26- تشرف محمد بن قاسم علوى در مسجدالحرام

26- تشرف محمد بن قاسم علوى در مسجدالحرام
(از سری داستانهای کسانی که به محضرشریف امام زمان(عج)  رسیده و در هنگام تشرف آن حضرت را نشناخته اند)

ابراهيم بن محمد بن احمد انصارى مى گويد: روز شـشم ذيحجه در مسجد الحرام كنار مستجار (ديوار پشت درب كعبه ) بودم .
درآن جا جمعى حـدود سـى نـفـر حـضور داشتند در ميان آنها غير از محمد بن قاسم علوى ,كسى از اهل اخلاص (شـيعيان و مواليان اهل بيت پيامبر (ع )) نبود.
ناگاه جوانى كه مشغول طواف بود به طرف ما آمد او دو لـباس احرام (ازار و رداء) به تن و نعل عربى به همراه داشت , همين كه او را ديديم , همگى از جـلالـتـش بـرخـاستيم و كسى از ما باقى نماند مگر آن كه بر ايشان سلام كرد.
آن جوان همان جا نشست و ما دور او گرد آمديم .
ايشان به سمت راست و چپ خود نظر انداخت و فرمود: آيا مى دانيد كه ابوعبداللّه (ع ) در دعاى الحاح چه مى گفت ؟ عرض كرديم : نه .
فـرمود: عرضه مى داشت : اللهم انى اسئلك باسمك الذى تقوم به السماء و به تقوم الارض و به تفرق بين الحق و الباطل و به تجمع بين المتفرق و به تفرق بين المجتمع و قد احصيت به عدد الرمال و زنـة الـجـبـال و كـيـل البحار ان تصلى على محمدوآل محمد و ان تعجل لى من امرى فرجا.
بعد برخاست و داخل طواف شد ماهم به احترام ايشان برخاستيم , اما از اين كه نام مقدسش را بپرسيم غافل شديم .
روز بـعـد در همان وقت و همان مكان ايشان به طرف ما تشريف آورد.
جهت احترام برخاستيم و او هـم مثل روز قبل نشست و نظرى به راست و چپ كرد بعد فرمود:مى دانيد اميرالمؤمنين (ع ) بعد از نماز فريضه چه مى گفت ؟ گفتيم : نه .
فـرمـود: عـرض مى كرد: الى ك رفعت الاصوات و لك عنت الوجوه و لك خضعت الرقاب اليك فى الاعمال يا خير من سئل و اجود من اعطى يا صادق يا بارئ يا من لا يخلف الميعاد يا من امر بالدعاء و وعـد الاجـابـة يا من قال ادعونى استجب لكم يا من قال اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذادع ان فليستجيبوالى و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون و يا من قال يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتق نطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا انه هوالغفور الرحيم .
بـعد دوباره به راست و چپ خود نظر كرد و فرمود: مى دانيد اميرالمؤمنين (ع ) درسجده شكر چه دعـايـى مـى خواند؟ مى گفت : يا من لا يزيده الحاح الملحين الاكرما وجودا ى ا من لا يزيده كثرة الدعاء الا سعة و عطاء يا من لا تنفد خزائنه يا من له خزائن السموات و الارض يا من له ما دق و جل لا يـمـنعك اسائتى من احسانك ان تفعل بى الذى انت اهله فانت اهل الجود و الكرم و التجاوز يا رب يا اللّه لاتفعل بى الذى انا اهله فانى اهل العقوبة و لا حجة لى و لا عذر لى عندك ابوء اليك بذنوبى كلها كـى تـعفو عنى و انت اعلم بها منى و ابوء لك بكل ذنب و كل خطيئة احتملتها فى كل سيئة عملتها رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انك انت الاعزالاكرم .
پس از بيان اين جملات برخاست و مشغول طواف شد.
ما هم به احترام ايشان برخاستيم .
تـا آن كه روز سوم باز در همان وقت آمد و ما هم مانند سابق به خاطر اكرام و احترام اوبرخاستيم .
ايـن بـار روى زمـيـن نشست و به سمت راست و چپ خويش نظر كرد و بعددر حالى كه به حجر اسـماعيل (ع ) (نيم دايره اى كه در يك طرف خانه كعبه ديده مى شود) اشاره مى كرد, فرمود: على بـن الـحـسـيـن (ع ) در هـمين مكان و زير ناودان درسجود خود عرض مى كرد: عبيدك بفنائك مـسـكينك بفنائك سائلك بفنائك يسئلك ما لا يقدر عليه غيرك .
بعد دوباره به راست و چپ خود نـظـر كـرد و بـه مـحمد بن قاسم علوى متوجه شد و فرمود: يا محمد بن القاسم انت على خير ان شـاءاللّه (تـو بـر خير وخوبى هستى ) زيرا بر اعتقاد پاك اثنى عشرى بود.
اين جمله را فرمود و مثل گذشته مشغول طواف شد و هيچ يك از حاضرين نماند, مگر آن كه اين دعا را حفظ كرد.
در اين جا به يكديگر گفتيم : آيا كسى اين جوان را شناخت ؟ محمد بن قاسم گفت :واللّه اين جوان امام و صاحب زمان شما است .
گفتيم : از كجا مى گويى ؟ گفت : من هفت سال است دعا مى كنم و از خداى تعالى مى خواهم كه حضرت صاحب الزمان (ع ) را به من نشان دهد تا آن كه شام عرفه اى بود, ناگاه همين جوان را ديدم كه دعايى مى خواند.
نزد او رفتم و از او پرسيدم : شما از كدام قوم هستيد؟ فرمود: از مردم .
گفتم : از كدام مردم ؟ عرب يا غير عرب ؟ فرمود: از عرب و اشراف ايشان .
گفتم : اشراف كيانند؟ فرمود: بنى هاشم .
گفتم : از كدام هاشم ؟ فرمود: اعلاها ذروة و اسناها (مردمى كه از همه نظر عالى رتبه هستند.
) گـفـتم : اينها چه كسانى هستند؟ فرمود: من فلق الهام و اطعم الطعام و صلى بالليل والناس نيام (كـسـى كه در جنگها, سر دشمنان خدا را شكافت و در راه او, گرسنگان راسير كرد و شبها وقتى كه مردم خواب بودند, مشغول عبادت بود.
) فهميدم ايشان علوى است بعد هم از نظرم غايب شد و ندانستم به كجا رفت .
از مردمى كه در اطراف من بودند, پرسيدم : اين جوان علوى را مى شناسيد؟ گـفتند: آرى , هر سال با ما اعمال حج را بجا مى آورد.
گفتم : سبحان اللّه به خدا قثسم دراو اثرى از سفر ديده نمى شود.
به هر حال براى انجام بقيه اعمال حج به سوى مزدلفه رفتم در حالتى كه مغموم ومحزون بودم و بـا همين حال به خواب رفتم در عالم رؤيا سرور انبياء رسول اكرم (ص ) را زيارت كردم فرمودند: يا محمد آن كه را مى خواستى ديدى ؟ عرض كردم : كدام خواسته ام را مى فرماييد اى آقاى من ؟ فرمودند: آن كه ديشب در وقت عشاء ديدى او امام زمان تو بود.
بـعـد از آن محمد بن قاسم گفت : من اين جريان و اين خواب را فراموش كرده بودم والان به يادم آمد

منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن