باب نهم: در مرض و دردها و مصلحت آنها

قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : يـوما لاصحابه ايكم يـحـب ان يـصـح و لا يـسـقـم قـالوا كـلنـا يـا رسول الله . فقال اتحبون ان تكونوا كالحمير الضالة الا تـحـبون ان تكونوا اصحاب الكفارات و الذى نفسى بيده ان الرجـل لتـكون له الدرجة فى الجنة ما يبلغها بشى ء من عمله و لكن بالصبر على البلاء و عظيم الجزاء لعظيم البلاء و ان الله اذا احـب عـبـدا ابـتـلاه بـعظيم البلاء فان رضى فله الرضا و ان سخط فله السخط.
روزى پـيـغـمـبـر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله به اصحاب فـرمـود: كـدام يك از شما دوست دارد كه صحيح باشد و به مـرض نـزديـك نـبـاشـد؟ عـرض كـردنـد: يـا رسـول الله هـمـه مـا چنين هستيم . فرمود: آيا مى خواهيد مانند خـران گـم شـده بـاشـيـد آيـا دوسـت نداريد كه به واسطه بلاها گناهان شما بر طرف شود و بلاها كفاره گناهان شما بـاشـد. قـسـم بـه خـدايـى كـه جان من به دست قدرت اوست براى شخص در جائى در بهشت هست كه به آن نخواهد رسيد مـگـر بـه صـبـر بـر بـلا و جـزاى بـزرگ در مقابل بلاى بزرگ است .
و بـه درسـتـى كـه خـداى متعال چون بنده را دوست دارد او را مـبتلا مى كند به بلاى بزرگ . پس اگر راضى شد خدا از او راضـى است ، و اگر به غضب آمد و ناراحت شد خدا بر او غضب خواهد كرد.

و قـال عليه السلام : لو يعلم المؤ من حاله فى السقم ما احب يفارق السقم .
حضرت فرمود: اگر مؤ من مى دانست كه در مرض چه ثوابها براى او هست دوست نداشت كه مرض از او جدا شود.
و قـال عـليـه السـلام : يـود اهـل العـافـيـة يـوم القيمة ان لحـومـهـم قـرضـت بـالمـقـاريـض لمـا يـرون مـن ثـواب اهل البلاء.
حـضرت فرمود: در روز قيامت كسانى كه در دنيا با صحت و عـافـيـت به سر بردند دوست دارند كه گوشت بدن آنها را بـا مـقـراض در دنيا چيده بودند براى آنچه كه مى بينند از ثوابها كه به اهل بلا مى دهند.
و قال موسى : يارت لامرض يضنينى و لا صحة تنسينى و لكن بين ذلك امرض تاره فاذ كرك واصح تارة اشكرك .
مـوسى عرض كرد: خدايا نه مرضى كه مرا از پاى در آورد و نـه صـحـتـى كـه مـوجب شود فراموشى نعمتهاى تو را، و ليـكن بين اين دو كه گاهى مريض ‍ شوم و به ياد تو افتم و گاهى صحت بدن داشته باشم و شكر تو را به جا آورم .
و روى : ان ابـا الدرداء مـرض فـعـادوه ، فـقـالوا اى شى تـشـتـكـى فـقـال ذنـوبـى ، قـالوا فـاى شـى تـشـتـهـى فـقـال المـغـفـره مـن ربـى فـقـالوا لانـد عـولك طـبـيـبـا؟ فـقـال الطـبـيـب امـرضـنـى . قـالوا فـاسـئله عـن سـبـب ذلك فقال : سئلته فقال انى افعل ما اريد.
نـقـل شـده كـه : ابودرداء مريض شد پس جمعى به عيادت او رفـتـنـد گـفـتـند: از چه شكايت دارى ؟ گفت : از گناهان خود. گـفتند: چه چيز ميل دارى ؟ گفت : آمرزش از طرف خدا. گفتند: آيا طبيبى براى تو طلب كنيم ؟ گفت : طبيب مرا مريض كرده . گـفـتـنـد: پـس از او سـبـب و عـلت آن سـؤ ال كـن گفت : من سؤ ال كردم فرمود: من آنچه اراده كنم به جا خواهم آورد.
و مـرض رجـل فـقـيـل : له الا تـتـداوى ؟ فـقـال : ان عـادا و ثـمـود و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا كان لهم اطباء و ادواء فلا الناعت بقى و لا المنعوت له و لو كانت الا دواء لما مات طبيب و لا ملك .
مـردى مـريـض شد به او گفته شد: چرا خود را معالجه نمى كـنـى ؟ پـس گفت : قوم عاد و ثمود و اصحاب رس و كسانى كه در بين آنها در زمانهايى بودند براى آنها طبيب ها بود و دواهـايـى داشـتـنـد نـه آن كـس كـه وصـف دواهـا را مى دانست و خاصيت آنها را مطلع بود باقى ماند و نه آن كسى كه براى او وصـف دواهـا گفته شد. و اگر دواها از دردها جلوگيرى مى كرد هر آينه هيچ طبيب و سلطانى نمى مرد.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: