زندگاني سياسي امام رضا علیه السلام

emam-reza-2

مي‌خواهيم درباره زندگي سياسي و رخداد هاي مهمي‌که در دوران امام رضا عليه السلام براي ايشان اتفاق افتاد و موضع گيري هاي ايشان بحثي داشته باشيم. براي اين منظور در ابتدا ضروري است به برخي از مسائل پرداخته شود:
سياست چيست؟
داراي چه ابعادي است؟
بر چند قسم است؟
موضوع علم سياست چيست؟
اصول علم سياست چيست؟
سياست بر چه محوري مي‌چرخد؟
در مرحله اول بايد دانست منشأ علم سياست از کجاست و اين علم چگونه به وجود آمد؟ همچنين بررسي کرد که آيا ائمه سياست مدار بوده و زندگي سياسي داشته اند که ما مي‌خواهيم از آن بحث کنيم يا خير؟ در ادامه برآنيم به توضيح درباره پرسش هاي مطرح شده بپردازيم.

مفهوم سياست
سياست به طور کلي عبارت است از چگونگي اداره ي کشور ها و ملل. البته اين، يک تعريف کلي از سياست است و در کتب متفاوت، سياست را به اشکال مختلفي تعريف کرده اند ممکن است برخي امور شخصي مردم از قبيل خوراک، پوشاک، مسکن، ازدواج و ... را نيز داخل در آن بدانند؛ زيرا اينها خودشان به نوعي اداره کردن هستند. در اين زمينه يکي از انديشمندان تعريفي که از سياست کرده است که چنين است: «سياست يعني اداره ي امور روزانه ي مردم.»
به هر حال از سياست تعاريف زيادي شده است و اين آشفتگي در تعريف سياست تازگي ندارد و تنها در اين مورد خاصي هم نيست، بلکه هر چيزي که ميان مفهوم وضعي و حقيقت خارجي خودش قرار بگيرد با چنين گستردگي و آشفتگي روبه رو خواهد بود؛ زيرا اشياي خارجي، حدود ويژه اي به اندازه ي وسعت وجودشان و مفاهيم وضعي محدوده اي به اندازه ي وضعي که واضع آن مفهوم قرار داده دارند.
براي مثال انسان مفهوم ويژه اي به اندازه ي وسعت خارجي اش دارد؛ اما سياست، اقتصاد و اجتماع در تعاريفشان آشفتگي وجود دارد؛ چون مفاهيم وضعي نيستند که محدود به وسعت وضعشان باشند و حقايق خارجي هم نيستند. پس افراد خارجي شان هم دقيقاً معلوم نيست تا محدوده شان بيان شود.ابعاد سياست هم مانند خودش داراي وضوح و روشني دقيقي نيست.
اقسام سياست
سياست در عرصه داخلي يا سياست داخلي.
سياست در عرصه ي خارجي يا سياست خارجي .
هريک از اين دو قسم نيز به قسم مجزا تقسيم مي‌شوند:
سياست داخلي: الف، برقراري نظم و تسلط بر امور جامعه؛ و ب، جلوگيري از ورود سياست هاي اجنبي به داخل کشور.
سياست خارجي: الف، تأثير در ملل ديگر به منظور مشارکت در برقراري نظم و جلوگيري از ظلم به آن ها؛ زيرا انسانيت يک وحدت واحد است و انسان از اين جهت که انسان است خدمت او بر انسان ديگر واجب است.
امام علي عليه السلام مي‌فرمايد: «هرانساني برادر ديني يا نظير تو در آفرينش است.»
پس همه ي انسان ها با هم برابرند و يک انسان وظيفه دارد به همنوعانش در برقراري نظم و جلوگيري از ظلم در ملل ديگر مشارکت داشته باشد و اين همان سياست خارجي است.
ب، کوشش در جلوگيري از تأثير ملل و دولتهاي ديگر در کشور اسلامي. چون اگر دولت مرکزي در جلوگيري از اثر گذاشتن در کشور دخالت نکند حکومتهاي خارجي به انواع مختلفي در کشور اثر مي‌گذارند.
سياست چهار موضوع اصلي دارد که همان اصول سياستند. مي‌توان اين اصول را به 4 قسم تقسيم کرد:
1. شامل: الف، ديدگاه سياسي و ب، افکار سياسي مي‌باشد.
2. تأسيسات سياسي که شامل: مؤسسات سياسي معاصر با دولت مثل روز‌نامه‌ها، مؤسسات قانون گذاري مثل مجلس و قانون اساسي و مؤسسات اجرايي مثل دولت است.
3. اموري که در سياست نسبت اول را دارند؛ بدين جهت که شروع سياست از آن ها بوده است که شامل: الف، آزادي عمومي؛ ب، گروه ها و جمعيت ها؛ ج، احزاب سياسي و د، مشارکت افراد در اداره جات يا دولت.
4. روابط بين الملل که شامل: الف، سياست بين المللي؛ ب، سازمانها و اداره جات بين المللي و ج، قانون بين المللي.
از اين بيانات روشن مي‌شود که تعريف سياست به علم دولت داري به هيچ وجه کامل نيست اگر چه دولت داري يکي از مهمترين شاخه هاي آن است.
سياست حول چه محوري مي‌چرخد؟
در تعريف سياست آمده است که سياست اعمال قدرت است. در اين صورت محور علم سياست را مي‌توان سه مطلب اساسي دانست:
الف. چه سياستي بايد جامعه را فراگيرد تا افراد رفاه بيشتري داشته باشند.
ب. دولت جهت اجراي سياست چه وسايلي را به کار مي‌گيرد.
ج. چه تأثيري از در اختيار گرفتن اين سياست و اين وسيله ها مي‌توان بر جاي گذاشت.
بنابراين محورهاي اساسي علم سياست چنين مي‌شود: اتخاذ قرار، چگونگي اجرا و نتايج آن، که هر کدام از اين اقسام صورتهاي مختلفي دارد‌ که مجالي براي ذکر آن نيست لذا يک سياستمدار بايد بحث کند که قرار شايسته چيست، اجراي آن چگونه است و اثري که از اجراي آن دنبال مي‌کند چيست؟
منشأ علم سياست
سياست بر خاسته از متن اسلام است. در چگونگي آن بيان مي‌کنيم که اسلام ديني است کامل و شايسته و بيانگر تمامي‌احکامي‌که بشر انجام مي‌دهد و به آن نياز دارد؛ خواه اين احکام فعل اعضا و جوارح و يا اميال باطني باشد. بنابر اين هر فعلي که از انسان سر مي‌زند از يکي از احکام پنج گانه وجوب، استحباب، حرمت، مکروه و اباجه خارج نيست و حتي مي‌بينيم که از انديشه هاي بد به عنوان تحريم و کراهت نهي شده و به انديشه هاي خوب به عنوان وجوب و استحباب امر شده است. در روايتي امام صادق (ع) فرموده است: چيزي نيست مگر آن که در کتاب و سنت آمده باشد.
علاوه بر اين، آيه ها و روايات و آياتي خاص هم در باب سياست داريم كه از آن جمله است روايت امام رضا عليه‌السلام که فرمودند «عالم باسياسه» يعني امام بايد عالم به سياست باشد. در جايي ديگر آمده است: «و ساسة العباد» يعني ائمه سياستمداران مردمند
آيا ائمه سياستمدار بوده اند؟
در پاسخ بايد گفت ائمه سياستمدار بوده اند و امام رضا (ع) که خود از ائمه ي معصوم است، سياست را يکي از شرايط امام و امامت مي‌داند. ائمه ي ما هيچ گاه از سياست کناره گيري نکرده و همواره دين را همراه سياست داشته اند. در برخي بياناتشان آمده است که هر کوششي در جهت جدايي دين از سياست، مانند کوشش کردن براي جدايي عبادت از متن اسلام است.
ما تا به حال در مورد سياست سخن گفتيم ولي هيچ گاه از روش فراگيري آن صحبتي به ميان نياورديم ولي نيکوست بدانيد که شناخت سياست ممکن نيست مگر پس از شناخت حداقل شش مطلب: دين، اقتصاد، جامعه، حقوق، روانشناسي، تاريخ.
فراگيري سياست بدون شناخت اين علوم به نحو احسن ممکن نيست؛ زيرا دين در ترکيب امت ها وجود دارد و نمي‌توان از آن جدايش کرد و يک سياستمدار هم بايد در کارها و تصميم هاي خودش، جنبه هاي ديني و مذهبي را در کشورش در نظر گرفته و با ملاحظه اوضاع و شرايط کلي حاکم بر جامعه تصميم خويش را اتخاذ کند و الا نمي‌تواند کشور را اداره کند.
بحث ما پيرامون علم سياست تمام شد. حال بايد ببينيم ديدگاه سياسي امام رضا (ع) چگونه بوده و ايشان چه مقدار در سياست روز دخالت داشته اند. نيز بايد ديد مسائل مهمي‌که در زمان امام رضا (ع) با انگيزه سياسي انجام شده و امام هم در آن نقش آفريني داشته کدام است.
اوضاع خلافت در زمان امام رضا (ع)
امام رضا (ع) در عصر امامت خويش با چند خليفه عباسي معاصر بوده اند که تنها در زمان زمامداري مأمون شرايطي پديد آمد که امام را به موضعگيري وا داشت.
ده سال از امامت امام رضا (ع) با دوران خلافت هارون پدر مامون مقارن بود. هارون در سال 175 هجري قمري، فرزندش، امين را که 5 سال داشت به جانشيني خودش معرفي کرد و 7 سال بعد با معرفي مأمون به جانشيني امين در تثبيت حکومت عباسي کوشيد. پس از اين واقعه در سال 193 هارون در طوس در گذشت و پس از اين اندک زماني امين و مأمون با يکديگر بر سر خلافت تزاع کردند و اختلافشان به قدري بالا گرفت که امين در اوايل سال 195 برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع کرد.
در نهايت دو برادر با لشکرکشي عليه يکديگر در ري با هم درگير شدند که در نتيجه آن لشکر امين شکست خورد و امين نيز در حادثه حمله چند مرد مسلح از پاي در آمد و در نهايت مأمون حاکم شد.
مسأله ولايت عهدي
يکي از مهمترين اتفاقاتي که براي امام رضا عليه‌السلام رخ داد، مسأله ي ولايتعهدي ايشان بود که شامل مسائل زير است که بايد مورد بررسي قرار گيرد: «چرا مأمون امام رضا عليه السلام را دعوت کرد؟ واکنش امام رضا عليه السلام در برابر دعوت مامون، ‌وداع امام با قبر پيغمبر، ‌خط سير امام، سخنان امام در نيشابور، ورود امام رضا عليه السلام به مرو و طرح مساله ي ولايتعهدي ايشان از طرف مأمون، اهداف مامون از مساله ي ولايتعهدي و شروط امام براي پذيرش ولايتعهدي.»
چرايي دعوت
اوضاع خلافت در زمان امام رضا (ع) به اختصار گذشت. در اين مدت امام رضا (عليه السلام) ساکت ننشسته و تا آنجا که قدرت و امکان داشت در بيداري مردم و توجه دادن آنان به اصول و مسائل تلاش هاي زيادي به انجام رساند. بنابراين امام نقشي مستقيم و مؤثر در بيداري مردم داشت که اين خود باعث مي‌شد مأمون با امام به مخالفت بپردازد. ولي از آنجا که:
اولاً مي‌دانست دستگاه حاکمه از وجود يک رکن مهم علمي‌و معنوي که بتواند پشتوانه ي حل مشکلات مختلف باشد خالي است و اين کمبود با وجود علماي موجود در دستگاه خلافت عباسيان تأمين نمي‌شد.
ثانياً به اين نکته پي برده بود که جامعه ي اسلامي‌مخصوصاً گروه کثيري از مردم آگاه و طرفداران آل علي توجه خاصي به علي ابن موسي الرضا، عليه السلام، دارند و زمينه مساعدي از نظر معنوي در دلهاي مردم نسبت به علويين وجود دارد. در نتيجه درصدد برآمد تا از اين فرصت براي تثبيت حکومت بهره گيرد.
همچنين مي‌خواست ضمن استفاده از موقعيت علمي ‌و اجتماعي امام رضا ‌عليه السلام بتواند کارهاي او را تحت نظارت قرار داده و محبوبيت و مقبوليت قابل ملاحظه اي در ميان عده ي کثيري از مردم که امام رضا ‌عليه السلام‌ را دوست مي‌داشتند به دست آورد و مخصوصاً چنين احترامي ‌در جلب علاقه‌ي شيعيان که تنها امام عليه‌السلام را شايسته مقام رهبري مسلمين مي‌دانستند و عباسيان را غاصب خلافت و حکومت مي‌دانستند بسيار مؤثر بود.
به هر حال وضع سياسي و اجتماعي آن روز طوري بود که يک تغيير کلي را در سطح دستگاه خلافت از نظر کيفيت برخورد با جناح هاي مخالف و ايجاد امواج جديدي در افکار عامه ايجاد مي‌کرد.

واکنش امام رضا عليه‌السلام در برابر دعوت مأمون
مأمون با در نظر گرفتن اوضاع مملکت و پس از مشورت با وزيرش، فضل ابن سهل، امام را به پايتخت دعوت کرد. گرچه ايشان از رفتن امتناع ورزيد ولي مامون پي گير بود و به ارسال دعوت نامه هايي پياپي به امام ادامه داد و دست بردار نبود.
او در نهايت به امام نوشت:
جدت علي ابن ابي طالب در شورا شرکت کرد و عمر که خليفه‌ي وقت بود گفت ظرف سه روز بايد اهل شورا تصميم بگيرند و اگر بعضي از آنها تصميم نگرفتند و يا از تصميم اکثريت تمرد کردند ابو طلحه‌ي انصاري مأمور است گردنشان را بزند.
با اين کار مأمون مي‌خواست بگويد الان تو در وضعي هستي که جدت بود و من در وضعي هستم که عمر بود. پس، از جدت پيروي کن. پس از اين همه تهديد‌هاي مکرر و پياپي امام رضا‌ عليه السلام، پذيرفت تا به مرو سفر کند آنچه که مي‌توان درباره اين سفر گفت اين است که اين سفر يک تبعيد ناخواسته بود و بسياري هم از اين سفر به عنوان تبعيد ياد کرده اند.
سرانجام امام رضا‌ عليه السلام‌ پس از تهديد هاي فراوان و مکرر، آماده رفتن شد.

وداع با قبر پيغمبر
محول سيستاني که از نزديک شاهد اين ماجرا بود چنين مي‌نگارد:
هنگامي‌که فرستاده ي مأمون وارد مدينه شد من نيز در مدينه بودم امام، عليه السلام، براي وداع با پيامبر، صلي الله و عليه و آله و سلم، وارد حرم شريف نبوي گرديد. حضرت در حالي که با صداي بلند گريه مي‌کرد چند نوبت با پيغمبر و مرقد پاک او خداحافظي کرد.
جلو رفتم و به امام سلام عرض کردم. پاسخ سلام من را داد. آن گاه امام را به خاطر سفري که در پيش داشت تهنيت گفتم؛ ولي آن حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار که من از جوار جدم خارج شده و در غربت از دنيا خواهم رفت.
در ادامه ابراز نارضايتي از سفر، امام هنگام بيرون رفتن از مدينه تمام اقوام و بستگان خود را فرا خواند و در جمع آنان فرمود بر من گريه کنيد زيرا ديگر به مدينه بر نخواهم گشت.
امام در طول راه از حجاز به بصره رفت. تا بصره در هر شهري که مي‌رفت به مناسبتي با مردم مذاکره مي‌کرد. در ادامه از شهرهاي خرمشهر، اهواز، اراک، ري، نيشابور و مرو عبور کرد.

سخنان امام در نيشابور
در مسير حرکت امام سخناني براي مردم ايراد فرمود که از مهم ترين آنها مي‌توان از سخنراني ايشان در نيشابور ياد کرد. گفته مي‌شود نيشابور در آن زمان مرکزيت علمي‌خاصي داشت و تقاضاي شديدي از طرف مردم و دانشمندان و عالمان نيشابور براي امام مطرح شد. امام در آنجا حديث سلسله الذهب را، که به حديث اخلاص و توحيد هم مشهور است، براي مردم نقل فرمود‌:
کلمه ي لا الله الا الله حصار من است پس هر کس گواهي به آن بدهد داخل حصار من شده و کسي که داخل در حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود.
پس از بيان اين حديث صد ها قلم از قلمدانهاي طلاي مرصع براي نوشتن آن بيرون آمد.

ورود به مرو و طرح مساله ولايتعهدي
در دهم شوال 201 هجري امام به مرو وارد شد و از چند فرسخي شهر مرو مورد استقبال مأمون، فضل بن سهل و جمع کثيري از بزرگان آل عباس و علويان قرار گرفت. ايام به تندي مي‌گذشت و عبدالله مأمون خود را ميزباني مخلص وانمود مي‌کرد. اين حضور امام در مرو و پذيرايي مأمون از او و اجازه يافتن مردم براي ملاقات آن حضرت برايشان غير منتظره بود و آنان را به کنجکاوي بيشتر وا مي‌داشت. تا اين که سر انجام مأمون نخستين گام را بردشت.
مأمون به حضور امام رضا، عليه السلام، آمد و با قيافه اي جدي و حق به جانب ابتدا چند سوال علمي‌را مطرح کرد و با ايشان مشغول گفتگو شده هنگامي‌که مجلس را آماده ديد رو به امام، عليه السلام، کرد و گفت:
در فرزندان عباس و علي، عليه السلام، دقت نمودم، و بدون مطالعه اين سخن را نمي‌گويم، فضل و برتري دانش و تقواي تو اي فرزند رسول خدا از همه بيشتر است و هيچ کس را من امروز سزاوارتر از تو براي رياست تامه و خلافت و حکومت بر امت اسلام نديدم. امروز براي من شکي باقي نمانده که از همه سزاوارتر و لايق تر شما هستيد.
مأمون اصرار و تقاضاي خودش را دوباره بيان کرد: پسر عمو! مي‌خواهم از خلافت کنار روم و آن را در مسير حقيقي اش قرار دهم. من خود اولين فردي هستم که با تو بيعت مي‌کنم. و همچنان امام‌ عليه السلام، امتناع نموده فرمود: اگر خلافت را خدا براي تو مقدور فرموده جايز نيست به ديگري ببخشي.
مأمون هم در مقابل اصرار مي‌کرد ولي هرچه بيشتر اصرار مي‌کرد کمتر نتيجه مي‌گرفت و سر انجام وقتي ديد امام از پذيرفتن اين پيشنهاد سر پيچي مي‌کند مقصود اصلي خود را به زبان آورد و گفت: اي فرزند رسول خدا، حال که خلافت را نمي‌پذيري بايد ولايتعهدي را قبول نمايي تا پس از من خلافت براي شما خالص گردد.
امام گفت: به خدا قسم از زماني که خدا مرا خلق نموده دروغ نگفته ام و در دنيا براي دنيا زاهد شده ام. از قصد تو اطلاع دارم.
مأمون گفت: قصد من چيست؟
و امام پس از گرفتن امان از مأمون بيان کرد: تو مي‌خواهي مردم را نسبت به من بدبين کني. مي‌خواهي مردم بگويند علي ابن موسي الرضا در دنيا زاهد نبود، بلکه دستش به دنيا نمي‌رسيد. آيا نمي‌بينيد چگونه ولايتعهدي را به طمع رسيدن به خلافت قبول کرد.
مأمون عصباني شد و گفت: طوري با من صحبت مي‌کني که ناراحت مي‌شوم. گويا از قدرت و سطوت من در اماني. به خدا قسم اگر ولي عهدي را قبول نکني مجبورت مي‌کنم والا گردنت را مي‌زنم: «و الا ضربت عنقک.» امام متوجه شد مأمون از قصدش هرگز دست بر نمي‌دارد و ناچار بايد ولايتعهدي را بپذيرد.
اما اين تمام ماجرا نبود، بلکه امام ولايتعهدي را پذيرفت ولي همراه با شروطي که بعدا بيان مي‌شود.

اهداف مأمون از مسأله ولايتعهدي
از اصرار زياد مأمون براي تحميل مسأله ي ولايتعهدي بر امام رضا، عليه السلام، روشن مي‌شود که اهداف مهمي‌را از اين کار دنبال مي‌کرده است. قرائن و منابعي تاريخي که مي‌توان اشاره کرد چنين است:
الف. کاستن از تضاد علويان و عباسيان.
ب. فرو نشاندن نهضت ها.
ج. نظارت بر امام و محدود ساختن ايشان.
د. مخدوش ساختن قداست معنوي امام.
ه. مشروع جلوه دادن خلافت.
ر. به دست آوردن پايگاه مستحکم مردمي.
امام هم ولايتعهدي را بي شرط و شروط نپذيرفت و براي خود شروطي گذاشت. از جمله اين که امام فرمود: «من در کارها مداخله نمي‌کنم.» اين شرط امام براي قبول ولايتعهدي بود. از اين رو امام به صورت عملي خودش را از مشارکت در کارهاي حکومتي مبري دانست.

مراسم روز عيد سعيد فطر
مسأله ي نماز عيد فطر يکي از رخداد هاي مهم زندگي امام علي ابن موسي الرضا، عليه السلام، پس از مسأله ي ولايتعهدي است. اهميت اين موضوع تا آنجا است که مأمون به صورت آشکار در برابر آن عکس العمل نشان داد و رازي را که همواره در مخفي نگه داشتن آن مي‌کوشيد نا خواسته افشا کرد. در تاريخ آمده است که:
هنگامي‌که عيد سعيد فطر فرا رسيد، مأمون به دليل بيماري يا دلايل ديگري به علي ابن موسي الرضا، عليه السلام، پيغام داد تا نماز عيد را بر پا کند. امام به فرستاده ي مأمون گفت به مأمون بگو شما شرايطي را که ميان خودمان قرار کرده ايم مي‌دانيد؛ پس مرا از اقامه ي نماز معذور داريد.
[سرانجام] در نتيجه ي پافشاري هاي خليفه، امام اين پيشنهاد را پذيرفت ولي باز هم با قيد و شرط. شرط امام اين بود که نماز را با شيوه ي رسول الله، صلي الله عليه و آله، و امير المومنين علي، عليه السلام، بجا آورد. مأمون شرط را پذيرفت و گفت هر طور مايل هستند بيرون آيند. تا اين که سرانجام روز عيد فرا رسيد. مردم از ابتداي صبح هنوز آفتاب طلوع نکرده در کنار خانه ي امام دسته دسته مي‌آمدند و تجمع مي‌کردند. دستگاه خلافت تشريفات کاخ همه تلاش خود را صرف مي‌کردند تا اين مراسم از نظر ظاهري بسيار پرشکوه و سلطنتي جلوه کند.
امام از منزل بيرون آمد و همه ي چشمهايي که به خانه ي امام دوخته شده بودند منظره اي شگفت انگيز مشاهده کردند. امام در حالي که خود را خوشبو کرده و ردايي بر دوش انداخته بود براي اقامه نماز بيرون آمد. ايشان عمامه سفيدي بر سر بسته بود و دو طرف آن از سر و پشت گردنش آويزان بود. عصايي بر دست داشت و با پايي برهنه گامهايش را با طمأنينه و وقار بر مي‌داشت. اصحاب امام با مشاهدة چنين وضعيتي به تبعيت از امام، خودشان را به همان شکل در آورده و به تبع ايشان تکبير سر مي‌دادند. به ناچار سواره نظام و مقام هاي حکومتي نيز از اسب هاي خود پياده شدند و با کندن کفش هاي خود فرياد تکبير سردادند. اين وضعيت از يک سو و گريه ي شوق مردم از سوي ديگر فضاي بي نظيري را بر شهر مرو حاکم کرده بود. امام در جلوي حياط خانه تکبير دوم را گفت و جمعيت حاضر همه يک صدا تکرار کردند: الله اکبر. شخصيت ها و بزرگان لشکري و کشوري که مجهز و مسلح بودند، ديدند ظاهر وارستة آنها هيچ شباهتي به وليعهد مسلمين ندارد و اين رويارويي رسوايي است و بي آبرويي.
فضل ابن سهل که ديد اگر امام با چنين وضعيتي خود را به محل نماز برساند و سپس بخواهد با مردم سخن بگويد، مردم شهر مرو از خواب غفلت بيدار شده، حادثه اي براي حکومت رخ خواهد داد با سرعت هرچه تمام خود را به مأمون رساند و گفت:
اگر امام با همين وضع به محل برسد آشوب به پا خواهد شد و ما همه از جان خويش بيمناک هستيم.
مأمون بي درنگ دستور داد امام را از نيمه راه باز گردانند. از اين رو به امام گفتند ما مي‌دانستيم که شما را به زحمت انداختيم و دوست نداريم رنجي به شما برسد. پس بازگرديد و همان کسي که پيش از اين با مردم نماز مي‌خوانده نماز را برگزار خواهد کرد.
امام کفش هايش را پوشيد و بر مرکب خويش سوار شد و به خانه برگشت در بازگشت با اندوه بسيار مي‌فرمود: خدايا اگر گشايش من از وضعيت کنوني ام به مرگ من است هم اينک در آن تعجيل فرما.
مأمون پس از اين قضيه بسيار ترسيد و حکومت خود را با وجود امام در خطر ديد. پس سياستي جديد را در پيش گرفت. فضل ابن سهل وزير و فرمانده ي نيروهاي مسلح مأمون نخستين قرباني اين سياست جديد بود. اما تنها اين مأمون را راضي نمي‌کرد. او به دنبال از بين بردن مسألة ولايتعهدي بود نه فضل ابن سهل، پس بايد منتظر اتفاقات جديدي بود. پاک کردن مسأله ي ولايتعهدي هم به هيچ راهي تا زمان وجود امام ممکن نمي‌شد. پس در نگاه مأمون يگانه راه حل، حذف امام رضا‌ عليه‌السلام، بود.
اما چگونه مي‌توانست رسماً و آشکارا امام را بکشد يا او را به خيانت به دستگاه حکومتي متهم و يا شيوه ي قتل فضل را دوباره به کار گيرد. هيچ يک از اينها با تدبير سياسي مأمون سازگار نبود. کسي نمي‌دانست مأمون چه مي‌کند ولي براي همه ي تحليلگران روشن بود که مأمون چند اصل را زير نظر گرفت:
الف. از ميان بردن امام براي پايان دادن به مسأله ي ولايتعهدي.
ب. دور نگاه داشتن دامان خود از قتل امام.
ج. استفاده ي سياسي جديد در حد امکان از رحلت امام.
و سرانجام چنين شد. مأمون کار خود را کرد و امام را به شهادت رساند. امام رفت و ملتي را داغدار غم خويش ساخت.
گر جان طلبي به کوي جــانانه بيا     از عقل برون شو و چو ديوانه بيا
شمع رخ دوست در خراسان سوزد اي سوخته دل بســـان پـروانه بيا

مسلم لک زايي

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن