باب جبر و قدر و امر بين الامرين

باب جبر و قدر و امر بين الامرين
بَابُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ وَ الْأَمْرِ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ‏
1- عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمّدٍ وَ غَيْرِهِمَا رَفَعُوهُ قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع جَالِساً بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفّينَ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمّ قَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنَا عَنْ مَسِيرِنَا إِلَى أَهْلِ الشّامِ أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَجَلْ يَا شَيْخُ مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَ لَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلّا بِقَضَاءٍ مِنَ اللّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ لَهُ الشّيْخُ عِنْدَ اللّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ مَهْ يَا شَيْخُ فَوَ اللّهِ لَقَدْ عَظّمَ اللّهُ الْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَ أَنْتُمْ سَائِرُونَ وَ فِي مَقَامِكُمْ وَ أَنْتُمْ مُقِيمُونَ وَ فِي مُنْصَرَفِكُمْ وَ أَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ وَ لَمْ تَكُونُوا فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ مُكْرَهِينَ وَ لَا إِلَيْهِ مُضْطَرّينَ فَقَالَ لَهُ الشّيْخُ وَ كَيْفَ لَمْ نَكُنْ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ حَالَاتِنَا مُكْرَهِينَ وَ لَا إِلَيْهِ مُضْطَرّينَ وَ كَانَ بِالْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ مَسِيرُنَا وَ مُنْقَلَبُنَا وَ مُنْصَرَفُنَا فَقَالَ لَهُ وَ تَظُنّ أَنّهُ كَانَ قَضَاءً حَتْماً وَ قَدَراً لَازِماً إِنّهُ لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ الْأَمْرُ وَ النّهْيُ وَ الزّجْرُ مِنَ اللّهِ وَ سَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَ الْوَعِيدِ فَلَمْ تَكُنْ لَائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَ لَا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَ لَكَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالْإِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَ لَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ الرّحْمَنِ وَ حِزْبِ الشّيْطَانِ وَ قَدَرِيّةِ هَذِهِ الْأُمّةِ وَ مَجُوسِهَا إِنّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَلّفَ تَخْيِيراً وَ نَهَى تَحْذِيراً وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ يُمَلّكْ مُفَوّضاً وَ لَمْ يَخْلُقِ السّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا وَ لَمْ يَبْعَثِ النّبِيّينَ مُبَشّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ عَبَثاً ذَلِكَ ظَنّ الّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ فَأَنْشَأَ الشّيْخُ يَقُولُ أَنْتَ الْإِمَامُ الّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ يَوْمَ النّجَاةِ مِنَ الرّحْمَنِ غُفْرَاناً أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً جَزَاكَ رَبّكَ بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 215 رواية: 1 ***
ترجمه :
1- اميرالمؤمنين(ع) پس از بازگشت از جنگ صفين در كوفه نشسته بود كه پيرمردى آمد و در برابر آن حضرت زانو زد و سپس عرض كرد: اى امير مؤمنان، بفرمائيد كه آيا رفتن ما بجنگ اهل شام بقضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود: آرى اى پيرمرد بهيچ تلى بالا نرفتيد و به هيچ دره‏اى سرازير نشديد مگر بقضا وقدر خدا، پيرمرد گفت: اى امير مؤمنان رنجيكه من در اين راه بردم بحساب خدا گذارم؟ (يعنى چون رفتن من بقضاء و قدر خدا بوده است پس من اجرى نخواهم داشت) حضرت فرمود: ساكت باش اى پيرمرد بخدا سوگند كه خدا اجر بزرگى نسبت برفتن آنجا و اقامت در آنجا و بازگشت از آنجا بشما داده است، و شما نسبت بهيچ يك از حالات خود مجبور و ناچار نبوديد پيرمرد گفت: چگونه مى‏شود كه ما در هيچ يك از حالات مجبور و ناچار نباشيم با آنكه رفتن و حركات و بازگشت ما بقضا و قدر خدا باشد؟ حضرت باو فرمود: مگر تو گمان كنى كه آن قضا حتمى بود و آن قدر لازم (بطوريكه اختيار از تو سلب شود و رفتن و جنگ كردنت بقدرت و اراده تو نباشد) اگر چنين مى‏بود ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشت خدا بيهوده بود (زيرا در آنصورت انسان مانند ماشين خود كاريستكه اگر درست كوكش كنند نافع باشد و چون بد جورش كنند زيان رساند و ماشين را امر و نهى كردن و توبيخ و تحسين نمودن بيهوده و باطلست) و نويد و بيم دادن انسان معنى ندارد نه گنهكار سزاوارى سرزنش دارد و نه نيكوكار اهليت ستايش، بلكه گنهكار از نيكوكار سزاوارتر باحسانست و نيكوكار از گنهكار بعقوبت سزاورتر است (نيكوكار از بدكردار سزاوارتر بستايش نيست و بدكردار از نيكوكار سزاوارتر بنكوهش نباشد) اين سخن گفتار برادران بت پرستان و دشمنان خداى رحمان و حزب شيطان و اهل قدر و مجوس اين امت است، خداى تبارك و تعالى تكليف با اختيار نموده (نه با جبر و اضطرار) و براى بيم دادن نهى فرموده (تا مردم فهميده و با اختيار بچاه نيفتند) و بركردار اندك ثواب بسيار عطا فرموده، نافرمانى از او غلبه جوئى بر او نيست و فرمانبرى از او باكراه و زور نباشد بمردم آن ملكيت نداده كه يكباره واگذار كرده باشد (چنانكه اهل تفويض گويند) و آسمانها و زمين و فضا را بيهوده نيافريده و پيغمبران را بدون جهت مژده گويان و بيم رسان مبعوث نساخته، اين عقيده كافران آست، واى بر كافران از آتش دوزخ پيرمرد (كه عقده دلش باز شده و از شادى در پوست خود نمى‏گنجيد يك رباعى باين مضمون) انشاء نمود و مى‏گفت: توئى آن اماميكه بسبب اطاعت او از خداى رحمان در روز قيامت اميد آمرزش داريم، از امر دين ما هر چه مشكلش بود روشن ساختى، در برابر اين احسان پروردگارت بتو جزاى احسان عنايت كند.
شرح :
در اين حديث شريف اميرالمؤمن عليه‏الس لام در كمال وضوح بر بطلان جبر و تفويض استدلال فرموده است، آنچه در بين دو قلاب () ذكر نموديم نسخه بدل جمله سابق است كه مجلسى (ره) از حديث اصبغ بن نباته نقل فرموده است و بنظر ما عبارت صحيح همان است كه بين دو قلابست زيرا مطابق عبارت كافى اگر چه مجلسى (ره) پنج وجه براى توجيه آن بيان كرده است ولى بنظر دقت هيچ يك درست نيست زيرا اساسا امام عليه‏السلام سزاوارى ثواب و عقاب را در صورت جبر نفى مى‏كند پس چگونه مى‏شود كه در دو جمله بعد سزاوارتر بودن آنرا ثابت كند و آنكه فرمود اين سخن گفتار برادران بت پرستانست براى اينستكه قرآن از قول آنها نقل مى‏ند كه: (((چون كار زشتى كنند گويند پدران‏مان را اينگونه ديديم و خدا ما را باين امر كرده است))) يعنى ما مجبور و تحت فرمان خدائيم و اينكه فرمود (((دشمن خداى رحمان ))) گويا مربوط باهل تفويض باشد كه خود را در برابر خدا مستقل مى‏دانند ولى باز حزب شيطان با اهل جبر مناسبتر است زيرا كه شيطان گفت (((رب بما اغويتنى))) پروردگارا چون تو مرا گمراه كردى و اهل قدر چنانكه گفتيم بر هر دو دسته تطبيق شده است و همچنين عبارات بعد در حديث شريف بر هر دو طايفه قابل انطباق است، باهل تفويض مى‏گوئيم اگر خدا كار را بشما واگذاشته و خود كنار رفته است پس چرا شما را امرو نهى مى‏كند چرا پيغمبر مى‏فرستد، چرا پاداش اندك را بسيار مى‏دهد و باهل جبر مى‏گوئيم بماشين خودكار كه امر و نهى نمى‏كنند و بعلاوه امر او را مقرون باختيار خود وجدان مى‏كنى و بعقيده تو پاداش بسيار بر عمل اندك معنى ندارد و. و. و اما كلمه قضا و قدر را در اينجا طبق حديثى كه از احتجاج نقل شده بامر و نهى و تمكين خدا معنى فرموده است.
شرح :
كلمه (((قدر))) در اين عنوان به معنى تفويض است و مقصود از اين موضوع مشهور و معروف خلق اعمال و مسأله جبر و تفويض است كه از مهمترين و مشكلترين مسائل مذهب است و در اين خصوص ميان طايفه اماميه و معتزله و اشاعره مباحثات و مناقشات دراز انجام يافته و بيشتر دانشمندان در اين خصوص رساله جداگانه‏اى نوشته‏اند و عقايد ايشان فروع و منشعباتى پيدا كرده است ولى در اصل در اصل مسأله سه عقيده و مذاق بيش نبوده است: اول عقيده بجز و خلاصه‏اش اين است كه هر كردار و گفتاريكه از انسان سر ميزند بقدرت واراده خداست و قدرت و اراده انسان در آن هيچ تأثيرى ندارد بلكه انسان مانند ابزار دست كارگر است، خدا گاهى درخت را بصدا مى‏آورد و گاهى انسان را، زمانى رعد و برق و هوا را بجنبش مى‏آورد و زمانى انسان را بنابراين فرقى ميان گام بر داشتن انسان و رعشه دست و پاى او نيست، اين عقيده شعارا شاعره است و سر سلسله اين عقيده جهم بن صفوان و ابوالحسن اشعرى است كه هر يك تابعين بسيارى دارند دوم عقيده بتفويض است باين معنى كه قدرت و اراده انسان در گفتار و كردار از خود اوست و قدرت وارده خدا در آن تأثير و مدخليت و بى‏واسطه ندارد و نزد بعضى در اين معنى كلمه (((قدر))) هم بكار ميرود مانند بكار بردن مصنف در اين عنوان و نزد بعضى ديگران اين كلمه بمعنى (((جبر))) بكار ميرود، پيغمبر(ص) فرموده است: (((قدرية مجوس اين امت است))) و هر يك از دو طايفه (((مجبره و مفوضه))) اين سخن را بر دسته مقابل تطبيق مى‏كنند سوم عقيده باختيار يا (((امر بين الامرين ))) كه مضمون روايات اين باب و ساير رواياتى است كه از ائمه هدى(ص) رسيده است، در تمام اين روايات جبر و تفويض (يا قدر) را رد كرده و بر بطلان آن استدلال فرموده و امر بين الامرين را ثابت نموده‏اند چنانكه اكنون ذكر مى‏شود. معنى امر بين الامرين اجمالا اين است كه در افعال خود نه چنان مجبور و بى‏اختيار است كه مانند ابزار دست كارگر باشد و از خود نيروى امتناع و دفاع نداشته باشد و نه چنانكه انسان در كردار خود مستقل باشد و خدا را هيچگونه دخالتى در آن نباشد بلكه افعال او بهر دو طرف ربط و بستگى دارد هم بخدا و هم بخود او ولى بيان و توضيح اين عقيده و استدلالش معركه آراء و ميدان نجات و هلاكت شده و دانشمندان را حيران و پريشان كرده است و به همين جهت جهت اين مسأله از غوامض و مشكلات مسائل مذهبى به شمار آمده است در اينجاست كه صاحب كفاية الاصول چون به بن بست جبر از طريق استدلال گير كرده مى‏گويند (((قلم اينجا رسيد و سر بشكست))) مرحوم مجلسى در اينجا هشت قول از بزرگان دانشمندان نقل مى‏كند و بر هر يك ايراد و اعتراضى مى‏نمايد و خودش در آخر قول نهمى احداث ميكند و آنرا مستفاد از روايات ميداند، بسيارى از دانشمندان دليل دندان شكن بر اختيار را وجدان پاك خود انسان دانسته و اينكه خود انسان گاهى ميگويد (((دلم خواست يا دلم نخواست))) را دليل مختار بودنش دانسته‏اند.
اينكه گوئى اين كنم يا آن كنم خود دليل اختيارست اى صنم.
و ما جز اينكه با استمداد از فضل و توفيق خداى منان و با التجاء به درگاه او از لغزش فكر و قلم وارد ترجمه و شر ح روايات شويم چاره ديگرى نداريم و به نظر ما حديث دوازدهم اين باب كه از حضرت ثامن الأئمه روايت شده است تا آنجا كه مغز بشر استمداد و اجازه تفكر دارد اين مشكل را حل فرموده است.

2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ الْوَشّاءِ عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ قَالَ مَنْ زَعَمَ أَنّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنّ الْخَيْرَ وَ الشّرّ إِلَيْهِ فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 218 رواية: 2 ***
ترجمه :
امام صادق عليه‏السلام فرمود: هر كه معتقد باشد كه: خدا خلقش را به بى‏عفتى و زشتكارى فرمان مى‏دهد بر خدا دروغ بسته است و هر كه معتقد شود كه كار نيك و بد از اوست بر خدا دروغ بسته است.
شرح :
جمله اول اين روايت رد بر اهل جبر است كه مى‏گويند: كار زشت ما بدستور خداست چنانچه در شرح :حديث سابق از آيه شريفه نقل شد و جمله دوم رد بر اهل تفويض است كه گويند مرجع و منشاء كار نيك و بد خود ما هستيم و خدا را در سلطنتش مغلوب و مقهور مى‏دانند. دسته اول علل و اسباب اوليه افعال انسان را در نظر گرفته و از علل و اسباب قريبه كه اراده و اختيار انسانست صرفنظر كردن و دسته دوم تنها چشم بعلل قريبه دوختند و قدرت و اراده خدا را ناديده انگاشتند. هر دو دسته بر خدا دروغ بستند و امر بين الامرين را فراموش كردند.

3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ الْوَشّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرّضَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ اللّهُ فَوّضَ الْأَمْرَ إِلَى الْعِبَادِ قَالَ اللّهُ أَعَزّ مِنْ ذَلِكَ قُلْتُ فَجَبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي قَالَ اللّهُ أَعْدَلُ وَ أَحْكَمُ مِنْ ذَلِكَ قَالَ ثُمّ قَالَ قَالَ اللّهُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيّئَاتِكَ مِنّي عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوّتِيَ الّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 218 رواية: 3 ***
ترجمه :
و شاء گويد از حضرت رضا(ع) پرسيدم و عرضكردم: خدا كار را به خود بندگان واگذاشته است؟ فرمود: خدا قادرتر از اينست، عرض كردم: پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود خدا عادلتر و حكيم‏تر از اينست، سپس فرمود: خدا فرمايد: اى پسر آدم من بكارهاى نيك تو از خود تو سزاوارترم و تو بكارهاى زشتت از من سزاورترى (به حديث 383 رجوع شود) مرتكب گناه مى‏شوى بسبب نيروئى كه من در وجودت قرار داده‏ام.

4- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرّارٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرّحْمَنِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرّضَا ع يَا يُونُسُ لَا تَقُلْ بِقَوْلِ الْقَدَرِيّةِ فَإِنّ الْقَدَرِيّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الْجَنّةِ وَ لَا بِقَوْلِ أَهْلِ النّارِ وَ لَا بِقَوْلِ إِبْلِيسَ فَإِنّ أَهْلَ الْجَنّةِ قَالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ وَ قَالَ أَهْلُ النّارِ رَبّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالّينَ وَ قَالَ إِبْلِيسُ رَبّ بِما أَغْوَيْتَنِي فَقُلْتُ وَ اللّهِ مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ وَ لَكِنّي أَقُولُ لَا يَكُونُ إِلّا بِمَا شَاءَ اللّهُ وَ أَرَادَ وَ قَدّرَ وَ قَضَى فَقَالَ يَا يُونُسُ لَيْسَ هَكَذَا لَا يَكُونُ إِلّا مَا شَاءَ اللّهُ وَ أَرَادَ وَ قَدّرَ وَ قَضَى يَا يُونُسُ تَعْلَمُ مَإ؛** الْمَشِيئَةُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الذّكْرُ الْأَوّلُ فَتَعْلَمُ مَا الْإِرَادَةُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلَى مَا يَشَاءُ فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الْهَنْدَسَةُ وَ وَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَ الْفَنَاءِ قَالَ ثُمّ قَالَ وَ الْقَضَاءُ هُوَ الْإِبْرَامُ وَ إِقَامَةُ الْعَيْنِ قَالَ فَاسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ أُقَبّلَ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ فَتَحْتَ لِي شَيْئاً كُنْتُ عَنْهُ فِي غَفْلَةٍ
**اصول كافى جلد 1 صفحه:218 رواية: 4 ***
ترجمه :
يونس بن عبدالرحمن گويد: حضرت رضا(ع) بمن فرمود: بگفتار قدريه (اهل تفويض) قائل مباش زيرا قدريه نه بگفتار اهل بهشت قائل شدند ونه بگفتار اهل دوزخ و نه بگفتار شيطان براى اينكه اهل بهشت گفتند (سوره 7 43) (((سپاس خداى راست كه ما را باين بهشت هدايت فرمود و اگر خدا ما را هدايت نمى‏كرد، ما هدايت نمى‏شديم))) و اهل دوزخ گفتند (سوره 23 106) (((پروردگار، شقاوت خود ما بر غلبه كرد و ما گروهى گمراه بوديم))) و شيطان گفت: (((پروردگار بسبب آنكه تو مرا گمراه كردى))) (پس اين هر سه طايفه نيكى و بدى را بخدا ارجاع مى‏دهند ولى قدريه بخودشان بر مى‏گردانند) عرض كردم بخدا سوگند من بگفتار ايشان قائل نيستم بلكه مى‏گويم چيزى نباشد مگر بوسيله آنچه خدا خواهد و اراده كنند و تقدير نمايد و حكم فرمايد، فرمود: اى يونس چنين نيست، چيزى نباشد مگر آنچه خدا خواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم فرمايد مى‏دانى مشيت (خواست خدا) چيست! گفتم: نه: فرمود: ذكراولست (ياد نخستين) مى‏دانى اراده چيست؟ گفتم: نه فرمود: آن تصميم است بر آنچه مى‏خواهد، مى‏دانى قدر چيست؟ گفتم: نه فرمود آن اندازه‏گيرى و مرزبندى است مانند مقدار بقا و زمان فناء سپس فرمود و قضا (حكم) محكم ساختن و وجود خارجى دادنست، يونس گويد: از آنحضرت اجازه خواستم كه سرش را ببوسم و عرضكردم :گرهى برايم گشودى كه از آن بى‏خبر بودم.
شرح :
مجلسى عليه‏الرحمة گويد جمله (((لايكون الا بماشاء الله))) در بيشتر نسخ كافى در قول يونس با (((باء))) و در قول امام بدون (((باء))) ذكر شده است و سپس دو توجيه براى آن بيان مى‏فرمايد و همچنين صدر المتألهين و فيض كاشانى قدس سر هما هر كدام در اين زمينه بيانى دارند ولى انصاف اينستكه امام عليه‏السلام با در نظر گرفتن درجه فهم و دانش يونس و معنائيكه خود او از كلامش اراده كرده جوابش را داده است اين جهات براى ما واضح و روشن نيست تا بدانيم آنجمله با نداشتن (((باء))) چه فرقى از لحاظ معنى.
مى‏كند، و اما منظور از (((ذكر اول))) مرحوم فيض گويد كه: لوح محفوظ است و مقصود از بقاء و فناء مدت عمر هر چيز واجل اوست.

5- مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَعَلِمَ مَا هُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ وَ أَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ فَمَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَقَدْ جَعَلَ لَهُمُ السّبِيلَ إِلَى تَرْكِهِ وَ لَا يَكُونُونَ آخِذِينَ وَ لَا تَارِكِينَ إِلّا بِإِذْنِ اللّهِ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه:220 رواية: 5 ***
ترجمه :
امام صادق عليه‏السلام فرمود: همانا خدا خلق را آفريد و دانست كه آنها بچه راهى مى‏روند و ايشانرا امر كرد و نهى فرمود: هر امرى كه بايشان نمود راهى بتركش براى آنها گذاشت (بطوريكه با اختيار خود بجا آوردند و مجبور و ناچار نباشند) و انجام ندهند و ترك نكنند مگرباذن خدا.
توضيح براى اذن خدا پنج معنى گفته‏اند 1- امر تشريعى و فرمان 2- امر تكوينى و ايجاد 3- تخليه و اطلاق يعنى رها گذاشتن و مجبور نكردن 4- علم و دانستن 5 قضاء و قدر ولى با اندكى تأمل مى‏فهميم كه هيچيك از اين معانى مناسب نيست و بعقيده ما بايد در اينگونه موارد كشف الكلماتى باشد كه به تمام موارد استعمال كلمه (((اذن))) نظر شود تا اصطلاح مخصوص ائمه عليهم‏السلام در اين ماده بدست آيد.

6- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرّحْمَنِ عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص مَنْ زَعَمَ أَنّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالسّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنّ الْخَيْرَ وَ الشّرّ بِغَيْرِ مَشِيئَةِ اللّهِ فَقَدْ أَخْرَجَ اللّهَ مِنْ سُلْطَانِهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنّ الْمَعَاصِيَ بِغَيْرِ قُوّةِ اللّهِ فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ مَنْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ أَدْخَلَهُ اللّهُ النّارَ
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 220 رواية: 6 ***
ترجمه :
امام صادق از قول پيغمبر(ص) فرمايد هر كه معتقد باشد كه خدا بزشتكارى فرمان مى‏دهد بر خدا دروغ بسته و هر كه معتقد باشد كه خير و شر بغير خواست خداست، خدا را از سلطنتش بيرون كرده و هر كه معتقد باشد كه ارتكاب گناه با نيروى خدا نيست بر خدا دروغ و هر كه بر خدا دروغ بندد خدا او را بدوزخ برد.

7- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ كَانَ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَتَكَلّمُ فِي الْقَدَرِ وَ النّاسُ مُجْتَمِعُونَ قَالَ فَقُلْتُ يَا هَذَا أَسْأَلُكَ قَالَ سَلْ قُلْتُ يَكُونُ فِي مُلْكِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَا لَا يُرِيدُ قَالَ فَأَطْرَقَ طَوِيلًا ثُمّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيّ فَقَالَ لِي يَا هَذَا لَئِنْ قُلْتُ إِنّهُ يَكُونُ فِي مُلْكِهِ مَا لَا يُرِيدُ إِنّهُ لَمَقْهُورٌ وَ لَئِنْ قُلْتُ لَا يَكُونُ فِي مُلْكِهِ إِلّا مَا يُرِيدُ أَقْرَرْتُ لَكَ بِالْمَعَاصِي قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ ع سَأَلْتُ هَذَا الْقَدَرِيّ فَكَانَ مِنْ جَوَابِهِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ لِنَفْسِهِ نَظَرَ أَمَا لَوْ قَالَ غَيْرَ مَا قَالَ لَهَلَكَ
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 220 رواية: 7 ***
ترجمه :
اسمعيل بن جابر گويد: مردى در مسجد مدينه نشسته بود و راجع بقدر سخن مى‏گفت و مردم گردش را گرفته بودند، من گفتم اى فلانى از تو سؤالى دارم، گفت بپرس، گفتم آيا در ملك خدا چيزى هست كه با اراده او نباشد، مدتى دراز سربگريبان شد و سپس سرش را بجانب من بلند كرد و گفت اى فلانى، اگر بگويم در ملك خداست چيزيكه اراده نكرده خدا مقهور و زورپذير گردد و اگر بگويم در ملك او جز آنچه اراده كند نيست گناهان را بتو رخصت داده‏ام (زيرا آنها را بخدا نسبت داده‏ام و ترا بى‏تقصير دانسته‏ام) اسماعيل گويد: من بامام صادق(ع) عرضكردم از آن قدرى مذهب چنين پرسيدم و او اينگونه جواب حضرت فرمود: او بنفع خويش انديشيد، اگر جز اين مى‏گفت (و طبق عقيده خودش جواب قطعى مى‏داد) هلاك مى‏شد.

8- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ الْحَسَنِ زَعْلَانَ عَنْ أَبِي طَالِبٍ الْقُمّيّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قُلْتُ أَجْبَرَ اللّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي قَالَ لَا قُلْتُ فَفَوّضَ إِلَيْهِمُ الْأَمْرَ قَالَ قَالَ لَا قَالَ قُلْتُ فَمَا ذَا قَالَ لُطْفٌ مِنْ رَبّكَ بَيْنَ ذَلِكَ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 221 رواية: 8 ***
ترجمه :
مردى گويد بامام صادق عليه‏السلام عرضكردم: خدا بندگانرا بر گناه مجبور ساخته؟ فرمود: نه، گفتم: پس كار را به آنها واگذاشته؟ فرمود: نه، گفتم پس حقيقت چيست؟ فرمود: لطفى است از پروردگارت ميان اين دو مطلب.
شرح :
كلمه (((لطف))) را در اين حديث مرحوم فيض و استادش بامر دقيق و مشكل معنى كرده‏اند و مرحوم مجلسى احتمال رحمت و توفيق پروردگار را هم داده و بلكه آنرا اختيار كرده است، و در هر حال تمام شارحين اين كلمه را توضيح مذهب اختيار و امر بين امرين دانسته‏اند و چنانكه تحت عنوان اين باب گفتيم براى مذهب اختيار نه معنى گفته‏اند و هر كسى اين كلمه را با مختار خود تطبيق مى‏كند، ولى باصطلاح متكلمين كلمه (((لطف))) معنى ديگرى دارد و آن: (((چيزيستكه بنده را باطاعت نزديك كند و از معصيت دور دارد و به سرحد جبر و زور هم نرسد))) كه اماميه و معتزله اين معنى را بر خدا واجب عقلى دانسته و اشاعره واجب ندانسته‏اند و هريك بر گفته خود دليلى دارند كه اين مقام مناسب ذكرش نيست.

9- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرّحْمَنِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَا إِنّ اللّهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذّنُوبِ ثُمّ يُعَذّبَهُمْ عَلَيْهَا وَ اللّهُ أَعَزّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْراً فَلَا يَكُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَيْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالَا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمّا بَيْنَ السّمَاءِ وَ الْأَرْضِ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه:221 رواية 9***
ترجمه :
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: خدا بمخلوقش مهربانتر از آنستكه ايشانرا مجبور بر گناه كند و سپس بجهت آن عذابشان نمايد (چنانچه جبرى مذهب گويد) و خدا عزيزتر از آنستكه چيزى را بخواهد و نشود (چنانچه تفويضى مذهب گويد) راوى گويد از آن دو حضرت سؤال شد كه: مگر ميان جبر و تفويض منزل سومى است، فرمودند: آرى منزلى است فراختر از ميان آسمان تا زمين.
شرح :
اين منزل هم تعبير ديگريست از مذهب اختيار و امر بين امرين كه در حديث سابق بلطف تعبير شده بود. ملاصدرا گويد: (((اشاره باينستكه قائل بمذهب اختيار در فراخى و وسعت است بمسافتى بيشتر از ميان آسمان و زمين))) يعنى اهل چبر و تفويض در تنگناى استناد افعال بندگان بخداوند يا خويش مى‏باشند ولى همينكه اندكى از اين دو تنگنا بيرون رويم و افعال خود را بدو طرف نسبت دهيم در مذهب اختيار وارد شده‏ايم چه آنكه خدا را مؤثرتر بدانيم يا خويش را.

10- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرّحْمَنِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ سُئِلَ عَنِ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ فَقَالَ لَا جَبْرَ وَ لَا قَدَرَ وَ لَكِنْ مَنْزِلَةٌ بَيْنَهُمَا فِيهَا الْحَقّ الّتِي بَيْنَهُمَا لَا يَعْلَمُهَا إِلّا الْعَالِمُ أَوْ مَنْ عَلّمَهَا إِيّاهُ الْعَالِمُ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه:222 رواية: 10 ***
ترجمه :
از امام صادق عليه السلام راجع بجبر و تفويض پرسش شد، حضرت فرمود: نه جبر است و نه تفويض بلكه منزليست ميان آندو كه حق آنجاست و آن منزل را نداند جز عالم يا كسى كه عالم آن را بوى آموخته باشد.

11- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ عِدّةٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَجْبَرَ اللّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي فَقَالَ اللّهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي ثُمّ يُعَذّبَهُمْ عَلَيْهَا فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَفَوّضَ اللّهُ إِلَى الْعِبَادِ قَالَ فَقَالَ لَوْ فَوّضَ إِلَيْهِمْ لَمْ يَحْصُرْهُمْ بِالْأَمْرِ وَ النّهْيِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَبَيْنَهُمَا مَنْزِلَةٌ قَالَ فَقَالَ نَعَمْ أَوْسَعُ مَا بَيْنَ السّمَاءِ وَ الْأَرْضِ‏
**اصول كافى جلد 1 صفحه:222 رواية: 11***
ترجمه :
راوى گويد مردى بامام صادق عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم خدا بندگان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: خدا دادگرتر از آنستكه ايشان را برگناه مجبور كند و سپس به آنجهت عذابشان نمايد، آنمرد گفت، قربانت گردم: پس كار را ببندگان واگذاشته است؟ فرمود اگر بايشان واگذار كرده بود در تنگناى امر و نهيشان قرار نمى‏داد، عرضكرد: پس ميان اين دو، منزل ديگريست؟ فرمود آرى، فراختر از ميان آسمان و زمين.

12- مُحَمّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرّضَا ع إِنّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا يَقُولُ بِالْجَبْرِ وَ بَعْضَهُمْ يَقُولُ بِالِاسْتِطَاعَةِ قَالَ فَقَالَ لِي اكْتُبْ بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ قَالَ عَلِيّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ اللّهُ عَزّ وَ جَلّ يَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِيئَتِي كُنْتَ أَنْتَ الّذِي تَشَاءُ وَ بِقُوّتِي أَدّيْتَ إِلَيّ فَرَائِضِي وَ بِنِعْمَتِي قَوِيتَ عَلَى مَعْصِيَتِي جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيراً مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَيّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ ذَلِكَ أَنّي أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيّئَاتِكَ مِنّي وَ ذَلِكَ أَنّي لَا أُسْأَلُ عَمّا أَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ قَدْ نَظَمْتُ لَكَ كُلّ شَيْ‏ءٍ تُرِيدُ
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 222 رواية: 12***
ترجمه :
احمد بن محمد گويد: بحضرت رضا(ع) عرضكردم: بعضى از اصحاب ما شيعيان قائل بجبر و بعضى قائل باستطاعتند حضرت فرمود بنويس: (((بسم الله الرحمن الرحيم، على بن الحسين فرمود خداى عزوجل فرموده است: اى پسر آدم، تو بخواست من مى‏خواهى و بقوت من واجباتم را انجام دهى و بوسيله نعمت من بر نافرمانيم توانا گشتى، من ترا شنوا و بينا كردم، هر نيكى كه بتو رسد از خداست و هر بدى كه بتو رسد از خود تو است زيرا من به نيكيهايت از تو سزاوارترم و تو به بديهايت از من سزاوارترى زيرا من از آنچه كنم بازخواست نشوم و مردم بازخواست شوند (سپس امام عليه‏السلام فرمود يا خدا فرمايد) هر چه مى‏خواستى برايت برشته درآوردم.
شرح :
اين حديث با اندكى اختلاف درباب (مشيت و اراده (383) گذشت) و ما در آنجا توضيحاتى داديم در اينجا علاوه بر آن مى‏گوئيم: معلوم مى‏شود احمدبن محمد از اصحاب باهوش و دانشمند حضرت رضا(ع) بوده است كه آنحضرت جوابى كامل و پرمغز باو داده و دستور بنوشتن فرموده است بطوريكه در ميان روايات اين باب جامعتر از اين روايتى ديده نمى‏شود ايكاش احمد بن محمد هزارها مانند اين سؤال از آنحضرت كرده بود و ايكاش مانند احمدبن محمد هزارها تن ميان اصحاب آنحضرت و ساير ائمه هدى (ص) پيدا مى‏شد تا از مشكلات علمى حل نشده امروز ما اثرى باقى نباشد. در جمله اول حديث شريف حقيقتى بسيار عالى و گرانبها روشن گشته است، زيرا در موضوع پرشور و غوغاى جبر و تفويض و اختيار مسأله‏اى پيش مى‏آيد كه غالب دانشمندان پايه و مبناى بحث خود قرار مى‏دهند و آن مسأله اينستكه كارهاى را كه انسان با اراده و اختيار بجا مى‏آورد يا ترك مى‏كند مقدماتش باين ترتيب است كه ابتداء توجهى در نفس انسان نسبت بموضوعى پيدا مى‏شود، سپس درباره آن فكر مى‏كند و اطراف و جوانب را مى‏سنجد گاهى انجام فعل در نظرش رجحان پيدا مى‏كند و پس از تفكر و تأمل كم‏كم عزم و تصميمش جدى مى‏شود تا آنجا كه دست و پا و ساير اعضائش بطرف آن مطلوب حركت مى‏كند و گاهى برعكس مى‏شود و ترك آن كار را اختيار مى‏كند.
دانشمندان گويند شكى نيست كه توجه و تفكر و عزم و تصميم و قدرت و اختيار و اعضاء و جوارح ما همه ابزار و آلاتى است كه خداوند متعال در اختيار ما گذاشته تا معلوم شود كداميك از ما نيكو كارتريم، اما سخن در توجه و خواست اولست كه آيا آن از ناحيه ذات خود ماست يا از جانب خدايتعالى، اگر آن خواست نخستين از خود ما باشد بايد بخواست ديگر ما تعلق داشته باشد تا بگوئيم (((خواستم كه بخواهم))) و باز آن خواست بخواست قبلى ديگر ما متعلق مى‏شود و تسلسل لازم مى‏آيد و آن هم محالست پس مذهب صحيح آنستكه خواستى كه در ما پيدا مى‏شود از طرف خدايتعالى و معلول خواست اوست. اينجاست كه دانشمندان در بن بست جبر گير مى‏كنند و سر قلمشان مى‏شكند، اما از بيان امام عليه السلام استفاده مى‏شود كه مشيت خدا تعلق گرفته كه بما مشيت عنايت كند يعنى خدا خواست ما را جورى بسازد كه بتوانيم بخواهيم يا نخواهيم چنانكه بجماد و نبات اين قوه را عنايت نفرمود، پس خواستن و نخواستن ما كه بانجام دادن يا انجام ندادن كارى منتهى مى‏شود بدست ما و در اختيار خود ماست بوسيله نيروئيكه خدا در ما بوديعت نهاده است و حاصل اينكه انسان جورى ساخته شده است كه اگر چيزى را بخواهد انجام دهد و اگر نخواهد ترك كند، و آنجور نيست كه اگر بخواهد تواند بخواهد و اگر نخواهد تواند نخواهد. مطلب ديگريكه از اين حديث شريف استفاده مى‏شود اينست كه راجع بانجام واجبات كلمه قوت بكار برده و درباره گناه كلمه نعمت تا اشاره باشد باينكه اگر چه اطاعت و معصيت بنده هر دو بخدا ارتباط دارد اما ارتباط اطاعت باينست كه خدا نيرو و قوتى در انسان مى‏گذارد براى اينكه آنرا صرف اطاعت كند ولى ارتباط گناه بخدا بهمين مقدار است كه او نعمت چشم و گوش و ساير قواى ظاهرى و باطنى را بانسان داده است و خود انسان بسوء اختيارش از اين نعمتها سوء استفاده كرده و در غير مورد بمصرف مى‏رساند مانند كسيكه نعمت آب و برق را بمصرف خراب كردن عمارات و كشتن مردم بيگناه رساند و بايد باو گفت:
ترا تيشه دادم كه هيزم شكن ندادم كه ديوار مردم بكن

13- مُحَمّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ يَحْيَى عَمّنْ حَدّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ قَالَ قُلْتُ وَ مَا أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ قَالَ مَثَلُ ذَلِكَ رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلَى مَعْصِيَةٍ فَنَهَيْتَهُ فَلَمْ يَنْتَهِ فَتَرَكْتَهُ فَفَعَلَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةَ فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ أَنْتَ الّذِي أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَةِ
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 224 رواية: 14 ***
ترجمه :
امام صادق عليه السلام فرمود: نه جبر درست است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر، راوى گويد: گفتم امر ميان دو امر چيست؟ فرمود مثلش اينستكه مردى را مشغول گناه بينى و او را نهى كنى او نپذيرد و تو او را رها كنى و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كرده‏اى نبايد گفت تو او را بگناه دستور داده‏اى.
شرح :
مثال امام عليه السلام راجع بارتباط گناهست بخدايتعالى و اينكه نه جبر است و نه تفويض زيرا در همين مثال امام عليه السلام اگر شخصى كه گناهكار را مى‏بيند دست و پاى او را به بندد و نگذارد گناه كند مثال از براى مذهب جبر است و اگر او را به بيند و هيچ نگويد، مثال براى تفويض مى‏شود ولى آنچه امام عليه السلام فرمود مثال براى مذهب اختيار و امر بين امرين است و آنچه در قرآن و اخبار خذلان و اضلال بندگان بخدا نسبت داده شده است دانشمندان طبق همين مثال معنى مى‏كنند و مى‏گويند معنى گمراه كردن و خذلان نمودن خدا بندگانش را اينستكه خدا با زبان پيغمبر و امام و مبلغين خود و يا بوسيله كتب آسمانى و ساير طريق بندگانش را از گناه نهى مى‏كند و چون نشنيده گرفتند آنها را بخودشان واميگذارند سپس ايشان در گناه و عصيان تا آنجا مى‏تازند كه پناه مى‏بريم بخدا.

14- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ الْبَرْقِيّ عَنْ عَلِيّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ اللّهُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُكَلّفَ النّاسَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ اللّهُ أَعَزّ مِنْ أَنْ يَكُونَ فِي سُلْطَانِهِ مَا لَا يُرِيدُ
**اصول كافى جلد 1 صفحه: 224 رواية: 13 ***
ترجمه :
امام صادق عليه السلام فرمود: خدا بزرگوارتر از آنستكه كه مردم را به آنچه توانائيش را ندارند تكليف كند و خدا نيرومندتر از آنست كه در حوزه فرمانروائى او چيزى باشد كه آنرا اراده نكرده باشد.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن