36. بت‏شكنىِ مجلسى

در سال 1098 ه.ق كه شاه سليمان صفوى مجلسى را به شيخ‏الاسلامى اصفهان و حومه منصوب كرد و به او استقلال كامل در عمل داد، به مجلسى گزارش دادند كه بتى در اصفهان است و هنديان مقيم اصفهان (به تعبير ناقلان: كفار هند) آن را در نهادن پرستش مى‏كنند. وى افرادى را به آنجا گسيل داشت تا بت را بشكنند. هنديان دارايى بسيارى به شاه بخشيدند به اين اميد كه از شكستن بت جلوگيرى كند و آنها نيز بت را به هند انتقال دهند. شاه نپذيرفت و بت را شكستند. اين بت خدمتكارى داشت كه پس از اين رخداد، از دورى آن بت طاقت نياورد و خود را به دار آويخت و كشت(2).

اين واقعه را سيد نعمت‏الله جزايرى شاگرد مجلسى در كتاب مقامات نقل كرده است و ديگران هم اين را منكر نشده‏اند. برخى نيز مجلسى را به خاطر اين عمل ستوده‏اند.
پرسشى كه در اينجا مى‏توان به ميان آورد اين‏كه: هنديان، آن بت را چه مرتبتى مى‏نهادند؟
اگر آن را خالق خود مى‏دانستند و وجود خود را وابسته به وجود او، شكستن بت مى‏توانست ابطال عقيده آنان باشد زيرا با شكستن آن و زنده ماندن هنديان، خالقيت بت منتفى مى‏شود؛ كارى كه ابراهيم (ع) كرد و وجدان بت‏پرستان را برانگيخت. اما اگر چنين نبوده است و هنديان تنها آن را احترامى مى‏نهاده‏اند و آن را مجسمه يا مظهر و نماد بودا يا يكى از خدايان خود مى‏دانسته‏اند، اين شكستن چه تأثيرى در آنان مى‏تواند نهاده باشد؟ چه حجتى بى‏پاسخ براى آنان آورده شده و كدام براهين عقلى براى آنان اقامه شده است تا از آيين و باور خويش دست بردارند؟ كدام عالم و دانشمند ايشان به بحث فراخوانده شده است؟ اين كار چه امتياز و دستاوردى براى اسلام به ارمغان آورده يا چه خطر و آسيبى را از آن دور ساخته است؟ آيا در آن زمان كسى در اصفهان متخصص شناخت اديان هندى و مباحثه كلامى با عالمان آن بوده است؟ و... .
159 سال پيش از آن كه مجلسى شيخ‏الاسلامى پايتخت (اصفهان) را بپذيرد، شاه طهماسب صفوى همين فرمان را براى عالم بزرگ شيعى، على بن حسين بن عبدالعالى كَرَكى (معروف به محقق كركى) صادر كرد. پايتخت صفوى در آن زمان هرات بود. پيش از آن‏كه محقق كركى به هرات پا بگذارد، شاه مجالس بحث و مناظره‏اى ميان علماى شيعه و سنى ترتيب داده بود. در مجلس اول، يكى از علماى متعصب اهل سنت كه سى سال عهده‏دار منصب شيخ‏الاسلامى هرات و كل خراسان بود، به خاطر مخالفت شديد با شيعه، به فرمان شاه به قتل رسيد. چند روز بعد كه محقق كركى به هرات رسيد و از اين ماجرا آگاه شد، بر قتل او تأسف خورد، شاه را به خاطر اين كار نكوهش كرد و گفت كه اگر او كشته نمى‏شد، با حجتها و برهانهاى عقلى و نقلى او را ساكت مى‏كرديم و از پذيرش او، بيشتر مردم ماوراءالنهر و خراسان به مذهب حقه شيعه اثناعشرى مى‏گرويدند(3).
به هر حال، اين‏كه شخصى عالم دين و مذهب خويش باشد، لزوما به اين معنى نيست كه آيين ديگر را نيز بشناسد و بتواند با علماى آن به بحث و مناظره بپردازد و با استدلال، آنها را ساكت كند. در هر صورت، اين حجتهاى بى‏پاسخ‏اند كه تعيين مى‏كنند چه كسى مخالف حق، حق ستيز، معاند، لجباز و در نتيجه كافر است، تا بتوان احكام كفر را بر وى جارى كرد. اگر حجت كامل و تمام و برهان قاطع نباشد، چه فرق است ميان اين‏كه مسلمانان به فتواى عالم خويش بتكده‏اى را خراب كنند با اين‏كه بت‏پرستان به دستور روحانى خود مسجدى را ويران سازند.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: