مؤلّف بزرگوار در ظهر روز پنجشنبهى نيمهى محرّم الحرام سال 589 هجرى قمرى، در حلّه عراق ديده به جهان گشود، و دوران كودكى و نوجوانى و بخشى از جوانى خود را در آن سامان گذرانيد، و نزد اساتيد بسيار، به ويژه دو شخصيّت بزرگوار: يكى پدرش سعد الدّين موسى و ديگرى جدّش عارف و زاهد نامى ورّام بن ابى فراس نخعى شاگردى نمود. و بنا به فرمودهى خود، اين دو بزرگوار در تربيت و آموختنِ تقوى و تواضع به وى از همه بيشتر نقش داشتهاند.
تا اينكه رخت سفر بر بسته و به سوى مشهد امام كاظم (عليه السلام) و شهر بغداد هجرت نموده، و طىّ اقامت در آنجا پس از استخاره و مشورت با حضت حقّ سبحانه با زهرا خاتون دختر ناصر بن مهدى وزير پيوند ازدواج بر قرار مىكرده، و حدود پانزده سال در زمان حكومت عبّاسيان در بغداد اقامت مىگزيند.
وى در طول اين مدّت مورد احترام و تعظيم رجال حكومتى آن دوران بوده، و عهدهدار شدن مناصب سياسى از نقابت طالبين و سفارت در نزد حاكم مغول گرفته تا حتّى سپردن وزارت به وى پيشنهاد شد، ولى به ثمر ننشست.
مؤلف؛ اواخر عهد حكومت مستنصر - متوفّى به سال 640 ه ق - و يا اندكى بعد از وفات وى در سال 641 ه ق به حلّه بازگشت و مدّت زمانى در آنجا اقامت نمود، ولى دل بى قرار او آرام نگرفت، و دوباره در سال 645 به نجف اشرف رهسپار گرديد، و به صورت متناوب سه سال در آنجا، و سه سال ديگر در كربلاى معلّى، و سه سال ديگر در كاظمين اقامت نمود، و سرانجام در سال 652 عزم سفر به سوى سامرّاء و اقامت سه ساله در آنجا را داشت، ليكن هنگام عبور از بغداد، باز به مصلحت وقت كه مقارن با حملهى مغول بود، در دارالخلافهى بغداد اقامت گزيد، و هنگام سقوط بغداد به دست مغولان، يعنى 18 محرّم الحرام سال 656 ه ق - در بغداد بوده است.
جريان فتواى او به عنوان يك مسأله جالب تاريخى - سياسى معروف است، زيرا هنگامى كه هولاگر بغداد را فتح كرد، دانشمندان را در مستنصريه گرد آورد، و از آنان دربارهى اين مسأله كه سلطانِ كافرِ عادل افضل است، يا سلطانِ مسلمان ستمگر؟ استفتا نمود، پس از سلوك همه، سيّد قدّس سرّه مبادرت به پاسخ نمود و از روى تقيّه و حفظ جان مسلمين نگاشت: كافرِ عادل از مسلمانِ جائر افضل است و ديگران نيز به پيروى از وى فتواى او تأييد كردند.
تاريخ زندگى وى گوياى آن است كه در دهم صفر الخير سال 656، هلاگو وى را به حضور مىطلبد و به او اَمان مىدهد و سيّد قدّس سرّه دوباره به حلّه مراجعت مىنمايد، و سرانجام قلم قضاى الهى چنين رقم مىزند كه آن بزرگوار در نهم محرّم الحرام سال 658 در نجف اشرف، و در چهاردهم ربيع الاوّل سال 658 در بغداد باشد، و در سال 656 از سوى هلاگو به عنوان نقيب بغداد، و در سال 661 به نقابت تمام طالبين گمارده شود، و روح ملكوتى او در صبح روز دوشنبه پنجم ذى القعدهى سال 664 در بغداد به ملكوت اعلى پيوست، و طبق آرزوى ديرينهى خود در جوار مزار جدّش مولى الموحّدين امير المؤمنين (عليه السلام) به خاك سپرده شد.
مؤلف بزرگوار كتابخانهى بسيار بزرگى داشته كه از كتابخانههاى مهمّ تاريخ به شمار مىرود، و نيز فرزندان فاضل و بزرگوار او از باقيات صالحات و آثار ماندگار او محسوب مىشوند. از همه بالاتر تأليفات بسيارى از او به يادگار مانده كه همگى بيانگر اوج مقام علمى و معنوى او، و نشان دهندهى اُنس و توجّه و عمل وى به كلمات معصومين (عليهم السلام) مىباشد. حدود پنجاه كتاب و رساله از او نام برده شده است كه معروفترين آثار وى عبارتند از:
1 - اللهوف يا الملهوف على قتلى الطفوف.
2 - الاقبال بالاعمال الحسنة.
3 - كشف المحجّة لثمره المهجة.
4 - محاسبة النفس.
5 - جمال الاُسبوع بكمال العمل المشروع.
6 - مهجّ الدعوات و منهج العنايات.
7 - فلاح السائل و نجاح المسائل. كه كتاب حاضر ترجمهى آن است.
اين بود گوشهاى از زندگينامهى مؤلف كه در كتابهاى شرح حال از آن سخن به ميان آمده است؛(6) ولى مگر زندگى مردان الهى و وارستگان از عالم مادّه، و پيوستگان به ملكوت اعلى كه بنابر تعبير امير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - با تن خويش با دنيا مصاحبت دارند، ولى روحشان به محلّ اعلى آويخته است.(7) در اين چند سطر خلاصه مىشود؟
آرى، در پشت اين همه تكاپو، دلدادگى و شيفتگى و اسرارى ديگر نهفته است كه پارهاى از آن در كلام و نوشتار بزرگان و برجستگان نمايان است:
6) در نگارش اين شرح حال مختصر از مقدّمه كتابهاى ذيل (كه از كتابهاى منبع برگرفتهاند)، اقتباس شده است:
الف - فلاح السائل، سيّد بن طاووس، تحقيق غلام حسين مجيدى، چاپ دفتر تبليغات حوزهى علميّهى قم.%ب - الملهوف على قتلى الطفوف، تأليف سيّد بن طاووس، تحقيق شيخ فارس تبريزيان الحسّون
ج - محاسبة النفس، سيّد بن طاووس، تحقيق جواد القيّومى الاصفهانى.
د - كشف المحجة لثمرة المُهجة، تأليف سيّد بن طاووس، تحقيق الشيخ محمّد الحسّون.
و نيز مداركى كه در پاورقيهاى مطالب آينده تا شمارهى 12 ذكر مىشود اغلب به واسطه از كتابهاى گذشته نقل شده است، و مترجم مستقيماً به مدارك مزبور رجوع ننموده است.
7) نهج البلاغه، حكمت 147.