حدیث حيات گوارا و جاويد

(((يا أحمد! هل تدرى. أى عيش أهنى و أى حياة أبقى؟

قال: اللهم! لا.

قال: أما العيش الهنى‏ء فهو الذى لا يغتر صاحبه عن ذكرى و لا ينسى نعمتى و لا يجهل حقى. يطلب رضاى ليله و نهاره. و أما الحياة الباقية فهى التى يعمل لنفسه حتى تهون عليه الدنيا و تصغر فى عينيه و تعظم الآخرة عنده و يؤثر هواى على هواه و يبتغى مرضاتى (و يعظمنى) حق عظمتى و يذكر علمى به ويراقبنى بالليل و النهار عند كل سيئة و معصية و ينفى قلبه عن كل ما أكره و يبغض الشيطان و وساوسه. لا يجعل لابليس على قلبه سلطاناً و سبيلاً. فاذا فعل ذلك أسكنت فى قلبه حباً حتى أجعل قلبه لى و فراغه و اشتغاله و همه و حديثه من النعمة التى أنعمت بها على أهل محبتى من خلقى و أفتح عين قلبه و سمعه حتى يسمع بقلبه و ينظر بقلبه الى جلالى و عظمتى و أضيق عليه الدنيا و أبغض اليه ما فيها من اللذات و أحذره من الدنيا و ما فيها كما يحذر الراعى غنمه من مراتع الهلكة. فاذا كان هكذا يفر من الناس فراراً و ينقل من دار الفناء الى دار البقاء و من دار الشيطان الى دار الرحمن.

يا أحمد! لأزيننه بالهيبة و العظمة فهذا هو العيش الهنى‏ء و الحياة الباقية. و هذا مقام الراضين.)))

ترجمه :

اى احمد! آيا مى‏دانى زندگى گوارا و حيات جاويد چيست؟

عرض كردم: نمى‏دانم اى خدا من.

فرمود: زندگى گوارا آن است كه صاحب آن با ياد من غافل نگشته، نعمت من را فراموش نكرده و نسبت به حق من جاهل نباشد. روز و شب در پس كسب رضايت من است. و اما حيات جاودان آن است كه (صاحب آن) براى خود به گونه‏اى عمل مى‏كند كه دنيا در نظرش بى‏ارزش و در چشمش كوچك و آخرت بزرگ و با عظمت است و خواسته من را بر خواسته خويش مقدم مى‏دارد و در طلب رضاى من است. و حق مرا بزرگ مى‏شمارد و همواره توجه دارد كه من نسبت به او آگاه هستم، و شب و روز و هر وقت كه مى‏خواهد گناه و معصيتى بكند، مى‏داند كه من مواظب او هستم و قلب خود را از هر چه كه نمى‏پسندم پاك مى‏كند و نسبت به شيطان و وسوسه‏هاى او كينه مى‏ورزد. و براى ابليس هيچ راه سلطه و نفوذى در مملكت دل خويش باقى نمى‏گذارد. وقتى كه چنين حالات و روحياتى پيدا كرد، در قلب او عشق و محبتى مى‏گذارم كه قلب و فراغت و اشتغال و تلاش او مختصراً براى من باشد و سخن او را همواره ذكر نعمت‏هايى كه بر اهل محبت خويش ارزانى داشته‏ام قرار ميدهم، و چشم و قلب او را مى‏گشايم تا با گوش جانش بشنود و با چشم قلبش جلال و عظمت من را ببيند. و دنيا را بر او تنگ مى‏گردانم،(24) و نسبت به لذتهاى دنيايى در او كينه‏اى به وجود مى‏آورم. و از دنيا او را به گونه‏اى بر حذر مى‏دارم كه شبان، گوسفندان خود را از چريدن در چراگاههاى خطرناك و هلاكت آفرين بر حذر مى‏دارد.

پس وقتى كه چنين شد به شدت از مردم فرار مى‏كند،(25) و از دنياى فانى به سراى باقى و از عالم شيطنت به سرزمين رحمت منتقل مى‏شود.(26)

اى احمد! من چنين كسى را لباس هيبت و عظمت مى‏پوشانم. و اين است زندگى گوارا و حيات ابدى، و اين است مقام اهل رضا.

 

24 - يعنى چون عالم بى‏انتهاى آخرت براى او رخ مى‏نمايد دنيا تنگ و محدود و بى‏ارزش جلوه مى‏كند.

25 - معناى فرار از مردم را قبلاً نيز متذكر شديم كه با بودن در اجتماع و قبول مسئوليتهاى اجتماعى منافاتى ندارد.

26 - حديث چنين كسى، حديث آن حاضر و غايبى است كه خود در ميان جمع است و دلش جاى ديگر است.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: