ابراهیم قسم یاد کرده بود چاره بتها کند. شهر خاموش و تنها بود و ابراهیم در کمین بتها؛ به سوی معبد رفت و منظره غمگین و جاهلانه کلدانیان را به نظاره نشست، ریش خندی زد و گفت چرا نمی خورید؟ سکوت بر همه معبد طنین افکنده بود، دوباره پرسید چرا سخن نمی گویید؟
ابراهیم مقصدی عالی را در سر می پروراند، بنابراین : (سوره انبیاء – آیات 58-68 )
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(58)
پس [همه] بتها را قطعه قطعه كرد و شكست مگر بت بزرگشان را كه [براى درك ناتوانى بتها] به آن مراجعه كنند.
ابراهیم بت شکن حال با خاطری آرام و قلبی مسرور، پارههای خرد شده بتان را به حال خود گذاشت و معبد را ترک گفت و شادان از اینکه ریشههای فساد و تباهی و شیطان پرستی را برکنده است .
لیک در انتظار بود، در انتظار آنچه که کلدانیان پس از دیدن این شکست بزرگ انجام خواهند داد، بنابراین خود را آماده عکس العمل آنان نمود.
کلدانیان به شهر بازگشتند و به سوی معبد شتافتند تا برکت طعامهای خود را ببینند، ناگاه با دردی جانکاه مواجه گردیدند و شگفتی و بهت و حیرت تمام وجودشان را فرا گرفت، بتکده دیگر بتی ندارد جز بتی بزرگ که تبری زرین بر دوش دارد، مصیبت تمام شهر را فرا گرفت، ضجه و ناله از سوی هر بت پرستی به هوا برخاست، چندی به این منوال گذشت تا آنکه کلدانیان به خود آمدند و در پی بت شکن گردیدند و گفتند:
قَالُواْ مَن فَعَلَ هَاذَا بَِالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّلِمِينَ(59)
[چون به بتخانه آمدند، با شگفتى] گفتند: چه كسى اين كار را با معبودانمان انجام داده است؟ به يقين او از ستمكاران است.
قَالُواْ سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ(60)
گفتند: از جوانى شنيديم كه از بتان ما [به عنوان عناصرى بىاثر و بىاختيار] ياد مىكرد كه به او ابراهيم مىگويند.
بت پرستان نا سپاس به مقصد رسیدند و بت شکن را شناختند، آری ابراهیم بتها را شکسته بود .
پس از اینکه بت شکن را شناختند، عزم آن کردند تا او را در محکمه ای بزرگ محاکمه کرده و به کیفر رسانند ، ابراهیم نیز خواهان چنین محکمه ای بود تا جهل بت پرستان را به چالش کشد و چه حضوری بهتر از این حضور .
ابراهیم که در اقامه برهان قاطع، یگانه روزگاران است خواهان آن بود تا همگان در جمع پریشانی گرد هم آیند و او با براهینی برنده و بلند، سستی اندیشه هایشان را بر ملا سازد و راه حق را از بیراهه نا حق بر آنان نمایان سازد .
به سوی وی شحنهها را گسیل داشتند و محفلی را آراستند، بت شکن را دست بسته و غل به پای افکنده آوردند، قاضی القضات که او نیز گبر بت پرستی بود از او پرسید آیا تو بر سر خدایان ما چنین آوردهای؟
ابراهیم با همان برهان ساطع و دلیل قاطع خویش که در رفتار و گفتارش آشکار بود گفت: بلکه بت بزرگ چنین بر سر آنان آورده است چرا از خودشان نمیپرسید؟
قَالُواْ ءَ أَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بَِالهَِتِنَا يَإِبْرَاهِيمُ(62)
گفتند: اى ابراهيم! آيا تو با معبودان ما چنين كردهاى؟
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَسَْلُوهُمْ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ(63)
گفت: بلكه [سالم ماندن بزرگشان نشان مىدهد كه] بزرگشان اين كار را انجام داده است پس اگر سخن مىگويند، از خودشان بپرسيد.
فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُونَ (انبیاء 64)
پس آنان [با تفكر و تأمل] به خود آمدند و گفتند: شما خودتان [با پرستيدن اين موجودات بىاثر و بىاختيار] ستمكاريد [نه ابراهيم.]
بت پرستان در هراسی بس عمیق فرو رفتند، عقلهایشان بر دلهای سیاهشان میخندید، سر در گمی و حیران از ژرفای این حجت بلند بر وجودشان چنان سایه افکنده بود که سستی اندیشه هایشان آشکار شد، ناگزیر به ملامت یکدیگر پرداختند و گفتند: بتهایمان را بی پاسبان رها کردید و اینک هر آینه از ستمکارانید
ثمَُّ نُكِسُواْ عَلىَ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُونَ( 65)
آن گاه سرافكنده و شرمسار شدند [ولى از روى ستيزهجويى به ابراهيم گفتند:] مسلماً تو مىدانى كه اينان سخن نمىگويند.
ابراهیم در پاسخ نجوای آنان گفت:
قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيًْا وَ لَا يَضرُُّكُمْ(66)
گفت: [با توجه به اين حقيقت] آيا به جاى خدا چيزهايى را مىپرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمىرسانند؟!
أُفٍّ لَّكمُْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ(67)
اف بر شما و بر آنچه به جاى خدا مىپرستيد پس آيا نمىانديشيد؟
سکوتی بس غریب بر جماعت نادانان سایه افکنده بود و جلسه داوران راه بجایی نمی برد، منطق ابراهیم صداهای اهریمنی را در گلو خفه کرده بود و سستی اندیشه های آنان نمایانتر.
گروه داوران که در مقابل منطق ابراهیم ناتوان و زبون شده بودند بیراههای دیگر پیشه ساختند تا شاید دلهای سیاه خویش را مرهمی نهند، پس رای صادر کردند و جارچیان با طمطراقی سهمگین در کوچهها و خیابانهای بابل بانگ برآوردند و جار زدند که :
قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَ انصُرُواْ ءَالِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَعِلِينَ(68)
گفتند: اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد [و مرد كار هستيد] او را بسوزانيد، و معبودانتان را يارى دهيد.
همگان در اندیشه سوزاندن ابراهیم از هر سو هیزم آوردند و در میدان بزرگ شهر آتشی بس عظیم آراستند و افروختند، زبانههای آتش تیغ بسوی آسمان می کشید، ابراهیم بت شکن را با دست های بسته و سلسله های به گردن آویخته آوردند، بت پرستان هلهله کنان همراه با شادی و سرور به خدایان دروغین تقرب می جستند و همه آماده اجرای حکم و سوزاندن ابراهیم بودند .
حکم اجرا شد و ابراهیم را به درون آتش پرتاب کردند، ابراهیم نیز با دلی شاد و ضمیری امیدوار به رحمت کردگار و سرشتی آکنده از ایمان به خدای متعال خود را به آتش سپرد .
اما آتش چه کرد؟
ادامهی ماجرا را در قسمت آینده بخوانید
نوشته :آقامیری
ویرایش و تنظیم برای سایت موعود امم : محمد رضا قائمی