اصل نهم: در بيان معنى لطيف و خبير است‏

بدان كه لطيف را بر چهار معنى اطلاق مى‏نمايند: اول، چيزهاى بسيار ريزه را كه به ديده درنيايد لطيف مى‏گويند.

و به اين معنى در باب خدا كنايه از تجرد خداست؛ يعنى از خواص اجسام مبراست، و در مكانى و جهتى نيست، و ديده نمى‏شود به چشم، بلكه به عقل در مى‏آيد.
دويم، لطيف مى‏گويند و صانع (1496) امور لطيفه (1497) را مى‏خواهند. چنانچه صانعى اگر چيزهايى بسيار ريزه سازد و دقايق (1498) در آن صنعت (1499) به كار برد كه ديگران از او عاجز باشند، او را لطيف مى‏گويند.
و اطلاق اين معنى بر خدا ظاهر است، كه اگر كسى تفكر نمايد در اعضا و جوارحى كه خلق كرده است در حيواناتى كه به ديده در نمى‏آيند، و قوا و مشاعرى كه در ايشان مقرر فرموده، عقل حيران مى‏شود.
سيم، عالم به لطايف (1500) و دقايق را لطيف مى‏گويند.
و اين نيز ظاهر است.
چهارم، لطيف مشتق از لطف و احسان مى‏باشد، يعنى صاحب لطف و كرم و احسان.
و بدان كه خبير را بر دو معنى اطلاق مى‏نمايند: اول، آن كه فَعيل (1501) به معنى فاعل (1502) باشد؛ يعنى: عالم به جميع امور و كُنه حقايق و خَفيات (1503) و دقايق اشيا.
دويم: آن كه فَعيل به معنى مُفعل (1504) باشد؛ يعنى: خبر دهنده و مطلع گرداننده بر حقايق اشيا.
و ابن بابويه عليه‏الرحمه روايت كرده است كه حضرت على بن موسى الرضا عليه‏التحيه والثناء (1505) به حسين بن خالد (1506) گفت كه: بدان كه خداوند عالميان قديم است، و قديم بودن صفتى است كه عاقل را دلالت مى‏كند بر آن كه چيزى پيش از خدا نبوده، و چيزى هم در وجود ازلى هميشه با او نبوده. پس باطل شد گفته كسى كه گمان كند كه پيش از خدا يا با او هميشه چيزى بوده است. زيرا كه اگر چيزى هميشه با خدا باشد، خدا خالق آن چيز نمى‏تواند بود، و چگونه خالق چيزى باشد كه هميشه با اوست. و اگر پيش از او چيزى باشد، آن اول، اولى (1507) خواهد بود به خالق بودن از دويم. پس خداى تعالى خود را وصف نمود به نامى چند، و اسمى چند براى خود مقرر فرمود، كه چون مردم به او محتاج و مضطرند (1508)، در هنگام اضطرار، او را به آن نامها بخوانند. پس خود را مسمى گردانيد به سميع (1509) و بصير (1510) و قادر (1511) و قاهر (1512) و حى (1513) و قيوم (1514) و ظاهر (1515) و باطن (1516) و لطيف و خبير و قوى (1517) و عزيز (1518) و حكيم و عليم (1519) و مانند اينها. پس چون غُلات و تكذيب كنندگان، اين اسماى الهى را مى‏شنوند، و از ما شنيده‏اند كه مى‏گوييم كه: هيچ چيز مثل خدا نيست، و هيچ خلقى در صفات و حالات با خدا موافق نيستند، بر ما اعتراض مى‏نمايند كه چون مى‏گوييد كه خدا شبيه و مثل ندارد، و حال آن كه اين اسما را همه بر شما اطلاق مى‏توان كرد، و متصف به اين صفات هستيد، و در اين صفات با خدا شريكيد.
جواب ايشان اين است كه: اگرچه شريك است، اما معنى مختلف است. چنانچه شخصى را حمار (1520) نام مى‏كنند و اسد (1521) نام مى‏كنند و سَكَره (1522) نام مى‏كنند، و حال آن كه اين مسمَيات (1523) با مسميات اول اين اسما مشابهتى ندارند. و همچنين خداوند عالميان كه خود را عالم فرموده، نه به اعتبار علم حادثى است كه عارض او شود (1524) و اگر آن علم نزد او حاضر نباشد يا از او مفارقت (1525) نمايد، جاهل باشد، چنانچه در مخلوقين مى‏باشد كه اول جاهل مى‏باشند و به علم حادثى عالم مى‏شوند، و گاه آن علم از ايشان مفارقت مى‏نمايد و باز جاهل مى‏شوند و خدا را عالم مى‏دانند به علم ازلى كه عين ذات اوست و جميع اشيا را مى‏داند، و جهل او محال است، پس اسم علم مشترك است ميان خالق و مخلوق، و معنى مختلف است.
و خداوند ما را سميع مى‏نامند، نه به اعتبار جزئى كه در او باشد، كه به آن چيزها را شنود و به آن جزو و چيزها را نتوانند ديد، چنانچه در مخلوقين به يك عضو مى‏شنوند و به يك عضو مى‏بينند، و در ديدن و شنيدن محتاج به اين دو عضوند. وليكن خدا به ذات خود چيزهاى شنيدنى و ديدنى را همه مى‏داند بى‏عضو و جزو. و همچنين در اسم بصير. پس اسم مشترك است و معنى مختلف.
و حق تعالى را قائم مى‏گويند نه به اين معنى كه برپا ايستاده. وليكن قائم است به معنى حفظ كننده و مطلع بر احوال خلايق. چنانچه مى‏گويند كه: فلان شخص قائم است به امر فلان؛ يعنى بر احوالش مطلع است و حافظ و نگاهدارنده اوست. چنانچه فرموده است كه: من قائم و مطلعم بر هر نفسى به آنچه مى‏كنند. (1526) و قائم در لغت عرب به معنى باقى نيز آمده است، و به اين بر خدا رواست، يعنى زوال ندارد.
و ايضا مى‏گويند كه: فلان قائم است به امر فلان، يعنى مهمات او را كفايت مى‏نمايد.
و اين معانى بر خدا رواست. و در مخلوق قائم كه مى‏گويند يعنى برپاى ايستاده. پس يك لفظ را در هر دو اطلاق مى‏نمايند و معنى مختلف است.
و همچنين لطيف در مخلوق به معنى كوچكى و ريزگى است، و در خداوند عالميان به اين معنى است كه محال است كه او را ادراك توان نمود، چنانچه مى‏گويند كه: لطف عنى هذا الأمر. يعنى: پى نبردم به فلان امر.
پس لطيف بودن الهى عبارت از اين است كه او به حدى و اندازه‏اى و تعريفى نمى‏توان يافت، و به هيچ صفتى او را وصف نمى‏توان نمود.
در خبير در مخلوق آن است كه از تجربه، علمى آموخته باشد و خبير در باب خدا آن است كه هميشه به جميع جزئيات عالم باشد.
و ظاهر در مخلوقين بر چيزى اطلاق مى‏نمايند كه بر بالاى چيزى بر آمده باشد. و خدا ظاهر است به اين معنى كه غالب است بر جميع اشيا و همگى مقهور اويند. چنانچه عرب مى‏گويد كه: ظهرت على أعدائى. يعنى: بر دشمن غالب شدم.
و به معنى ديگر خدا را ظاهر مى‏نامند كه وجودش از همه چيز ظاهرتر است. و چه چيز از خدا ظاهرتر مى‏باشد كه در هر چيز كه نظر مى‏كنى صنعت او را مشاهده مى‏نمايى و آثار قدرتش در تو آن‏قدر هست كه تو را بس است.
و ظاهر به اين معنى كه در مخلوق مى‏گويند آن است كه خودش را توان ديد يا ذاتش را به حدى توان شناخت. و اين معنى بر خدا محال است.
و در مخلوق، امرى را باطن مى‏گويند كه در ميان چيزى فرو رفته باشد و در زير چيزى پنهان شده باشد. و در خدا به اين معنى است كه علم و حفظ و تدبيرش به باطن همه چيز سرايت كرده است. چنانچه عرب مى‏گويد: أبطنته. يعنى: باطن او را دانستم.
و قاهر در مخلوق آن است كه به سعى و مكر و حيله و اسباب و آلات بر كسى غالب شود. و آگاه هست همان غالب، مغلوب مى‏شود. و در خدا به اين معنى است كه فاعل (1527) و خالق جميع اشياست و همه مقهور (1528) و مغلوب قدرت اويند و هر چه نسبت به ايشان اراده نمايد به عمل مى‏آيد و آنچه را بگويد باش مى‏باشد و آنچه را خواهد، فانى مى‏كند.
پس در جميع اينها اسم مشترك است ميان خالق و مخلوق و معنى مختلف. و ساير اسماى الهى بر اين قياس است. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: خدا را لطيف مى‏نامند چون كه خالق امور لطيفه است از حيوانات بسيار ريزه، مثل پشه و آنچه از آن خردتر است كه از ريزگى به چشم درنمى‏آيد. و در هر نوع از اينها ماده‏اى و نرى خلق كرده و از يكديگر ممتاز ساخته. و از براى هر فردى از افراد اينها آنچه صلاح ايشان در آن است خلق كرده، و همگى را تربيت مى‏فرمايد و روزى مى‏دهد آنچه در قعر دريا و آنچه در پوست درختان خلق فرموده و آنچه در صحراها و بيابانها آفريده. و آنچه مصلحت ايشان در آن است تعليم ايشان فرموده و قوت مجامعت به ايشان داده و كيفيت آن را تعليم ايشان نموده، و هر يك را از مرگ گريزان ساخته، و هر يك را به زبان نوع خود آشنا كرده كه سخن يكديگر را مى‏فهمند و مطالب را به فرزندان خود مى‏فهمانند. و ايشان را محبت فرزندان داده كه روزى براى ايشان مى‏برند. و در هر يك رنگهاى مختلف خلق كرده و نهايت صنعت (1529) در رنگ آميزيهاى ايشان كرده. و اينها را در جانورى چند كرده كه از خُردى به ديده درنمى‏آيند و به دست، لمس ايشان نمى‏توان نمود.
پس چون اين خلقهاى لطيف را مشاهده كرديم دانستيم كه صانع ايشان لطيف است و عالم به لطايف امور و خالق دقايق اشياست، كه بى‏عضو و جارحه (1530) و بى‏ادات (1531) و آلت و بى‏ماده و مدت، بر لوح عدم چنين رنگها ريخته و گلستان عالم وجود را به اين صنعتها (1532) آراسته.1496) صانع: سازنده. 
1497) امور لطيفه: جمع امر لطيف - چيزها و كارهاى كوچك، ظريف و دقيق. 
1498) دقايق: جمع دقيقه - نكته‏هاى ريز، دقيق و ظريف. 
1499) صنعت: چيز ساخته شده. 
1500) لطايف: جمع لطيف - چيزهاى كوچك، ظريف و دقيق. 
1501) فعيل: وزن صفت مشبهه، مانند عليم. 
1502) فاعل: كننده كار يا دارنده حالت. 
1503) خفيات: امور نهانى - چيزهاى پنهانى. 
1504) مفعل: وزن اسم فاعل باب افعال در عربى، مانند مُخبر - (در اينجا) به معنى خبردهنده و مطلع گرداننده. 
1505) عليه‏التحيه و الثناء: درود و ستايش بر او باد! 1506) حسين بن خالد: حسين بن خالد صيرفى از اصحاب امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) و از راويان حديث آنان. 
1507) اولى: شايسته‏تر. 
1508) مضطر: ناچار - نيازمند بيچاره. 
1509) سميع: شنوا. 
1510) بصير: بينا. 
1511) قادر: توانا. 
1512) قاهر: غالب - مقهور كننده - چيره - شكست‏دهنده. 
1513) حى: زنده. 
1514) قيوم: بسيار پاينده - برخاسته به تدبير آفرينش. 
1515) ظاهر: آشكار. 
1516) باطن: نهان. 
1517) قوى: نيرومند. 
1518) عزيز: ارجمند - گرانمايه - بزرگوار - توانا - قادر - آن كه مغلوب نمى‏شود. 
1519) عليم: دانا. 
1520) حمار: خر - الاغ. 
1521) اسد: شير. 
1522) سكره: دانه تلخه در گندم. 
1523) مسميات: جمع مسمى - چيزهايى كه بر آنها نام نهاده‏اند - صاحبان نامها. 
1524) يعنى علم نداشته است و سپس علم بر او بار شود و او صاحب علم شود. 
1525) مفارقت: دورى - جدايى. 
1526) برگرفته از بخشى از آيه 23 سوره رعد (13). 
1527) فاعل: كننده كار - عمل كننده - تأثيرگذار. 
1528) مقهور: مغلوب - تحت تصرف، غلبه و چيرگى ديگرى. 
1529) صنعت: هنرمندى - هنر - مهارت - سليقه. 
1530) جارحه: اندام. 
1531) ادات: ابزار - آل - وسيله. 
1532) صنعت: هنرمندى - هنر - مهارت - سليقه. 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: