جواب بگويد. قصرها و خانه ها را تـرك كـرده و بـر گـردن مـردان حـمـل شـده و او را بـه سـرعـت بـه محله خاموشان و اموات مى بـرنـد. و در خـانـه اى وارد مـى شـونـد كـه متوجه خسران و ضـرر خـود مـى شـونـد؛ چون مى توانستند آن را آباد كنند و نكردند و اين خسران و ضرر بزرگى است ؛ چون ديگر وقت از دسـت او رفـته . و در خانه تنهايى و غربت و وحشت ساكن مـى شـود. و ديـگـران در خانه دنيايى او ساكن مى شوند. و زنـهـاى او بـه ديـگـران شـوهـر مـى كـنـنـد. و او در خـاك مـنـزل مـى كـند. پس خدا رحمت كند كسى را كه تصميم خود را يـكـى كـنـد بـراى اصـلاح آخـرت خـود. و آنـچـه براى او از حـلال مـمـكـن اسـت قـوت خـود قـرار دهـد. و به آن اكتفا كند. و اعمال نيكو به جا آورد و آرزوهاى خود را كوتاه كند.
و روى انه اذا حمل عدوالله الى قبره نادى الى من تبعه يا اخوتاه احذورا مثل ما قد وقعت فيه انى اشكو دنيا غرتنى حتى اذا اطـمـاءننت اليها وضعتنى و اشكو اليكم اخلاء الهوى حتى اذا وافـقـتـهـم تـبـروا مـنـى وخـذلونـى و اشـكـو اليـكم اولادا آثرتهم على نفسى و اسلمونى و اشكو اليكم مالا كدحت فى جـمـعـه فـى البـر و لبـحـر و قـاسـيـت الاهوال فاءحذه اعدائى و صار و بالا على و عاد نفعه لغيرى و اصـبـحـت مرتهنا به و اشكو اليكم بيت الوحدة و الوحشة و الظـلمـة و المـسـائلة عـن الصغيرة من عملى و الكبيرة فاحذروا مـثـل ما قد نزل بى فوا طول بلائى و عظيم عنائى ما لى من شفيع و لا حميم .
و روايـت شـده كه چون دشمن خدا را بردارند و به جانب قبر بـبـرنـد صـدا مـى زنـد بـه كـسـانـى كـه دنـبـال جنازه او هستند مى گويد: اى برادران من دورى كنيد از آنـچـه مـن در آن واقـع شـدم . بـه درسـتـى كـه من از دنيايى شـكـايـت مـى كنم كه مرا گول زد و فريب داد تا چون به او مـطـمـئن شـدم مرا خوار كرد. و از دوستانى شكايت مى كنم كه هـواپـرسـت بـودنـد و مـن بـا آنها موافقت كردم و اكنون از من بيزارى مى جويند و مرا ذليل و بى چاره كردند. و به شما از اولادى شـكـايـت مـى كـنـم كـه بـرخـود مـقـدم داشـتـم و مـرا واگذاشتند. و به شما از مالى شكايت مى كنم كه براى جمع آورى آن رحـمـت كـشـيـدم در سفر دريا و خشكى رفتم و خود را بـه خـطـرهـا انـداخـتـم پـس اكـنـون نـصـيـب دشمنان من شده و وبـال بـر من گرديده ، نفع آن به ديگرى مى رسد و من در گـرو آن مـى بـاشـم و بـه شـمـا شكايت مى كنم از رفتن در خـانـه تـنـهـايـى و وحـشـتناك و تاريك كه در آنجا از من سؤ ال از كوچك و بزرگ اعمالم مى شود. پس شما دورى كنيد از آن بلاها كه بر من وارد شده . آن چقدر طولانى است بلاى من و به چه زحمتهاى بزرگ گرفتار شدم . اكنون نه شفيعى دارم كـه بـراى مـن در پـيـشـگـاه خـداى مـتـعال وساطت كند و نه دوستى دارم كه از من حمايت كند و مرا يارى نمايد.
و كـان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله اذا دخـل الجـبانه يقول : السلام عليكم ايها الاءبدان البالية و العـظـام النـخـرة التـى خرجت من الدنيا بحسراتها و حصلت مـنها برهنها اللهم ادخل عليهم روحا منك و سلاما و منك يا ارحم الراحمين .
پـيـغـمبر اكرم صلى الله عليه و آله چون وارد قبرستان مى گـرديـد مـى فـرمـود: سـلام بـر شـمـا اى بـدنـهاى كهنه و اسـتـخـوانـهـاى پـوسيده كه از دنيا به حسرت و اندوه تمام بـيـرون رفـتـه ايـد و اكـنون در گرو كارها و اعمالتان مى بـاشـيـد. خدايا رحمت از خودت و سلام از ما و خودت بر آنها داخـل فـرمـا اى خدايى كه رحمتت بر بندگانت از همه بيشتر است .
و قـال عـبـدالله الجـرهـمـى و كـان مـن المعمرين تبعت يوما جنازه فخنقتنى العبره فانشدت شعرا:

يـا قـلب انـك فـى الدنـيـا لمـغـرور  
  فاذكر و هل ينفعن اليوم تذكير
فـبـيـنـمـا المـرء فى الاحياء مغتبطا  
  اذ صار فى الرمس تعفوه الا عاصير
يـبكى الغريب عليه ليس يعرفه  
  و ذو قرابته فى الحى مسرور
فاسترزق الله خيرا و ارضين به  
  فبينما العسر اذا دارت مياسير

و قـال رجـل مـن اصـحـاب الجنازه : تعرف لمن هذا الشعر؟ فـقـلت لا و الله . فـقال : هو لصاحب هذه الجنازه و انت غريب تبكى عليه و اهله مسرورون .
عـبـدالله جـرهـمـى ، كـه مـرد مـعـمـرى بـود، گـويـد: روزى دنـبـال جـنـازه اى حـركـت مـى كـردم پـس گريه مرا گرفت و اشـعـارى كـه شـنـيـده بـودم و نمى دانستم صاحبش كيست به زبـان آوردم . و مـعنى اشعار به فارسى چنين است : اى قلب به درستى كه تو در دنيا مغرور شده اى پس به ياد بياور و آيـا امـروز يادآورى ديگر فايده دارد. در بين اينكه شخص در بـيـن زنـدگـان بـه لذايـذ زنـدگـى مـشـغـول اسـت نـاگـهـان در خـاك فـرو مـى رود و گل و خاك او را فرو مى گيرد، غريبى كه او را نمى شناسد بـر او مـى گـريد و خويشان و نزديكان او در ميان زندگان به سرور و خوشى مشغولند. پس از خدا طلب خير كن و به آن راضى باش كه در اين بين سختى و مشكلات ناگهان به يسر و وسعت بر مى گردد.
پـس در ايـن حـال مـردى گفت : اى فلان مى دانى اين اشعارى كـه گـفـتـى از كـيـست ؟ گفتم نه به خدا. گفت از صاحب اين جـنـازه اسـت و تـو كـه غـريـبـى بـر او مـى گـريـى و اهـل او در حـال سـرورنـد بـراى ارثـى كـه مـى خـواهـند از او ببرند.
فقال ابو العتاهيه شعرا:

ارى الدنـيـا تـجـهز بانطلاق  
  مشمره على فدم و ساق
فـلا الدنـيـا بـبـاقـيه لحى  
  و لا حى على الدنيا بباق

ابوالعتاهيه گفته : دنيا را مى بينم كه با جديت تمام مهياى رفـتـن اسـت نه دنيا براى زنده اى مى ماند و نه زنده اى در دنيا باقى خواهد ماند.
و قال بعضهم : محله الاموات ابلغ العظات فوردوا القبور و اعتبروا بالنشور.
بعضى فرموده اند محله مردگان رساترين موعظه هاست پس وارد شـويـد در قـبـرسـتـان و ميان قبرها و عبرت بگيريد از روزى كه قيامت بر پا شود و اينها سر از خاك بردارند.

و روى بـعـضـهـم يـدخـل المـقـبـره ليـلا فـيـنـادى و يـقـول يـا اهـل القبور من انتم ثم يجيب عن نفسه نحن الاباء و الامـهـات و الاخـوه و الاخـوات نـحـن الاحـبـاب و الجـيـران نـحـن الاصـدقـاء و الاخـوان نـحـن الاحـبه و الخلان طحنتنا البلاء و اكلنا الجنادل و الثرى .
نـقـل شـده كـه : بـعـضـى از عـرفـاء داخـل در قـبـرسـتـان مـى شـد و نـدا مـى داد كـه اى اهـل قـبـور شـمـا چـه كسانى هستيد؟ سپس خودش از طرف آنها جواب مى داد كه ماييم پدران و مادران و برادران و خواهران ، مـايـيـم دوسـتان و همسايگان ، ماييم رفيقان و برادران ماييم مـحـبـان و عـلاقـه مـندان به يكديگر. بلاها ما را خرد كرده و آسيا نموده و سنگ ها و خاك ما را خورده است .
و انشد بعضهم و قال :

خـمـدوا و ليـس يـجـاب مـن ناداهم  
  هم موتى و كيف اجابه الاموات

بعضى چنين فرموده اند: آنان ساكتند و جواب نمى دهند كسى را كـه آنـهـا را صـدا كـند، آنها مردگانند و چگونه مردگان جواب دهند.
و و قـال البـراء بـن عـازب : بـيـنـمـا نـحـن مـع رسـول الله صلى الله عليه و آله اذا ابصر بجنازه تدفن فـبـادر اليـهـا مـسـرعـا حـتـى وقـف عـليـهـا ثـم بـكـى حـتـى بـل ثـوبـه ثـم التـفـت اليـنـا فـقـال يـا اخـوانـى لمثل هذا فليعمل العاملون احذروا هذا و اعملوا له .
بـراء بـن عـازب گـفـتـه : در بـيـن ايـنـكـه بـا رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله بوديم ناگهان چشم آن بـزرگـوار به جنازه اى افتاد كه او را دفن مى كردند. پس بـه سـرعـت بـه طـرف آن رفـت تا اينكه بر بالاى آن قبر ايـسـتـاد پـس چـنـان گـريـه كرد كه جامه و لباسش از اشك چـشـمـش تـر شـد. پـس روى مبارك به جانب ما كرد و فرمود: بـرادران مـن بـراى ايـنـجـا بـايـد عـمـل كـنـنـدگـان عـمـل كـنـنـد از ايـنـجـا بـتـرسـيـد و بـراى آن عمل كنيد.
و كـتـب بـعـضـهـم الى مـلك يـعـظـه ايـهـا المـلك اعـدل بـرعـيـتـك و ارحـم مـن تحت يديك و لا تتجبر عليهم و لا تـعـل قـدرك و لا تـنس قبرك الذى هو منتهى امرك فان الموت ياءتيك و ان طال عمرك و الحساب امامك و القيمه موعدك و قد كـان هـذا الامـر الذى انـت فـيـه بـيـد غـيـرك فـلو بقى له لم يـصـل اليـك و سينتقل عنك كما انتقل عنه و انه لا يبقى لك و لا يبقى له فقدم لنفسك خيرا تجده محضرا و تزود من دارالغرور لدار الفـرح و السـرور و اعـتـبـر بـمـن كـان قـبلك ممن خزن الاموال و جدد الاقلال و جمع الرجال فلم يستطع دفع المنيه و لا رد الرزيـه فـلا تـغتر بدنيا دنيه لم يرضها الله جزاء لاوليائه ولا عذابا لاعدائه .
بعضى از بزرگان به سلطانى نامه نوشت و او را موعظه كـرد كـه : اى سـلطـان بـا رعيت خود با عدالت رفتار كن ، و بـه زيـردسـتـان خـود رحم كن ، و بر آنها تكبر مكن ، و قدر خـود را بـالا مـبـر، و قبر خود را كه منتهاى زندگى تو است فـرامـوش نـكـن . پـس بـه تـحـقـيق كه مرگ تو را خواهد آمد گـرچـه عمر طولانى بنمايى . و حساب كارهاى تو در پيش تو است . و قيامت وعده گاه تو است . و اين امر سلطنت كه در دسـت تو است به دست غير تو بود. و اگر براى او باقى مـى مـانـد به تو نمى رسيد و به زودى از تو به ديگرى انـتقال پيدا مى كند. نه براى او باقى مى ماند و نه براى تـو باقى خواهد ماند. پس چيزى براى خود پيش فرست تا آنـجـا آن را حـاضـر بـيـابـى و بـهـره بـردار از ايـن مـنـزل غـرور و نـاپـايـدار بـراى آن مـنـزل فـرح و سـرور. و از حـال گذشتگان عبرت بگير كه آنـهـا مـالهـا را جـمـع و خـزانـه كـردنـد و تـازه نـمـودنـد اسـتـقلال و شخصيت هاى خود را. و مردان جنگجو را جمع آورى كـردنـد. بـا هـمه اينها نتوانستند مرگ را از خود دفع كنند و قـادر نـشـدنـد بـلاهـا را از خود رد كنند. پس ‍ مغرور مشو به دنـيـاى بـى مـقـدار كـه خـداى مـتـعـال راضـى نـشـد آن جـزاى دوستانش باشد و نه عذاب دشمنانش .
و اعـتـبـر يـقـول القائل شعرا:

و كيف يلذ العيش من كان موقنا  
  بان المنايا بغته ستعاجله
و كـيـف يلذ النوم من كان مؤ منا  
  بان اله الخلق لا بد سائله
و كـيـف يـلذ العـيـش كـان صائرا  
  الى جدث يبلى الثياب منازله
و كـيـف يـلذ النـوم مـن اثـبـتـواله  
  مثاقيل اوزان الذى هو فاعله

و عـبرت بگير به قول اين شاعر كه مى گويد: چگونه از عـيـش دنـيـا لذت مـى بـرد كـسـى كـه يـقـيـن دارد مـرگ و اجـل او نـاگـهـان مـى رسـد و به زودى او را از اين عالم به عالم ديگر خواهد برد. و چگونه از خواب لذت مى برد كسى كـه ايـمـان دارد كـه خـداى مـتـعـال از او سـؤ ال خـواهـد فـرمود: و چگونه از زندگانى دنيا لذت مى برد كـسى كه به سوى قبر مى رود كه در آن پوسيده مى شود، چگونه از خواب لذت مى برد كسى كه براى او ثابت كرده اند كه ميزانى هست كه اعمال به آن سنجيده مى شود.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: