(هـــرگـاه دربـاره كسى چيزى گويند كه او نداشته باشد و فرزند يا فرزند زاده اوداشته باشند، همانست كه درباره او گفته شده )

(هـــرگـاه دربـاره كسى چيزى گويند كه او نداشته باشد و فرزند يا فرزند زاده اوداشته باشند، همانست كه درباره او گفته شده )
بـَابٌ فِي أَنَّهُ إِذَا قِيلَ فِي الرَّجُلِ شَيْءٌ فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَإِنَّهُ هُوَ الَّذِي قِيلَ فِيهِ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مـَحـْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى عـِمْرَانَ أَنِّى وَاهِبٌ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً مُبَارَكاً يُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ يُحْيِى الْمَوْتَى بـِإِذْنِ اللَّهِ وَ جـَاعـِلُهُ رَسـُولًا إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ فَحَدَّثَ عِمْرَانُ امْرَأَتَهُ حَنَّةَ بِذَلِكَ وَ هِيَ أُمُّ مـَرْيـَمَ فـَلَمَّا حـَمـَلَتْ كـَانَ حـَمـْلُهـَا بـِهـَا عـِنْدَ نَفْسِهَا غُلَامٌ فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضـَعْتُها أُنْثى ... وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى أَيْ لَا يَكُونُ الْبِنْتُ رَسُولًا يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ اللّهُ أَعـْلَمُ بـِما وَضَعَتْ فَلَمَّا وَهَبَ اللَّهُ تَعَالَى لِمَرْيَمَ عِيسَى كَانَ هُوَ الَّذِى بَشَّرَ بـِهِ عـِمـْرَانَ وَ وَعَدَهُ إِيَّاهُ فَإِذَا قُلْنَا فِى الرَّجُلِ مِنَّا شَيْئاً وَ كَانَ فِى وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 484 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تعالى به عمران (پدرم مريم مـادر عـيـسـى عـليه السلام ) وحى كرد كه من به تو پسرى مى بخشم ، سالم و مبارك كه بـه اذن خـدا كـور مـادر زاد و پـيـس را درمـان كـنـد و مـردگـان را زنـده كـنـد و پيغمبر بنى اسـرائيـلش قـرار دهم ، عمران اين مطلب را به همسرش حنة كه مادر مريم است گزارش داد، چون به مريم حامله گشت ، فكر مى كرد كه حملش پسر است ، چون او را زائيد (و ديد دختر اسـت ) گـفـت : پـروردگـارا! (((مـن دخـتـر زائيدم و پسر مانند دختر نيست ))) يعنى دختر كه پيغمبر نمى شود. خداى عزوجل (درباره او) مى فرمايد: خدا به آنچه او زائيده داناتر است ، سـپـس چون خداى تعالى عيسى را به مريم بخشيد، او همان پيغمبرى بود كه به عمران بشارت داده شده بود و به او وعده كرده بودند.
پـس هـرگـاه مـا دربـاره مـردى از خاندان خود چيزى گفتيم . و در فرزند يا فرزند زاده او پيدا شد آن را انكار مى كنيد.

شرح :
حاصل مقصود اين روايت و بلكه مقصود مرحوم كلينى از انعقاد اين باب اين است كه : گاهى مصالح عاليه اقتضا مى كند كه انبياء و ائمه عليهم السلام سخنى از راه تبريه و مـجـاز اظهار دارند و يا از امور بدائيه به مردم خبرى دهند، سپس براى مردم خلاف آنچه از ظـاهـر لفـظ شـنـيـده انـد هـويـدا شـود، در ايـن صـورت نـبـايـد آن سـخـن را حمل به دروغ نمود، زيرا آگاهى صالح عظيمه اقتضاى توريه و بدا مى كند، چنانچه در بـاب بـدا و سـؤ ال از امـام ذكـر شـد و يكى از آن امورى كه اقتضاى توريه يا بدا دارد، قـيـام و ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه به واسطه علتى كه در حـديـث 937 ذكـر شـد و تـوضـيحى كه در آنجا بيان كرديم صلاح نيست كه شيعيان زمان ظـهـور و قـيـام آن حـضرت را بدانند، بلكه از روايات استفاده مى شود كه تعيين امام قائم عـليـه السـلام از مـيـان ائمـه عـليـهـم السـلام هـم بـراى شـيـعـيـان صـدر اول صـلاح نـبوده است تا شيعيان زمان امام باقر و صادق عليهما السلام ، به اميد اين كه امـام قـائم عـليـه السـلام فـرزنـد ايـن امـام اسـت و آنها دركش خواهند كرد، ماءيوس و نااميد نـشـونـد و انتظار فرج داشته باشند و در شدائد و مصيبات شكيبائى و بردبارى ورزند زيرا مى دانند كه امام قائم عليه السلام تقيه نمى كند، شمشير مى كشد، حق را مى گيرد، مؤ منين را عزيز و منافقين را ذليل مى كند.
بنابر اين اگر امام صادق عليه السلام بفرمايد: فرزند من امام قائم عليه السلام است ، مقصود حضرت اين است كه فرزند هفتم من قائم به شمشير است ، ولى شيعه گمان مى كند كه فرزند اول آن حضرت قائم به شمشير است از اين رو صبر مى كند و انتظار فرج مى كـشـد و افسرده و كسل نمى شود، سپس چون ديد فرزند آن حضرت قيام به شمشير نكرد، نـبـايـد وعـده امـامـش را حـمـل بـه دروغ كـنـد، بـه جـهـت احـتـمـال تـوريـه و بـدا چـنانچه اين گونه وعده از خداى تعالى نسبت به عمران داده شد، بشرحى كه در روايت بيان گرديد.
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ إِسـْمـَاعـِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيـَمـَانـِيِّ عـَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا قُلْنَا فِى رَجُلٍ قَوْلًا فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِى وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 485 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: هرگاه درباره مردى سخنى گوئيم و در او نباشد و در فرزند يا نوه او باشد، انكار نكنيد، زيرا خداى تعالى هر چه خواهد مى كند.

3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خَدِيجَةَ قـَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَدْ يَقُومُ الرَّجُلُ بِعَدْلٍ أَوْ بِجَوْرٍ وَ يُنْسَبُ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ قَامَ بِهِ فَيَكُونُ ذَلِكَ ابْنَهُ أَوِ ابْنَ ابْنِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَهُوَ هُوَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 485 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: گاهى انسان با صفت عدالت يا ستم سنجيده مى شود و بـه آن سـنـجـش نـسـبـتـش مـى دهـنـد، در صورتى كه خودش آن صفت را دارا نيست ، بلكه پـسـرش يا پسر پسرش بعد از او داراى آن صفت مى باشد، پس او همان است (كه آن صفت درباره اش ‍ گفته شده ).

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن