طرحى از سيماى امام حسن عسكرى عليه السلام

 

emam-askari-22

گزیده ای از کتاب های بحار الانوار و اصول کافی
آنچه مى‏ خوانيد، طرحى ‏است از سيماى امام حسن عسكرى يازدهمين مظهر ولايت الله بر جهانيان كه به‏ صورت گزيده و انتخابى از بحارالانوار و اصول كافى گردآورى شده است.

سروش امامت
محمد يكى از پسران امام هادى(ع) بود (و اكنون به امامزاده‏ سيدمحمد معروف است‏و مرقد شريفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).
در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنيا رفت. شيعيان و دوستان از هر سو به خانه‏ امام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسليت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنى‏ هاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امام‏ هادى(ع) تسليت گفتند. در اين هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امام‏ هادى(ع)

نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:
يا بنى احدث لله عز و جل شكرا، فقد احدث فيك امرا.
«پسرم، خدا را شكر كن كه در باره ‏ات امرى پديد آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]
جوان گريه كرد، خداى را سپاس گزارد، كلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:
« حمد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، كامل كردن نعمتش را براى ما مى‏ خواهم، انا لله و انا اليه راجعون;«ما ازآن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏ گرديم.»
بعضى از حاضران كه جوان رانمى ‏شناختند: پرسيدند: «اين جوان كيست؟»
گفته شد: «حسن(ع) پسر امام‏ هادى(ع) است‏».
حاضران در آن روز، كه حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دريافتند كه‏ امام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشين خود ساخته است.
جانشين پدر
وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات يافت، با خود فكر كردم ماجراى محمد و برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعيل و امام كاظم، فرزندان امام‏ صادق(ع)،است. نخست تصور مى‏شد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش امام است; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسكرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همين‏طور. نخست تصور مى‏شد اسماعيل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعيل درگذشت، معلوم شدامام كاظم(ع) هفتمين امام است.
غرق در افكار خود بودم كه امام هادى(ع) رو به من كرد و فرمود: «آرى، اى‏ ابوهاشم، ابومحمد (حسن عسكرى(ع‏» جانشين من است. علوم مورد نياز مردم، وابزار امامت (كتاب و سلاح پيامبر(ص‏» همراه اوست.
نگين انگشتر
موقعيتى كه امام حسن عسكرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعيت امامان ديگرتفاوت داشت; زيرا بعد از وفات وى غيبت امام دوازدهم پيش مى ‏آمد و شيعيان بايدبراى تحمل آن آماده مى‏ شدند. امام حسن عسكرى، در چنين زمانى، نگين انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهيد» متبرك كرد. گويا مى ‏خواست‏به شيعيان بگويد گمان‏ نكنيد همه چيز به آخر رسيده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشيعيان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نبايد كارى كنيد كه باعث‏ بدنامى ‏شيعيان گردد. بر انگشتر ديگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقاليد السموات‏ و الارض‏» حك گرديده بود; يعنى همان خدايى كه كليد آسمانها و زمينها تحت قدرت‏ اوست، حضور يا غيبت جانشينان پيامبر را تعيين مى‏كند.
نقش بر سنگ
در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل يمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان‏ امامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشين.
او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مى ‏فهميدم اين شخص كيست؟
امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كرده‏ اند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من‏ نيز مهر كنم.»
سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده‏».
مرد يمنى سنگ كوچكى را، كه يك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
از مرد يمنى پرسيدم: آيا تا كنون امام حسن(ع) را ديده بودى؟
نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق ديدارش بودم تا اينكه لحظه‏ اى پيش جوان‏ ناشناسى نزدم آمد و مرا به اينجا آورد.
مرد يمنى در حالى كه اين عبارات را بر زبان مى‏راند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضايل را از بعضى ديگر به ارث‏ مى‏بريد. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق‏ اميرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
پيش از آنكه برود، پرسيدم: نامت چيست؟
گفت: من «مهجع بن‏ صلت‏ بن‏ عقبه بن‏ سمعان بن‏ غانم بن‏ ام غانم‏» (حبابه) هستم; همان‏ زن يمنى صاحب سنگ كوچك كه اميرمومنان على(ع ) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن‏را مهر كرده‏ اند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد
حضور امام حسن عسكرى(ع) رسيدم. تصميم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگيرم و از آن، به عنوان تبرك، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور كلى هدف اصلى ‏ام را فراموش كردم. وقتى‏ برخاستم و خداحافظى كردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:
تو نقره مى‏ خواستى، ما انگشتر به تو داديم، نگين و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارايت‏ باد، اى ابوهاشم.
گفتم: مولاى من، گواهى مى ‏دهم ولى خدا و امام من هستى، امامى كه ديندارى من دراطاعت از او است.
امام فرمود: خدايت‏ بيامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى
سفيان بن محمد مى‏گويد: ضمن نامه ‏اى از امام حسن(ع) پرسيدم: منظور از «وليجه‏» در آيه‏ شانزدهم سوره توبه چيست؟ خداوند مى‏فرمايد:
«و لم يتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجه‏»
«آن مجاهدان‏ مخلصى كه جز خدا و رسولش و مومنان كسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»
هنگام نوشتن نامه با خود فكر مى‏كردم كه منظور از «مؤمنين‏»، در اين آيه‏ كيانند؟
امام حسن(ع) چنين جواب نوشت: «وليجه، غير امام حق است كه به جاى او نصب مى‏شود; و اما اينكه در خاطرت‏ گذشت مراد از «مؤمنين‏» در آيه چه كسانى هستند؟ بدان كه مؤمنين امامان‏ برحقند، كه از خدا براى مردم امان مى‏گيرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده
حسن بن‏ ظريف مى‏ گويد: دو مساله در ذهنم بود كه‏ تصميم داشتم ضمن نامه‏ اى ازامام حسن عسكرى(ع) بپرسم. يكى چگونگى داورى حضرت‏ قائم(عج) پس از ظهور و ديگرى‏ در باره «تب ربع‏». پرسش دومى را فراموش كردم،تنها نخستين پرسش را نوشتم وجواب خواستم.
امام حسن عسكرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور كند، بر اساس علم‏ خود قضاوت مى‏كند و شاهد نمى‏ طلبد; مانند قضاوت داود پيامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع‏» نيز بپرسى، ولى فراموش كردى. آيه زيرا را بر كاغذى بنويس وبه آن كه تب دارد بياويز; به اذن خدا، ان‏شاءالله، سلامت‏ خود را باز مى‏يابد.
«يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم.
اى آتش، براى ابراهيم خليل(ع) خنك و مايه سلامتى باش.»(انبياء،69).
همين دستور را انجام دادم و بيمار سلامتى خود را بازيافت.
يادگارى
به محضر امام حسن عسكرى(ع) رفتم و تقاضا كردم برايم به خط خود چيزى، به‏ رسم يادگار، بنويسد تا هر وقت كه خط آن بزرگوار را ديدم، بشناسم.
فرمود: بسيار خوب. احمد، خط درشت و ريز به نظرت گوناگون است، مبادا به شك‏ بيفتى!
آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا كردم قلمى را كه با آن مى‏ نويسد، (به‏ عنوان تبرك) به من ببخشد.
وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت كرد; قلم را با دستمال پاك كرد، به من‏ داد و فرمود: «بگير، احمد».
گفتم: فدايت‏ شوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگينم. مى‏خواستم ازپدرتان بپرسم، توفيق نيافتم. اكنون مى‏خواهم از شما بپرسم.
فرمود: آن مطلب چيست؟
پاسخ داد: مولاى من، راويان از پدرانتان نقل كرده‏ اند كه: «پيامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شيطانها به رو مى‏ خوابند.»
فرمود: اين روايت درست است.
عرض كردم: مولاى من! هر چه مى‏كوشم به طرف راست‏ بخوابم، نمى‏توانم.
امام حسن(ع) لختى سكوت كرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزديك بيا.» نزديكش رفتم.
فرمود: دستت را زير لباست‏ ببر; چنين كردم. آنگاه حضرت، دست راست‏ خود را به‏ پهلوى چپ و دست ديگرش را به پهلوى راستم كشيد و اين كار را سه بار تكراركرد. از آن زمان به بعد، نمى‏توانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل
هنگامى كه‏ مهتدى (چهاردهمين خليفه عباسى) سرگرم جنگ با مواليان ترك بود،براى امام حسن‏ عسكرى(ع) نامه نوشتم كه: «آقاى من! خدا را سپاس كه شرمهتدى را از مابازداشت، شنيده‏ ام او شما را تهديد كرده و گفته است: به خدا آنها (اهل‏بيت(ع‏» را نابود مى‏كنم.»
امام حسن(ع) به خط خود چنين‏ پاسخ داد: «اين گونه‏ رفتار او، عمرش را كوتاه كرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنكه خوار گرديد، كشته خواهد شد.»
همان‏گونه‏ كه امام(ع) فرموده بود،تحقق يافت.
زندان على بن نارمش
زمانى امام حسن عسكرى(ع) را به زندان «على بن‏ نارمش‏»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مى‏شد. ولى تحت تاثير جذبه معنوى‏ و سيماى ملكوتى امام قرار گرفت. هنوز بيش از يك روز از دستگيرى امام نگذشته‏ بود، كه در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاك نهاد و تا خروج امام از زندان،ديده از زمين برنداشت.
او، از آن پس، بيش از همه امام را مى‏ستود و در شناخت جايگاه امام از همه‏ بصيرتر بود.

منبع:
محمد ميانجى، مجله كوثر، شماره 17

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن